پیری و مرگ، پدیده های پیش روی بشری هستند و هنرمندان و نویسندگان هم به این موضوعات نگاه ویژه ای داشته اند. تا اندازه ای که عده ای ادبیات را چیزی جز روایت مرگ و زندگی نمی دانند. از میان مهمانان روزنامه رویداد امروز در 11 ماه نخست سال 1403، تعدادی از آنها پاسخ پرسش های ما را درباره پیری و مرگ داده اند. همچنین آنها درباره جایگاه و نقش پیری و مرگ در آثارشان هم صحبت کرده اند. با هم پاسخ های ولی الله مسیبی، احمد جمشیدی، سهیلا قلاوند، احمدرضا قدریان، حمیدرضا فیض اللهی، محمدرضا ذوالعلی، لیلا بهرامی، عالمه طهماسبی، ناهید کهنه چیان، محمد پورگردی و پوریا منصوری نیا را از استانهای اصفهان، خوزستان، یزد، کرمان، خراستان، گلستان، قم و البرز می خوانیم:
-ولی الله مسیبی
برای هر فردی ممکن هست در طول زندگی اتفاقاتی افتاده باشد که از مرگ فرار کرده باشد و این مورد برای من هم چند مورد پیش آمده بنابراین قدر لحظه هایی که می توانیم نفس بکشیم را می دانم. یکی از آرزوهایم نگارش تاریخ شفاهی طول عمر هست که منظور مصاحبه با کسانی هست که طولانی تمرین عمر را داشته اند که امیدوارم این پروژه از یکی دوسال آینده در سراسر کشور شروع شود بنظرم از آن کتابهایی خواهد شد که خوانندگان زیادی خواهد داشت.
-احمد جمشیدی
پیری یکروند تدریجی است و مرگ یک امر طبیعی، همانطور که امام حسین (ع) میفرماید نه آنقدر در مسائل معنوی غرق شوید که دنیای مادی را از دست دهید و نه آنقدر در مصائب دنیوی غرق گردید که دنیای معنا را از دست بدهید، پس بهتر است طبق سفارش ائمه (ع) و دین مبین اسلام، اعتدال را نگاه داشته و متعادل زندگی کنیم و در آثارم نیز این امر مستتر است و بهتر است بگویم پیری هم یکی از دوران زندگی است که زیبایی خود را دارد و بهاصطلاح انسان به پختگی رسیده و باید مزه جاافتادگی را به کام خود و خلق بچشاند.
-سهیلا قلاوند:
از نگاه من پیری وجود ندارد! کدام سرو با بلند تر شدن و تنومند تر شدنش زیباتر نشده است؟! پیری یعنی شما تجربه ببشتری نسبت به سایرین دارید! یعنی شما زمستان ها و بهارهای زیادتری را دیده اید. کالبد آدم فقط جسم است و واقعیت روح آدمی ...باید دید روح ما چقدر جویای زندگی و سبز شدن و سبز ماندن است .مکرر به مرگ فکر می کنم نه از جانب افسرده بودن! مرگ پدیده ای است که باید آن را پذیرفت. آدمی لازم دارد بارها به مرگ فکر کند. نه با خیال تباهی! بلکه به تولدی دیگر ...به اینکه حواسمان باشد جای پاهایمان روی زمین نقشی زیبا به یادگار بگذارد .در شعرهایم گاهی به مرگ اشاره داشته ام به بودنش در کنارمان ...
-احمدرضا قدریان:
اکنون که دارم میانسالی را پشت سر میگذرانم، به این نتیجه رسیدهام که تنها جسم انسان است که پیر میشود و روح او همچنان احساس جوانی میکند. البته ممکن است روح بیمار بشود اما احساس میکند هنوز در دهههای نخستین زندگی است. اگر پیری جسم نبود، گذر عمر حس نمیشد. به همین دلیل است که انسان باید تا آخرین لحظات زندگی، امیدوار و پرنشاط به آموختن دانش و تماشای زیبایی و کسب معرفت بپردازد. مرگ یکی از رازهای بزرگ آفرینش است. رازی که هیچ صاحب دانش و معرفتی نتوانسته است درهای آن را به روی ادراک بشر بگشاید. گویا این راز تا پایان جهان، با انسان باقی خواهد ماند و سؤال بزرگ بشر خواهد بود. شاید روزی نبوده که اندیشه مرگ از گوشه خاطر من نگذشته باشد. پیشترها تصور مرگ، کابوس بزرگی بود که سعی میکردم از آن بگریزم. هرچه از عمر من گذشت با اندیشه مردن، اُخت شدم و انس گرفتم. در این مرحله از زندگی، بیشتر به مرگ میاندیشم و کمتر از آن بیم دارم. گرچه رازآلودی مرگ و عدم درک کیفیت جهان دیگر و مبهم بودن جایگاه انسان در آن جهان، هیبت آن را در دلها بیشتر میکند، بر این اعتقاد هستم که جهان پس از مرگ، روشنتر، زیباتر و دلپذیرتر از جهانی است که در آن زندگی میکنیم.
