تصاويري كه از مورينيو در ذهن من مانده مربوط به خيلي سال پيش ميشود. آن زماني كه هر وقت به چهرهاش دقت ميكرديم تنها چيزي كه به چشم ميآمد غرور بود. غرور حاكي از رضايت؛ غروري كه ميگفت مشكلي نيست، حلش ميكنم! آن زماني كه منچسترِ فرگوسن را در نيمه نهايي ليگ قهرمانان حذف كرد و پورتو را برد به فينال چمپيونز ليگ. آن زماني كه با پيشنهاد مالي عالي آبرامويوچ آمد به چلسي و تيمي ساخت كه ليگ برتر را متحول كرد و بعد از مدتها جزيره را از زير سايه فرگوسن و ونگر خارج كرد. ويرانكننده بود. با ايدههاي تازه. با نگرشي جديد به فوتبال. خودش گفت من خاصم و همين باعث شد به او لقب آقاي خاص بدهند و وقتي رفت به اينتر، هواداران نراتزوري مطمئن بودند كه بالاخره قرار است پس از سالها خودي در اروپا نشان بدهند. اتفاقي كه رخ داد و مورينيو با قهرمان كردن دو تيم متفاوت –آن هم چه تيمهايي- در يوسيال به فاصله ٦ سال تبديل شد به دستنيافتنيترين مربي دنيا. هنوز چهره اخم كرده او هنگام چرخيدن دور نئوكمپ بعد از برد مقابل بارسلونا، در حالي كه بارساييها آبپاشهاي زمين چمن را باز كرده بودند تا خوشحالي اينتريها را به سخره بگيرند، از يادمان نرفته. جذابترين مربي دنيا براي من به خاطر اظهارنظرهايش، به خاطر عقايدش، به خاطر واكنشهايش و به خاطر اينكه ميگفت من هرگز نميتوانم بعد از باخت لبخند بزنم، امروز ديگر قرابتي با آن مرد هميشه برنده چند سال قبل ندارد. فوتبال دارد چهره ترسناكش را به مورينيو نشان ميدهد. شكست خوردن، سوژه شدن، فراموش شدن و از اوج پايين آمدن. مورينيو دارد از اوجي كه خودش ساخته بوده به وحشتناكترين حالت ممكن سقوط ميكند. بيشتر روزنامهها و خبرگزاريها در حال آماده كردن مجلسي براي مورينيو هستند. آنها دارند آماده ميشوند مرد پرتغالي را قرباني كنند. انگار همين روزها بايد منتظر برگزاري «مجلس قرباني مورينيو» باشيم. سخت نيست كه بين سنمّار نمايشنامه «مجلس قرباني سنمّار» اثر بهرام بيضايي و مورينيو تناظري برقرار كرد. سرنوشت هر دو سقوط از آن برجي است كه خودشان ساختهاند، با يك تفاوت بزرگ. سنمّار را نعمان عرب هل داد و مورينيو دارد خودكشي ميكند. وقتي سنمّار و نعمان روي خورنقي كه معمار ايراني ساخته بود ايستاده بودند، نعمان از سنمّار ميپرسد آيا بهتر از اين ميتواني بسازي؟ سنمّار پاسخ ميدهد: آري در سرم خورنقهاست. نعمان مصرانه ميپرسد: بهتر از اين؟ و سنمّار با تاكيد ميگويد: خيال را بندي نيست. نعمان سنمّار را ميكشد تا قصري بهتر از قصر خودش در دنيا ساخته نشود. شايد روزي هم كه مورينيو ميخواست از اينتر برود، كسي بايد با او صحبت ميكرد و مجبورش ميكرد بماند. اما خيال را بندي نبود و مورينيو به درخواست پرز پاسخ مثبت داد تا برود و بيشترين افتخار ممكن را به دست آورد. جاهطلبي مورينيو و سنمّار گرچه هميشه باعث شده دنياي آدمهاي معمولي جذابتر شود، اما انگار هميشه قرار است با تراژدي به پايان برسد. تراژدي از نوع سنمّار و تراژدي از نوع مورينيو. مورينيو سنمّاري است كه زنده ماند از سوءقصد و رفت تا بهتر بسازد اما نشد. او براي رسيدن به افتخارات بيشتر راهي سانتياگوبرنابئو شد. او ميخواست رئال را به آنچه سالها در انتظارش بود برساند. يعني ليگ قهرمانان اروپا. سه بار حذف در مرحله نيمهنهايي تمام تلاشي بود كه مورينيو از خودش نشان داد و اين براي مديران رئال كافي نبود. خيليها اعتقاد دارند كه سقوط مورينيو از زمان حضورش در رئال آغاز شد. ميگويند مورينيو به رئال نميخورد. نشانهاش درگيري او با بازيكنان بزرگ رئال بود. با كاسياس بهطور مشخص. مورينيو تا قبل از آمدن به رئال سابقه نداشت پشت بازيكنانش را خالي كند يا آنها را متهم به خيانت كند. كاري كه او با رئاليها و بعد هم در دوره دوم حضورش در چلسي انجام داد. جنجالهايي كه باعث شد قهرماني او در لاليگا و قهرمانياش در ليگ برتر در دوره بازگشت به چلسي به چشم نيايد. انگار يك مشكلي به وجود آمده بود. مورينيو در سرش خورنقهاي بسياري بود كه نميتوانست بسازد. انگار كه عصر طلايي او به سر آمده بود. ديگر اظهارنظرها و جنجالهايش از جايگاه يك آدم برنده نبود، بلكه از جايگاه آدمي بود كه ميخواهد شكستش را توجيه كند. اما اين مرد پرتغالي تصميم گرفت شانسش را در جاي ديگري امتحان كند براي ساختن. پس رفت به منچستريونايتد.
