در سالهاي گذشته پژوهشهايي در كشور انجام شده است كه نشان از تضعيف همبستگي اجتماعي در ميان ايرانيان دارد. اينكه همبستگي اجتماعي در ايران ضعيف است به چه معناست؟ وجود چه پديدههاي اجتماعي نشانه ضعف همبستگي اجتماعي محسوب ميشود؟
براي پاسخ به اين سوال بايد يك تبارشناسي داشته باشيم و فضاي ذهنياي كه درباره همبستگي اجتماعي در ايران به وجود آمده را بشناسيم تا ببينيم در تاريخ انديشه و جامعه ايراني درباره اين موضوع چه خبر است. ببينيد ايران چند مساله مهم به لحاظ تاريخي داشته كه يكي از آنها مساله جا افتادن فرهنگ و نظام اجتماعي در سرزمين است كه من اسمش را انطباقپذيري و سازگاري اجتماعي و فرهنگي ميگذارم. اين يكي از چالشهايي است كه به ما ارث رسيده است. وقتي ما از «ايران» حرف ميزنيم بيش از آنكه به حوزه فرهنگي نگاه كنيم به حوزه سرزميني توجه ميكنيم. از سوي ديگر تصويري كه از حوزه سرزميني داريم متكثر و متفاوت است. ما يك ايران باستان داريم كه بخش مهمي از دنياي زمان خودش است. يك ايران دوره مياني وجود دارد كه از سمرقند، مرو و بلخ تا بخش اعظم عراق را در بر ميگيرد، يك ايران قبل از قاجار داريم و يك ايران بعد از قاجار. در اين ايرانهاي متفاوت تمام تلاش اين بوده است كه فرهنگ و نظام سياسي و اجتماعي در يك وجه كالبدي استقرار پيدا كند. بنابراين بسياري تلاش كردند كه وضعيت سرزميني ما را به وضعيت سياسي و اجتماعيمان نزديك كنند. دردي كه ما از معاهده تركمانچاي به اين سو كشيدهايم دردي تاريخي است؛ بخش بزرگي از مملكت درنتيجه اين معاهده از دست رفته است. به همين دليل بعد از اين معاهده تلاشهاي زيادي ميشود چه ازسوي دولتمردان و چه ازسوي روشنفكران تا خودشان را با وضعيت جديد سرزميني تطبيق بدهند. ما رودكي، مولوي و بسياري ديگر از شعرا و علما را به همين شكل از دست دادهايم چراكه بيرون از اين ساحت سرزميني قرار گرفتهاند. شما ببينيد چقدر تلاش صورت ميگيرد كه اين علما برگردانده شوند. ما هنوز مساله مولوي و فردوسي و ساير شعرا و دانشمندانمان را داريم. كشورهاي ديگر در دنيا از اين نوع گرفتاري كه ما داريم تقريبا مبرا هستند. مثلا اگر تاريخ امريكا را نگاه كنيد ميبينيد اين مساله در آنجا وجود ندارد به همين دليل وقتي عنصر صنعت وارد اين كشور ميشود، راحتتر كشور صنعتي ميشود چون گرفتاريهايي نظير گرفتاريهاي ما را ندارد. اين تهنشست، چالش و سوال مهم كه ما كيستيم و كجاييم و چه نسبتي با ديگري داريم، در حال حاضر درباره ما وجود دارد. بنابراين تلاشها به سمت انطباقپذيري با وضعيتها معطوف شده و پاي هويت به ميان آمده است. بسياري از روشنفكران ما مسالهشان همين موضوع هويت و معناي آن و هويت برساخته و... بوده است و هنوز هم نتوانستهاند سروساماني به اين چالش بدهند. بنابراين من معتقدم به جاي اينكه بياييم و از همبستگي اجتماعي و تضعيف آن در جامعه صحبت كنيم بايد ابتدا تعريفي از جامعه ايراني با همه ويژگيهاي آن يعني ويژگيهاي جغرافيايي، قوميتي، اجتماعي، فرهنگي و... ارايه بدهيم. ما هنوز اين كار را نكردهايم و بعد متعجب ميشويم از اينكه چرا براي مثال، مهاجرت