سمیه رمضانماهی
در دنیای امروز که قدرت اقتصادی در آن حرف اول را میزند، عجیب و دور از ذهن نیست که پای حساب و کتابهای اقتصادی به عرصه فرهنگ و هنر هم باز شود و تلاش کند تا آثار هنری را نه به مثابه اشیایی غیرقابل تکرار و با ارزشی غیرقابل محاسبه، بلکه به عنوان کالاهایی قابل معاوضه و خرید و فروش بازتعریف کند.
بر این اساس صحبت از بازارهای هنری، حراجیها، خریداران، کلکسیونرها و مجموعهداران بیش از هر زمان دیگری موضوعاتی جذاب و قابل بحث است. بر این اساس تلاش خواهد شد در مجموعهای پیوسته به جنبههای مختلف اقتصاد فرهنگ، امر اقتصادی و نسبت آن با هنر پرداخته شود.
برای شروع بحث ابتدا لازم است ضرورت شکلگیری اقتصاد فرهنگ مورد بحث قرار گیرد. با ورود به دوران مدرنیته و انقلاب صنعتی، تمامی دستاوردهای بشر از جمله تولیدات هنری، در سایه گسترش امر صنعتی قرار گرفت. ظهور انواع صنایع هنری به عنوان فراوردههایی صنعتی و نه دستی، رهاورد چنین تغییری بود. مثلا تولید قالی به واسطه ظهور ماشینآلات بزرگ صنعتی از کارگاه کوچک خانوادگی یا محلی به کارخانهای بزرگ تبدیل شد.
این دوران را دوران فناوریهای سخت مینامند، چراکه در آن مواد طبیعی و مصنوعی به کالاهای فیزیکی تبدیل میشدند که نسبت به دوران کهن، سرعت بسیار بالایی نیز داشتند. در این دوران هر کشوری که منابع اولیه بیشتری در اختیار داشت قدرت اقتصادی و حتی سیاسی بیشتری نیز به دست میآورد. شاید ریشههای استعمارگری کشورهای اروپایی را بتوان در همین تسلط بر منابع طبیعی جستوجو کرد.
اما چرخ تفکرات جهانی همواره بر پاشنه تفکرات مدرن نچرخید و پارادایمهای تفکری شروع به تغییر کرد. بهطوریکه با ورود به قرن بیستویکم و گسترش تفکرات پسامدرن، فناوریهای سخت آرامآرام جای خود را به فناوریهای نرم دادند. در دنیایی که نیازهای مادی و جسمی بشر تا حد بسیاری نسبت به ادوار کهن تأمین شده بود، نیازهای روحی و معنوی مورد توجه دوباره قرار گرفت؛ فرهنگ و دستاوردهای کهن تمدنی آبشخور این نیاز تازه شد و صنایع نرم گسترش یافت؛ صنایعی که ماده اولیه آنها ذهن و خلاقیت انسانی در بستر برآمده از فرهنگهای بومی بود. به این ترتیب در اختیار داشتن منابع انسانی خلاق و جوان جایگزین منابع طبیعی و مصنوعی شد و صنایع فرهنگی در محوری جدید شروع به توسعهیافتن کرد.
با این حال جامعه امروز نمیتواند بدون نظر به امر اقتصادی رشد کند. از این رو اقتصادهای دانشبنیان با رویکرد به حداقل رساندن مصرف منابع تجدیدناپذیر، سپهر اقتصادی کشورها را ذیل مبحث «دانش بومی» و ضرورت رویکردهای آیندهپژوهانه قرار دادند. بهطوریکه از نیمه دوم قرن بیستم، کشورهای توسعهیافته، گسترش اقتصاد خود را بر بنیان کارآفرینی فرهنگی و رویکردهای دانشبنیان شروع کردند؛ عرصهای که در آن هنر، دیگر نه اثری منحصربهفرد و والا، بلکه کالایی مهم، کارآمد و قابل خرید و فروش با ارزش سرمایهگذاری شد.
