کتاب های نگارش شده او عبارتند از: «از شوش تا هامبورگ»، «دیده بان همیشه بیدار»، «فاتح گمنام بدر»، «آخرین روز تابستان»، «آن سوی تپه ماهورها»، «وقتی بیست ساله بودم»، «آبروی هردوجهانم حسن»، «آموزش خاطره نویسی» و «چهل سال دلدادگی» است وی کارهای مختلفی را بازنویسی و ویرایش کرده که از آنها می توان به «ققنوس خیبر»، «از حصیرآباد تا بهشت»، «از حجله تا معراج» و «یک قندان خاطره» اشاره کرد. باهم پاسخ های نویسنده این آثار، فرحناز فروغیان را می خوانیم:
فرحناز فروغیان را چقدر می شناسید؟
همین قدر از او شناخت دارم که همه چیز را برای دیگران می خواهد. وقتی هنرجویی که مبتدی بوده را به چاپ کتابش که آرزوی اوست می رساند، بیشتر از نویسنده خودش ذوق کرده و خداوند را سپاس می گوید. فقط فداکاری و گذشت را در او دیده ام. او فقط شبیه خودش است.
شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟
قبل ها خیلی بیشتر مطالعه داشتم؛ اما الان به دلیل فشردگی کار اعم از تدریس، نگارش کتاب،کار ویراستاری و خانه داری وقت زیادی برای خواندن کتاب ندارم نهایتا شبی یک ساعت. به قول یکی از اساتیدم کتابی که پاراگراف طلایی نداشته باشد، مایل به خواندنش نیستم. یعنی اگر دوسه صفحه اول برایم خوشایند نبود کلا کتاب را رها می کنم. نویسندگی و خوانش کتاب شوق و اشتیاق آدمی را می طلبد؛ اگر کسی به نویسندگی علاقمند است حتما باید کتاب بخواند یعنی لااقل روزی دوساعت از وقتش را مطالعه کند.
چه شد که وارد حوزه نوشتن شدید؟
از کودکی به نوشتن علاقه داشتم. هیچ درسی به اندازه انشا برایم خوشایند نبود. از سال 72 شروع به نوشتن کردم، اما نه به صورت جدی. سال 84 بر آن شدم تا کتاب زندگی خودم را بنویسم. دویست صفحه از آن را نوشتم؛ اما بدون قواعد نگارشی، چون هیچ کلاسی برای آموزش نویسندگی نرفته بودم. به پیشنهاد یکی از دوستانم داستانی نوشتم و برای مسابقه دوره های جلال آل احمد در تهران فرستادم. داستانم مورد قبول واقع شد و من برای دوره های آموزشی جلال آل احمد پذیرفته شدم. سه سال متوالی در دوره ها شرکت کردم. در آنجا ما را به موزه دفاع مقدس بردند و چون خودم بچه جنگ بودم و سختی های جنگ را باچشم خود دیده بودم راهم را به سمت قلم زدن برای شهدا انتخاب کردم. حدود پنج سال در کلاس های مختلف نویسندگی در تهران؛ اعم از خاطره نویسی، داستان کوتاه، ژانر کودک و نوجوان و کلاس ویراستاری شرکت کردم. اولین و مهم ترین درس دنیای نوشتن، طبق تجربیات چند ساله ام خاطره نویسی است که مادر تمام نوشته هاست.
رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟
من حدود چهار سال است در فضای مجازی تدریس می کنم و خدا را شکر تا الان صدها هنرجو داشته ام. اکثرا هم راضی بوده اند و کتاب نوشته اند. چون تدریس سراسری است به نظرم فضای مجازی خیلی بهتر است. اگر حضوری تدریس می کردم این همه هنرجو نمی توانستند از کلاس ها بهره مند شوند. نویسنده در این فضا اگر کار داشته باشد و نتواند سر کلاس آنلاین باشد می تواند به صورت آفلاین کلاس را دنبال کند و این باعث می شود او هر زمان که بخواهد از مطالب استفاده کند.