به سوي پايتخت در ايران زياد است و كسي حاضر نيست برود و در كنار آبهاي جنوبي كشور زندگي كند و بعد به اين نتيجه ميرسيم كه ما دچار نبود همبستگي اجتماعي يا فروپاشي اجتماعي هستيم. ضمن اينكه ما مفهوم «سامان اجتماعي» را هم بد فهميدهايم. نابساماني اجتماعي زماني رخ ميدهد كه وضعيتي مثل انقلاب، جنگ، زلزله و... اتفاق ميافتد و بعد شما بايد شرايط را مجددا بسامان كنيد. ما بحث سامان اجتماعي را هم با موضوع قبلي خلط كردهايم و به اين نتيجه رسيدهايم كه جامعه الان وضعيت نابساماني دارد. درصورتيكه همبستگي و انسجام اجتماعي به اين معناست كه ما در جامعهاي مملو از نيروهاي جديد هستيم و اين نيروها در تلاش هستند تا با هم به صورتبندي جديد اجتماعي برسند. در چنين شرايطي شما به دنبال حركت از «يك شكلي» به «هزار شكلي» در يك صورتبندي جديد هستيد. ما اين سه بحثي كه گفتم را با هم مخلوط كردهايم و ميگوييم جامعه ايراني در يك وضعيت نابهنجاري و نبود همبستگي اجتماعي به سر ميبرد، بنابراين وضعيت نابساماني داريم و بنابراين جامعه به فروپاشي اجتماعي خواهد رسيد. به همين دليل است كه ما الان دچار نوعي تحير اجتماعي هستيم كه زمينه راديكاليسم و فروپاشي اجتماعي را فراهم خواهد كرد.
يعني شما معتقديد كه ما نه نابهنجاري و گسيختگي اجتماعي داريم و نه وضعيت نابسامان؟
من معتقدم ما در حال حاضر دچار نوعي عدم تعادل نيروهاي اجتماعي هستيم كه چنانچه فهم جامعي از آن پيدا كنيم، خواهيم توانست منطق گذار آن را درك كنيم. مگر ميشود ما بگوييم جامعه ايراني سالهاست در حال گذار است و اين گذار هم به سمت انحطاط و سقوط پيش ميرود؟ شما اگر منطق گذار را درك كنيد، منطق ساماندهي را هم پيدا خواهيد كرد. مثلا شما فرض كنيد منطق سرمايه و بازار به جامعهاي وارد شود. اين منطق وقتي وارد جامعه شد يك مكانيزم عمل را ايجاد ميكند كه نهايتا به صورتبندي جديد ميرسد و اين صورتبندي جديد سامان جديد و همبستگي جديدي را ايجاد ميكند. ما سالهاست ميگوييم جامعه ما جامعهاي در حال گذار است و هيچ سامان جديدي هم شكل نگرفته است.
ولي شما معتقديد كه شكل گرفته است؟
بله. من معتقدم دوره گذار تمام شده و جامعه به وضعيت استقرار رسيده است ولي اين ما هستيم كه اين وضعيت استقرار را توضيح نميدهيم. ما الان در جامعه ايراني با وضعيتي روبهرو هستيم كه در آن تقاضا براي جابهجايي نيروهاي اجتماعي وجود دارد. ما اسم اين وضعيت را نابساماني ميگذاريم و ميگوييم همبستگي اجتماعي وجود ندارد. چرا ما اسم اين وضعيت را فروپاشي و نابساماني ميگذاريم؟ من اصلا چنين اعتقادي ندارم.
مساله صرفا نامگذاري نيست؛ بالاخره همبستگي اجتماعي مولفههايي دارد كه در آن شرايط ميتوانيم به قول شما بگوييم جامعه بسامان است. مثل اينكه ارزشهاي اجتماعي يكساني براي اكثريت پذيرفته شده باشند و تفاوتهاي فاحشي بين اين ارزشهاي جمعي وجود نداشته باشد.
من معتقدم الان هم چنين ارزشهايي وجود دارد. حالا درست است كه اين ارزشها تغيير كردهاند چون موقعيت اقتصادي و اجتماعي ما تغيير كرده است اما اين به معناي آن نيست كه اين ارزشهاي جديد بد هستند.