از آنجا که توسعه فرهنگی کشور ارتباط مستقیمی با توسعه اشتغال و تجارت فرهنگی دارد، در این دوران شاهد توسعه گالریها، خانههای حراج، شرکتهای حملونقل آثار هنری، آرتفرها و... هستیم. از سوی دیگر صنعت فیلم، تفریح و سرگرمی، مطبوعات و رسانه، توریسم و گردشگری رو به توسعه است و بیش از هر زمان دیگری در دوران مدرن، توجه به گنجینههای فرهنگی میتواند چرخههای اقتصاد را به حرکت درآورد.
بنابراین درک سرمایه فرهنگی مهم است؛ هرچقدر کشوری این سرمایه را بیشتر درک کند و برای تولیدات فرهنگی و همچنین داشتن نیروی انسانی ماهر و خلاق بیشتر تلاش کند، به لحاظ اقتصادی توسعه قابل توجهتری خواهد یافت. اما صنایع فرهنگی از جمله هنر را نمیتوان صرفا دارای ارزش اقتصادی دانست. در واقع مزیت گسترش صنایع فرهنگی تنها به امور اقتصادی منتج نمیشود. صنایع فرهنگی، فناوریهایی ارزشمدارند که دارای پیام فرهنگی هستند و میتوانند کشور را به قطبی خاص در امر فرهنگی در عرصه بینالمللی تبدیل کنند و با گسترش مرزهای جغرافیایی تأثیرگذاری خود را بر اذهان عمومی قوت ببخشند. اگر چنین رویکردی را بپذیریم آنگاه به تفسیر مدام، بازتفسیر، بحث، انطباق و قالبهای جدید نیازمندیم تا دانش سنتی خود را به کالا و خدمات خلاق با ارزش اقتصادی تبدیل کرده و در رقابت جهانی حرفی برای ارائه داشته باشیم.
بنابراین اقتصاد فرهنگ یعنی آن چیزی که منجر به شکوفایی اقتصادی از طریق فرهنگ و هنر میشود. حال چه کالاهای فرهنگی و هنریای میتوانند سبب رشد اقتصادی شوند؟ شاید مهمترین گزینه داشتن خلاقیت برآمده از بستر بومی باشد؛ چیزی که منجر به شکلگیری اصطلاح بعدی یعنی اقتصاد خلاق میشود. اقتصاد خلاق آن بخش از نیروی انسانی را هدف قرار میدهد که به صورت غیررسمی موجب توسعه بنمایههای فرهنگی و سوددهی اقتصادی میشود.
امروزه مفهوم خلاقیت در مباحث آکادمیک ارزشی افزون یافته و خلاقیت را در سه حوزه بررسی میکند: نخست خلاقیت هنری؛ یعنی آفرینش ایدههای بدیع و روشهای تازه برای تفسیر جهان در قالب متن، صدا، تصویر، رسانه و... . دوم خلاقیت علمی؛ یعنی کنجکاوی و پیریزی برای روابط جدید حل مسئله. سوم خلاقیت اقتصادی؛ یعنی فناوری پویا و نوآوری در شیوههای کسبوکار و بازاریابی برای رسیدن به فرصت رقابتی بیشتر. در واقع این سه نوع خلاقیت در کنار یکدیگر منجر به تولید محصولات فرهنگی- هنری میشود. محصولاتی که تولید آنها بیش از هرچیز مستلزم درونداد خلاقیت انسانی است و اهمیت این خلاقیت تا به آنجاست که ماده اولیه برای تولید کالا به حساب میآید.
در ایران هرچند در سالهای اخیر اهمیتیافتن این موضوع باعث اصلاحی در سند توسعه، سند چشمانداز کشور، سند جامع علمی کشور و... شده، اما به واسطه خلأ موجود در بخش حقوق مالکیت فکری و عدم حمایت قانونی از محصولات فرهنگی راه درازی در پیش است تا این مهم در ایران نیز رشد یابد.
منبع: sharghdaily-926667