-حمیدرضا فیض اللهی:
روند زندگی من از ابتدای دوران نگارش تاکنون یک نواخت و تک ریتم بوده است. احتمالا پیری هم همین طور باشد. با افزایش سن ریتم داستان های من آرامتر و عرض داستانی افزایش پیدا کرده است.بدون مرگ زندگی فاقد مفهوم می باشد. نویسنده های پلیسی غالبا درباره مرگ می نویسند . گاهی پر رنگتر گاهی کم رنگتر .
-محمدرضا ذوالعلی:
تا وقتی می توانم بنویسم یا سالم باشم هستم بعدش نمی خواهم باشم. بنابراین اصلا به پیری فکر نمی کنم و طبعا چندان در داستان هایم راه پیدا نکرده.گمانم آدم پیر زیاد توی داستان هایم ندارم. اکثرا در مورد آدم های هم سن خودم نوشته ام. زمان جوانی از جوان ها و زمان میانسالی از میانسال ها. شاید پیر شدم از پیرها هم نوشتم اگر زنده بمانم تا آن وقت. از بچگی به مرگ فکر می کردم. یکجوری شبیه راه حل نهایی است و طبعا در داستان هایم حاضر بوده. تقریبا در همه رمان هایم یکی دوتا مرگ یا قتل هست. ستوان در بولوار پارادیس می خواهد خودکشی کند و در خون تشنگی می میرد. دختر زیر پل و زن خان در خودکشی در شهری دور می میرند. در رمان تونل که همه می میرند و در خوابگاه هم چندین مرگ و قتل هست. در فراموشی به وقت بیداری مرگ ندارم ولی در پرزنتور هست و در دلمشغولی با مرگ هم که مادر می میرد. اینها جنبه فیزیکال مرگ هستند. مرگ اندیشی البته سطوح مختلف و عمیقتری هم دارد. در رمان هایم مرگ یک حادثه محرک بوده. یک راه نجات بوده .یک راه برای اعتراض بوده. یک راه برای رسیدن به غرور یا حفط ان بوده. مرگ هم واقعیتی عینی و هم مسئله ای ذهنی است. هم نماد است و هم استعاره و هم یک چیز بدیهی و طبیعی مثل کوه دماوند یا رودخانه کارون. مرگ خیلی مهم است. شاید اصلا مادر هنر و فرهنگ و دین و خیلی از آداب و رسوم انسانها باشد. مرگ محرک خیلی از کارها و رفتارهای ماست . خود مرگ یا ترس از مرگ یا ترس از چطوری مردن.
-لیلا بهرامی:
مــن گاهــا خــودم رو در هشتادســالگی تصــور می کنم که پشــت میز کارم درحال نوشــتنم. شاید جسمم هشتادساله باشد؛ اما شک ندارم که در آن سن باز خودم را پانزده ساله می بینم.خیلی به مرگ فکر می کنم. بیشــتر شــب ها که به رفتار خودم در طــی روز فکــر می کنــم. بعــد ســعی می کنــم اگر چشــمم به صبح باز شــد، قدر آن روز را بیشــتر بدانم. کارهایی را بکنم که خوشــحالم می کند. در رمــان شــبحی در تاریکــی، شــخصیت مــرگ را تجربــه می کنــد. داســتان کوتاهی هــم دارم با عنــوان باغــی در آســمان کــه بــه موضــوع مــرگ پرداختم.
-عالمه طهماسبی:
به مرگ زیاد فکر می کنم. مرگ در داستان درست مثل زندگی حقیقی، گاهی بی سر و صدا می آید و می رود و انسانهای اطراف را در شوک فرو می برد، و گاهی چنان فریاد می زند که همه صدای آمدنش را می شنوند اما غرق در زندگی توجهی به آن نمی کنند.
-ناهید کهنه چیان:
اتمام فلسفه زندگی را همانند خود زندگی به رسمیت می شناسم. اعتراف می کنم این حقیقت را لابه لای پستوی روزمرگی پنهان می کنم و هر روز به سراغش نمی روم، اما هم در حقیقت زندگی ام هم در داستان هایم حضور دارد. در قصه های من گاهی مرگ به عنوان نقطه عطفی است که مسیر روایت را تغییر می دهد و تاثیرات عمیقی بر دیگر شخصیت ها می گذارد. گاهی نیز به عنوان نمادی برای پایان یک دوره یا یک تغییر بزرگی که در زندگی شخصیت های داستان نمود پیدا می کند.
-محمد پورگردی:
مرگ سوال کودکی و تا اکنون من بوده است. همیشه در نوشته هایم مرگ حضور دارد و تاثیر گذار بوده.آن قدر که مقوله مرگ در داستان های من هست عشق نیست. مرگ، نه به معنای تلخ و زشت بودن اش، نه، بلکه بیشتر مسبب امید بوده تا ناامیدی.
-پوریا منصوری نیا:
شما هم متوجه این موضوع شدهاید؟ اینکه همیشه به مرگ فکر میکنم؟ یکبار تا آستانه مردن رفتهام. از آنجا به بعد، زندگیام تغییر کرد. به سوی نوشتن آمدم. یکی از دوستانم بعد از مرگ پدرش گفت: «مرگ چیز عجیبی است.» درست میگوید. فکر کردن به مرگ تلنگری برای خوب و درست زیستن است. باید بدانی که فرصتی نیست. باید آرزوهات را دنبال کنی.