مساله بد بودن ارزشهاي جديد نيست؛ مساله وجود تعارض بين اين ارزشهاست. به نظر شما الان، در جامعه ايراني، ما به صورتبندي جديدي رسيدهايم كه تضاد و تعارض كم باشد و همبستگي زياد؟
به نظر شما الان مصرف، ارزش نيست؟ الان همه به اين نتيجه رسيدهاند كه مصرف متعالي است. من به درست و غلط بودن اينكه مصرف متعالي هست يا نه كاري ندارم ولي اين تبديل به يك ارزش مشترك شده است. درباره فردگرايي هم همينطور. حالا شما ممكن است بگوييد چون جامعه از جمعگرايي به فردگرايي حركت كرده پس عامل وفاقدهنده در آن كمرنگ شده است، پس فقدان همبستگي اجتماعي وجود دارد. من اما معتقدم خود اين مساله، يك ساحت جديد اجتماعي است و منطق جديدي را طلب ميكند. ديروز منطقش، منطق سازگاري بود الان منطق آن، منطق مبادله است! اين مبادله دارد عمل ميكند و به همين دليل است كه همه مردم با هم به سمت مصرف ميروند.
آيا در همه نهادهاي جامعه اين اتفاق افتاده است؟ به نظر ميرسد اين اتفاق بيشتر در نهادهاي خرد جامعه مثل خانواده افتاده است؟
خير، در دين هم همين اتفاق افتاده است. در دولت و اقتصاد هم اتفاق افتاده است. الان دولتهاي ما قابل مقايسه با دولتهاي ١٠ سال پيش نيستند. شما فكر ميكنيد اگر وضع مثل قبل بود نوع پوشش، فراغت، مناسبات اجتماعي و... مثل الان بود؟
اما هنوز هم بخشي از جامعه طرفدار همان وضعيت قبلي است.
آن بخش از جامعه بيكاركرد است و امكان عمل ندارد. بعد هم نميشود همهچيز يك مرتبه عوض شود. اين تغييرات نيازمند زمان هم هست. در همان بخشي كه شما ميگوييد هم دگرديسي اتفاق افتاده است. شما حوزه سياست را در اين كشور نگاه كنيد. جالب است كه در اين كشور سه قوه با هم مشكل دارند. مساله هم افراد نيستند. هر كسي كه سر كار ميآيد باز اين درگيري وجود دارد و اين همان تغييري است كه گفتم. اتفاقا از نظر من تغييرات در نظام سياست، دين و خانواده مثل هم دارد رقم ميخورد. به همين دليل است كه هيچ يك از اين نهادها و نظامها نميتواند بر ديگري حاكم شود و در آن اعمال نظر كند. چهبسا نهاد خانواده بيشتر اعمال نظر ميكند تا ديگر نهادها.
منظورتان چيست؟
همين وزرا و نمايندههاي مجلس و سياستگذاران و برنامهنويسان خودشان در يك خانواده قرار دارند. قبلا اين دو حوزه را تفكيك ميكردند ولي الان اين حوزهها به هم پيوسته است. پس ما دچار يك تغيير همهجانبه همگرايانه هستيم، نه تغيير متعارضانه منجر به فروپاشي. حال اينكه مسير اين تغيير به چه سمت برود بحث ديگري است ولي همه با هم داريم اين تغيير را رقم ميزنيم.
همين تغييراتي كه ميگوييد مثلا در زمينه مصرف و فردگرايي ايجاد شده، تبعاتي هم داشته و مثلا نابرابري را افزايش داده است. پس اوضاع آنطور كه شما ميگوييد چندان هم بسامان نيست.
درست است. حتما اين تغييرات نتايجي براي جامعه دارد. اين تغييرات هم نابرابري را تشديد ميكند و هم آن را اعلام ميكند. وقتي شما از همه افراد دعوت ميكنيد در جامعه حاضر شوند، فقير هم ديده ميشود. درحالي كه تا ديروز بخش كمي از جامعه امكان حضور را داشت ولي شما همه را دعوت به حضور كردهايد. به همين دليل است كه ميبينيد جمعيت كثيري پول ندارند. اينها تا ديروز هم پول نداشتند اما الان نداريشان مهمتر شده است چون خودشان هم از خانه بيرون آمدهاند.
