اما مدرنيته به ما آموخته است كه دستاوردهاي انساني به مثابه پديدههاي اجتماعي نسبياند و از ابعاد و جنبههاي مختلف و گاه متضاد برخوردارند. نقد اين پديدهها هرگز به معني نفي آنها نيست. از يك روي كيروش سخن به ميان آمد، اما اين مرد قهرمان صفت، يك روي ديگر نيز در شخصيت فوتبالي خود نهفته دارد كه او بيش از آنكه در سوداي پيروزي باشد، در ترس از شكست به سر ميبرد و بيش از آنكه درصدد «بردن» باشد، سعي در «بازنده نبودن» دارد. حتي او در كنفرانس خبري پس از بازي با پرتغال نيز با تاييد اين نظر چنين گفت: «من براي بازنده بودن متولد نشدهام.» او نگفت كه براي پيروز شدن متولد شده است. اين ويژگي شخصيتي، ريشه در ترس از شكست دارد و تحولات در زندگي فوتبالي او اين ويژگي شخصيتي رااي بسا حاد كرده باشد. اين امر سبب شده تا او در برساختن سيستم تيمي، رويكردي محافظهكارانه و محتاط اتخاذ كند. ترجمه اين رويكرد در رفتار فوتبالي عبارت است از: «ساختن تيمي بر مبناي سيستمي دفاعي براي بازنده نبودن». تيم كيروش اصولا تيمي دفاعي است و وظيفه اساسي همه بازيكنان دفاع كردن است و حتي فورواردها هم قبل از فورواردبودن، يك دفاع هستند و بايد در كارهاي دفاعي مشاركت و حضوري فعال داشته باشند. حتي فورواردهاي هدف نيز پيش از اينكه به فكر گل زدن باشند، بايد مدافع خوبي باشند. بنابراين تيم آرماني او تيمي است با ١٠ نفر مدافع كه برنامه اصلي آن عبارت است از نباختن. در چنين تيمي، مهاجمين هدف آنچنان سرگرم انجام مسووليتهاي دفاعي خود هستند كه انرژي رواني بايسته و تمركز شايسته براي گل زدن را ندارند. اين نوعي «درهم تداخلي وظايف» را سبب ميشود كه وزنه اين اختلال به نفع دفاعِ تيمي سنگينتر ميشود. در تيم او گويي كسي بلد نيست گل بزند. اعتماد به نفس كافي براي گل زدن در هيچ كس ديده نميشود. حتي آقاي گل فوتبال هلند و نيز گل زنهاي موثر باشگاههاي سوئد و يونان و روسيه فن و شمّ گل زني را از ياد ميبرند. فورواردهاي گل زن تيم او تا سر حد مدافعين سدكننده حريف تنزل و تقليل شخصيت مييابند و به همين دليل است كه آماج انتقادها قرار ميگيرند. آنها به نوعي دچار اختلال هويتي و بحران راهبردي در ميدان ميشوند كه به راستي وظيفه اصلي و ماموريت محوري آنها در تيم چيست؟ همانگونه كه مدافعين براي انجام كارهاي دفاعي لازم است از نظر رواني – ذهني توجيه و آماده بشوند؛ گل زنها نيز بايد براي گل زدن توجيه رواني- ذهني (mental) بشوند، در غير اينصورت اگر ١٠٠٠ دقيقه ديگر نيز در ميدان ميچرخيدند، توانايي گل زدن به حريف را پيدا نميكردند. آنها حتي دروازههاي نيمه خالي و موقعيتهاي تقريبا مسلم گلزني را نميتوانستند به ثمر بنشانند. از نظر رواني مهاجمي كه يك بار در جام جهاني، موفق به گل زني شده و آماده و فيت بر سر نيمكت حاضر است، بيش از تازهواردان به تيم امكان رواني گلزني مجدد را دارا است. اما قوچاننژاد به زمين فرستاده نميشود تا اين شائبه همچنان پابرجا بماند كه هدف اصلي تيم، گل زدن نبود، بلكه گل نخوردن بود و اين استراتژي بيش از آنكه به «مهاجم گلزن» نياز داشته باشد، به «مدافع گلنخور» نيازمند است. امكان پذيرش اين تحليل هنگامي بيشتر ميشود كه آقاي گل فوتبال هلند از زمين بيرون كشيده ميشود تا كسي جايگزين او شود كه توان دوندگي بيشتري دارد و احتمالا كمك بيشتري به دفاع تيمي ميتواند بكند. نبايد از ياد برد كه تيم دفاعمحور كيروش حتي توان گل زدن به مغرب را نداشت و در مقابل پرتغال نيز اگر توپ به دست يار حريف در محوطه جريمه برخورد نميكرد و پنالتي اعلام نميشد، ما هزار دقيقه ديگر هم قرار نبود گلي بزنيم.
بايد براي اين نقطه ضعف بنيادين تدابير و چارهاي انديشيد. كيروش نيمي از راه را به خوبي و با موفقيت آمده است. دفاع مستحكم تيم ايران شبيه شخصيت خود آقاي كيروش شده است كه باختن را به حداقل ممكن رسانده است. اما اين تيم نيازمند بردن نيز هست. ما نميخواهيم افتخار ما فقط متوقف كردن تيمهاي بزرگ يا باختن با گلهاي حداقلي در مقابل آنها باشد، بلكه ميخواهيم تيم، توان بردن را هم پيدا كند. اين امر مستلزم تغييراتي در انديشههاي فوتبالي آقاي كيروش است. اينكه آيا اين تغيير در نظام انديشه و استراتژي فوتبالي، تا چه حد به تغييرات روانشناختي دروني آقاي كيروش وابسته است، به خود ايشان مربوط خواهد بود. مضاف بر اينها، كيروش نشان داد كه آستانه تحمل پايين و سطح برانگيختگي بالايي دارد؛ آنگونه كه با بازيكنان حريف در فضاي مجازي به داد و ستد كلامي نامباركي ميپردازد و كنار زمين با درگير شدن فعال با همه ديگران، استرسي پيوسته را به تيم منتقل ميكند. به نظر ميرسد يك مربي در سطح كيروش، لازم است توانايي بيشتري در مديريت هيجانات خود داشته باشد. همچنين شايسته است او زبان زخم زننده و تهاجمي خود را نسبت به ديگران از قبيل مربيان و مسوولان و بازيكنان حريف مديريت كند تا رفتار وي، تخليه فشارهاي عصبي يا تصفيهحسابهاي شخصي با ديگران از موضع قدرت يا تهاجم به ديگران از سر ترسهاي دروني معني ندهد. كاريزمايي كه او دارد، در موفقيتهايش نقشي مهم ايفا ميكنند. او نبايد هيبتي چنين را با خرده برخوردهايي چنان در معرض خلل و نيستي قرار دهد.
*جامعهشناس و مدرس دانشگاه