مورينيو آدمي است كه بايد بسازد. بايد از صفر بسازد. بايد همهچيز تحت سيطره خودش باشد. مورينيو نميتواند جايي باشد كه چيزي از قبل وجود دارد. يا لااقل اگر وجود دارد بايد مربوط به خيلي سال پيش باشد. همين بود كه او را در پورتو و چلسي، دو تيمي كه گذشته بزرگي نداشتند و اينتري كه گذشته افتخارآفرينش متعلق نزديك به نيم قرن پيش بود موفق كرد. اما رئال نه. بازگشت مجدد به چلسي نه. چرا كه در دورهاي كه او نبود، آبيهاي لندن با يك مربي گمنام يعني دي متئو كه حالا معلوم نيست كجاست، قهرمان ليگ قهرمانان شده بود. بدون آقاي خاص! و بعد منچستر. تيمي كه تاريخش را فرگوسن نوشته. بخش بسيار زيادي از انرژي مورينيو در تيمهاي رئال و منچستر صرف اين شده كه نشان بدهد كت تن چه كسي است. صرف اين شده كه تاريخ باشگاه را تغيير بدهد. صرف اين شده كه سبك فوتبال منچستر يونايتد را عوض كند و آن را از يك فوتبال چشمنواز و تهاجمي به يك فوتبال با ديسيپلين خطكشي شده برساند. كاري كه دارد ستارههاي شياطين سرخ را رسما اذيت ميكند. حالا روزهايي رسيده كه مدام مورينيو را با خودش مقايسه ميكنند و او را به چالش ميكشند. مدام روزهاي خوبش را به يادش ميآورند و او را در حال سقوط نشان ميدهند. مدام گوارديولا را به رخش ميكشند و ميگويند تو بازندهاي. تو ديگر آن آدم برنده چند سال پيش نيستي. تو تبديل شدي به يك مرد غرغرو كه فقط نق زدن بلد است. نق زدن در مورد استراحت بازيكنان حاضر در جام جهاني. نق زدن در مورد تلاش ناكافي مديران تيم براي جذب بازيكن در حالي كه تقريبا چهار بازيكن از پنج بازيكن مد نظر مربي جذب شدند، نق زدن در مورد برنامه مسابقات، نق زدن در مورد كمكاري بازيكنان و الي آخر. سنمّار دنياي فوتبال در حال سقوط است. از آن بلندي كه خودش ساخته بود. اگر مورينيو اين همه افتخار نداشت، كاري كه الان ميكرد شايد خيلي هم خوب بود. اگر مورينيو آن چهره مغرور حق به جانب را نداشت، شايد الان اين همه رسانهها و رقباي بازنده سابقش نميخواستند تخريبش كنند. به ماجراي صلاح نگاه كنيد. وقتي ستاره مصري در حال درخشش بود همه مورينيو را به ديده تمسخر نگاه كردند كه چطور اين ستاره را از دست داده بود. اما كسي نبود كه بگويد اولا خود مورينيو صلاح را از بازل به لندن آورد و ثانيا اگر مورينيو نتوانست تشخيص بدهد كه صلاح چه استعداد بزرگي است، چرا بقيه تشخيص ندادند و اجازه دادند رم اين بازيكن فوقالعاده را تصاحب كند؟ مورينيو روزهاي سختي را پشت سر ميگذارد و شكست چهار بر يك در ديداري دوستانه مقابل ليورپول، رقيب سنتياش كار را براي او سختتر كرده. مجلس قرباني مورينيو آغاز شده و ديگر هيچ كسي نميخواهد كوچكترين رحمي به مرد مغرور پرتغالي بكند. هرچند خودش همچنان اصرار دارد كه بايد بماند و ميتواند دوباره كار بزرگي را به انجام برساند. آري، خيال را بندي نيست.