در انتخاب موضوعات، چه موضوعاتی را در اولویت قرار می دهید؟
اولویت کار ما خاطرات شهدا، داستان کودک و رمان است.
برای تولید یک اثر داستانی، چقدر و چه پژوهش هایی می کنید؟
بستگی به وقت و زمان دارد. گاهی دوسه ماه، گاهی یک سال و شاید چند سال زمان ببرد. اول از هر چیز باید ایده و طرح خوبی برای شروع پیدا کنیم. درست شبیه ساختمانی که نیاز به نقشه دارد. بعد از آن ابزارهای نویسندگی از قبیل، گونه، توصیف، شخصیت پردازی، فضاسازی عدم تعادل، اوج کشمکش، تعادل ثانویه، روند پلات اصلی و خورده پلات ها و تمام ابزارهای نویسندگی باید در نظر گرفته شود. حتی اگر سرگذشت زندگی خودمان را هم بنویسیم نیاز به پژوهش و تحقیق داریم. مثلا اگر بخواهیم زندگی یک بیمار روانی را بنویسیم باید به یک مرکز درمان بیماران روانی (تیمارستان) برویم و از نزدیک تحقیق کنیم تا موارد را واقعی بنویسیم. هر چند داستان و رمان براساس تخیل است.
روایت شما به ویژه روایت شما از شهدا با روایت های دیگری که شده چه تفاوت هایی دارد؟
به نظر من قطعا روایت شهدا برای آیندگان به مراتب جالب تر از بقیه روایت هاست. ما در جنگ جوانانی داشتیم که به خاطر دفاع از سرزمین و نوامیس جان خودشان را از دست دادند تا ما در آسایش باشیم.
داستان نویسی آموزش دادنی هست؟
با صراحت می گویم بله چون هرچند ذاتی نویسنده باشی باید قواعد را در داستان پیاده کنی و این مستلزم آموزش است. خیلی از هنرجویان وقتی تازه وارد گروه من می شوند می گویند ما نویسنده هستیم و کتاب هم چاپ کردیم؛ اما وقتی مطالب شان را می بینم متوجه می شوم کلی اشکال در متن دارند حتی جمله بندی را درست انجام ندادند. یعنی داستان های شان فرازو فرود ندارد. پس نویسندگی صددرصد آموزش دادنی است. اساتید من آقای مرتضی سرهنگی، آقای زاهدی, آقای جزینی، آقای بصام، اقای محمدزاده و ... خودم نیز دوره های خاطره نویسی، ژانر کودک و نوجوان، داستان کوتاه، رمان و ویراستاری را تدریس کرده ام.
از بین کارهایتان کدام را بیشتر دوست دارید؟
همه را دوست دارم؛ کتاب برای نویسنده حکم فرزند را دارد. نمی توانی یکی را انتخاب کنی. اما کتاب (چهل سال دلدادگی) که زندگی مشترک چهل ساله دانشمند هسته ای شهید حاج محسن فخری زاده به روایت همسرشان است، که کارتالیف به پایان رسیده و الان برای نظردهی تحویل خانواده شهید قرار گرفته را بیشتر دوست دارم.
به نظر شما مهم ترین آسیب پیش روی جشنواره های ادبی و داوری آنها چیست؟
بزرگ ترین آسیب توجه نکردن داورها به اصول نوشتاری نویسنده است وبی عدالتی در داوری و نقد.
با عبارت سفارشی نویسی چقدر موافق هستید؟ این عبارت با بازاری بودن یکی است؟
به نظرم چون نویسنده همیشه جزو افراد کم درآمد جامعه است، هیچ اشکالی ندارد اگر سفارشی مطلب بنویسد و حق تالیف بگیرد. هر اثری که نویسنده خلق می کند دارای ارزش است. این بستگی به نوع کار دارد . گاهی متن آن قدر به دل می نشیند که واقعا نمی شود روی آن قیمت گذاشت.
آسیب های یک جایزه ادبی برای نویسنده و خواننده چیست؟
این آسیب هم متوجه نویسنده می باشد هم خواننده. توقع هر دو بالا می رود از این جهت که نویسنده فکر می کند یک نویسنده به تمام معناست و اشکالی در کارش نیست و خواننده انتظار زیادی از نویسنده دارد.
اگر قرار باشد شما جایزه ای را طراحی کنید، آن جایزه با موضوع خلق اثر است یا نقد؟
هر دو
شما دلیل کم خواندن کتاب در جامعه را چه می دانید؟
دلیل کم خوانی کتاب، فضای مجازی است که راحت همه چیز را در دسترس قرار می دهد. تنها کسی که مظلوم واقع شده نویسنده است یک کلام.
ثبت و ضبط تاریخ شفاهی و از جمله تاریخ دفاع مقدس تا چه اندازه ضروری و لازم است؟ شما چه کارهایی در زیر این عنوان داشته اید؟
بسیار زیاد. چرا که اگر ثبت نشوند رفته رفته از یادها می روند. حتی الان گاهی که برای مصاحبه می رویم افراد خیلی از آن ایام را به یاد ندارند و مطالب را پس و پیش می گویند. پس هر چه زودتر باید تاریخ شفاهی دفاع مقدس ثبت و ضبط شود.
اقلیم، جغرافیا، موقعیت و زادبوم شما چه تاثیری در کارهای شما داشته است؟
من خود فرزند جنگم. هیچ وقت فراموش نمی کنم زمانی را که نیروهای بعثی وارد خاکم شدند و ما را به مدت دو سال آواره کردند. دلیل اصلی تمایلم برای قلم زدن شهدا همین است که جنگ را باچشم خود دیده ام.
شیرین ترین و تلخ ترین خاطره شما در دنیای ادبیات چه بوده است؟
شیرین ترین خاطره چاپ کتاب های هنرجویانم و تلخ ترین انتقاد شدید به دلیل در آرشیو ماندن کتاب ها و هزینه زیاد چاپ. خاطرات خوب من اکثرا هنرجویانی هستند که با شک و تردید به کلاس من می آیند و وقتی روند کار را می بینند و وقتی تا حد تالیف کتاب شان مهارت پیدا می کنند، بسیار خوشحال می شوند. این ها همه خاطرات خوشایند من هستند. گاهی صحبت های شان که از شروع آشنایی با من تا چاپ کتاب شان را برایم بازگو می کنند، فقط خدا را شکر می کنم که این فرصت را به من داد تا بتوانم چراغی پیش پای این عزیزان بگذارم.
یک هنرمند شهرستانی با هنرمند مرکز نشین چه تفاوت هایی دارد؟ خودتان ترجیح می دهید بیشتر مخاطب آثار کدام دسته باشید؟
هیچ فرقی ندارد. فقط هنرمند شهرستانی کمتر دیده می شود. البته هنرجویان من از سراسر کشور هستند. از این بیشتر ناراحت می شوم کتاب هایی با محتوای عالی در آرشیو می مانند؛ اما کتاب های نه چندان خوب توی رسانه ها اعلام و برجسته می شوند.
وضعیت زنان را در ادبیات معاصر به خصوص ادبیات داستانی چگونه ارزیابی می کنید؟
با توجه به این که همه هنرجویانم بانو هستند و با شوق و علاقه ای که در آن ها می بینم. بسیار توانا و بااستعداد هستند.
اگر قرار باشد، پاراگرافی از آثارتان انتخاب کنید، آن پاراگراف کدام است؟
کتاب آخرین روز تابستان: کنار سنگر مازندرانی ها نشسته بودم. ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوشم رسید؛ طوری که یک متر در هوا معلق شدم و به شدت باکمر به زمین خوردم. خمپاره شصت طوری بود که اول به زمین برخورد می کرد بعد صدا می داد. دیگر هیچ چیز را متوجه نمی شدم. حس درد نداشتم؛ اما خون شبیه فواره از همه بدنم بیرون می پاشید. همان طور دراز کشیده نگاهی به اطرافم کردم، جز دود و خاک صدای شلیک چیزی نمی دیدم. چشم هایم هر لحظه تار می شدند. آرام زیر لب زمزمه کردم:" حسن آخر خطی غزل خداحافظی رو بخون"
فاتح گمنام بدر: نیمه های شب، حسن به خانه برگشت تا ساکش را ببرد. نگاه محبت آمیزی به فرزندانش کرد و صورتشان را بوسید. رو به همسرش کرد و با لبخند گفت:" ساره حلالم می کنی؟ " ساره آهی کشید و گفت:" چی شده حسن جان باز اومدی اشک منو دربیاری؟ بازم می خوای بری؟" حسن دست همسرش را گرفت:" ببین ساره جان می دونم خیلی برام زحمت کشیدی؛ اما الان نورعلی و حشمت پشت در منتظرم هستن اگرهم راضی نیستی نمی رم." ساره لبخند کمرنگی زدو گفت:" امان از دست تو حسن! برو خدا پشت و پناهت.
دیده بان همیشه بیدار: دشمن سر اسماعیل را هدف قرار داده بود ؛ اما چون او مشغول چیدن گونی های ماسه ای برای ساختن سنگر بود، گلوله به گردنش اصابت کرد.مهره چهار و پنج نخایی کاملا سوخته و متلاشی شدند.غیر از سر تمام سیستم بدنش بی حس شد.
و سخن آخر:
آخرین حرفم به عنوان یک نویسنده این است که توجه بیشتری به فرهنگ جامعه شود و همان طور که اشاره کردم، برای ثبت آثار دفاع مقدس تلاش بیشتری به عمل آید. همچنین برای تشویق نوقلمانی که کتاب می نویسند، رونمایی و مراسم هایی برای کتاب های آنها در نظر گرفته شود تا دلسرد یا دلزده نشوند. گاهی انتشارات برای این که پولی از نویسنده نوقلم بگیرد، هر آنچه که او می نویسد، بدون ویرایش به چاپ می رساند که این خود باعث غرور نویسنده جوان می شود و فکر می کند چون کتابش چاپ شده همه چیز را بلد است و سدی برای آموزشش می شود. این خود ضربه ای جبران ناپذیر به نویسنده است.
نظر چند تن از هنرجویان فرحناز فروغیان درباره آموزش های وی
-طاهره علمچی میبدی از استان یزد هستم. از طریق دوستانم با گروه و کانال نویسندگی استادفروغیان آشنا شدم. در کلاسهای مجازی شرکت کردم و با راهنمایی و دلگرمیهای استاد دوکتاب مشترک با دیگر هنرجوها کار کردیم. در حال حاضر هم مشغول پیاده کردن مصاحبه برای کتاب شهدا هستم. اگر صبوری استاد نبود من هیچوقت به این مرحله نمیرسیدم.
-برای نوشتن هیچوقت دیر نیست، اما برای خوب نوشتن همیشه دیر است و من برای اینکه دیر نشود، استاد فروغیان را برگزیدم.
#شاگرد کوچک استاد: زینتساداتقاضی-افتخار آشنایی بنده با استاد فروغیان به یک سال قبل برمیگردد. زمانی که به دنبال استاد راهی بودم تا بتوانم مسیر پر رمز و راز نویسندگی را طی کنم. خوشبختانه بنر تبلیغی گروه ایشان را در فضای مجازی پیدا کردم. بعد از حضور در گروه و آشنایی با نحوه آموزشیشان در کلاسهای خاطرهنویسی، مبانی داستان کوتاه و آموزش رمان، پله پله مباحث داستانی را که شامل نکات ریز و درشت بود، زیر نظر استاد فرا گرفتم.
طاهره کریمی
نویسندگی را از سالها پیش دوست میداشتم؛ اما داستاننویسی برای من یک تفنن بود، تا اینکه با صدای گرم و استادانه او آشنا شدم و نهال نوشتن داستان روز به روز در من جان گرفت.
استاد شاخ و برگ اضافی نوشتههایم را بر میگرفت و زیباییها را پر و بال میداد و تشویق مینمود.
وقتی در بهار ۱۴۰۲ وارد کلاسهای او شدم، فکر نمیکردم در پاییز همین سال، یکی از نامزدهای دریافت جایزه جشنواره ملی آب شوم و همچنین رتبه سوم داستان کوتاه استانی "ادب" را دریافت کنم.
خاضعانه خدای مهربان را به خاطر نعمت بزرگ، استاد سرکار خانم فروغیان، سپاس میگویم.
شهناز گرجیزاده
خوزستان.
-برای برخی کارها هیچ وقت دیر نیست. سه دهه از زندگی پرفراز و نشیبم می گذشت اما هیچ وقت فکر نمی کردم روزی بخواهم نویسنده شوم. دست تقدیر من را با گروه خانم فروغیان عزیز آشنا کرد. چند نمونه از آموزش های ایشان را گوش دادم. برایم خیلی جالب بود. مثل معلمی دلسوز درس می دادند تکلیف می خواستند. از تعریف های شاگردانش مشتاق شرکت در کلاس های ایشان شدم. از همان اول راه شروع به نگارش یک زندگی نامه کردم و الان بعد از گذشت ۸ماه یک کتاب مشترک به چاپ رسانده ام و در حال نوشتن کتاب های دیگر هستم. همه آنچه که امروز دارم را مدیون زحمات این استاد عزیز و صبور هستم.
فاطمه زارعشاهی.میبد
-سه، چهار سال از آشنایی بنده با استاد فروغیان می گذرد. یک روز اتفاقی خودم را در گروهی شلوغ و پر از مخاطب دیدم. آقایون هم بودند. استاد مانند مادری که به بچه هایش حساس است، برای پاکسازی گروه، مدام گروه جدید تشکیل می دادند. تا جایی که دیگر همه بانو بودیم. می نوشتیم، نقد می کردیم و با مدیریت استاد که قدم به قدم با ما بود، همه صمیمی شده بودیم. چقدر این جمله استاد به دلم می نشست: «بچه ها! کجایید؟ نیستتون.»
این جمله انگار، پر پرواز ما می شد و انگیزه ای قوی برای نوشتن.
من با وجود تمام آموزش هایی که از دیگر اساتید آموخته بودم؛ اما با قدم گذاشتن به اولین کلاس استاد که آموزش خاطره نگاری بود، زبان ساده، صریح و خودمانی ایشان و پی گیری های بعد از کلاس، تازه داشتم سر از آموزش های قبل در می آوردم. بعد ها مشتاق مطالعه کتاب های ایشان شدم. کتاب « وقتی بیست ساله بودم» اثر عمیقی روی من گذاشت. و امروز که مطالعه کتاب پر فروش « دختر...» را تمام کردم، فهمیدم، کتاب وقتی بیست ساله بودم، سرشار از روح بود و احساس و تاثیر گذاری.
خدا را شکر به خاطر بودن شان در کنارمان. براشون آرزوی موفقیت می کنم.
معصومه خاوری هنر جوی کوچک ایشان.
-آشنایی با استاد فروغیان، بهترین اتفاق زندگی ام در راه نوشتن بود. استاد با توانایی بسیار بالایش در حوزه تدریس آن قدر با اراده توانست نه تنها من، بلکه بسیاری از هنرجوهایش را شیفته این آموزش کند. روش تدریسی بسیار ساده، در عین حال پر محتوا، خداوند ان شاءالله استاد وخانواده اش را در پناه خود حفظ کند که این را را برای من ودوستانم هموار تر کردند.
فاطمه صادقی( هنرجو)
-در پی بند آن ارشاد...
همسو شدم با نوای استاد
بِرویَم به سان آن گلشن
نمودم رشد در آن انجمن
از وادی شعر به دنیای نویسندگی آمده و بسیار خرسندم که با استادی قابل وتوانا آشنا شدم.دنیای پر از احساس توانایی.
از تلمذ پیش استاد مسرور باش
به طلب گنج حکمت تو مٱمور باش
به صحن وسرای علم تو همی کوش
به سخی وبخشندگی تو همی جوش
#ساره«ثریا کریمی»