منظورتان از بيرون آمدن چيست؟
بگذاريد مثالي بزنم؛ چند دهه پيش، هر پدر و مادر با چند فرزندشان در يك خانه زندگي ميكردند. هر كدام از فرزندان هم كه تشكيل خانواده ميداد در يكي از اتاقهاي همان خانه با حمام و آشپزخانه و دستشويي مشترك مستقر ميشدند. اما الان اين خانوادههاي جديد از هم جدا شدهاند و هر يك خانه مستقلي پيدا كردهاند. هر يك خانه جديد به معناي به وجود آمدن مسائل جديد است. الان ما به ساحتي رفتهايم و بعد همه را با خودمان به اينجا آوردهايم. درنتيجه هزينه بالا رفته است و فقر دارد خودش را بيشتر نشان ميدهد و از طرفي خود آدمها هم بيشتر از فقر حرف ميزنند و تازه داريم فقر را تبديل به يك گفتمان هم ميكنيم.
ولي شما گفتيد ما در وضعيت جديد مستقر شدهايم. پس جامعه بايد بتواند اين مسائل خودش را حلوفصل كند؟
نميتواند. اين جابهجايي سنگين است و بدون درد نيست. در همه دنيا هم اتفاق افتاده است. بايد زمان داد.
نميتوانيم منتظر بمانيم كه يك دست پنهاني اين مشكلات را حلوفصل كند.
ما بايد شيوههايي كه تاكنون براي حل مشكلات داشتيم را تغيير بدهيم. اتفاق اول هم بايد در ساحت معنايي و معرفتي بيفتد. ما نميبينيم چه اتفاقي افتاده است. حوزه سياست ما با جامعه قهر كرده است. سياست بايد جامعه را ببينيد. آن وقت است كه دولت مدني، دولت مسووليتپذير، دولت خدمتگزار و... معني پيدا ميكند تا دولت مقتدر و آمر. الان شما با يك جامعه پرمساله روبهرو هستيد كه همهچيز آن حالت بحراني دارد. اگر شيوه را عوض كنيد با يك جامعهاي روبهرو خواهيد بود كه چند مساله با اولويت مهم دارد. در وضعيت جديد براي مثال تنظيم روابط بين نيروهاي اجتماعي مساله خواهد شد يا تقويت فقرا مساله خواهد شد. اما الان در كشور همهچيز را با هم ميخواهيم. چون با شيوه قبلي كه ميخواهيم همهچيز را حل كنيم عمل ميكنيم؛ اما وقتي كنار برويم و بگذاريم نيروهاي اجتماعي خودشان حرف بزنند، خودشان ميگويند مشكل اصلي ما چيست؟
گفتيد در حال حاضر جامعه ايران به سامان جديدي رسيده است كه ارزشهايي مثل مصرف و فردگرايي بر آن حاكم است. اگر ما به يك سامان جديد رسيدهايم پس چرا مشكلاتي مثل پايين بودن سرمايه اجتماعي داريم كه خودش از شاخصهاي تعيينكننده در همبستگي و انسجام اجتماعي است؟
نه اينطور نيست. ما هنوز چنين پژوهشي در ايران انجام ندادهايم كه ببينيم وضعيت سرمايه اجتماعي در ايران چگونه است.
چند سال پيش وزارت كشور پژوهشي را در اين زمينه انجام داد.
اينها پژوهشهاي موردي است. هنوز نظام پژوهشي كشور ما مسيرها و فرآيندهاي عمل اجتماعي را نتوانسته ترسيم كند. يك دورهاي چند پژوهش درباره سرمايه اجتماعي انجام شده است و حالا ما هر چيزي كه ميشود به آنها ارجاع ميدهيم.
خود شما معتقديد كه ما در شاخص سرمايه اجتماعي چه وضعيتي داريم؟
ما وضعيت جامعهمان را در اين زمينه نميشناسيم. شايد اين شاخص خيلي بالا نباشد ولي فاجعهبار هم نيست. اگر اينطور بود كه مردم ميريختند در خيابانها و همهچيز تمام ميشد.
اتفاقا در ماههاي گذشته چند مورد به خيابان آمدن مردم را هم داشتهايم.
آنها اعتراض بود. در تمام دنيا صبح تا شب همه در خيابان هستند. اين چه اشكالي دارد؟ اين ضعف ما است كه اعتراض را تبديل به بحران و مساله امنيتي ميكنيم. چرا صبح تا شب در شهرهاي ديگر دنيا اين اعتراضها ميشود نشانه فروپاشي نيست ولي در كشور ما چنين اعتراضهايي به سرعت به بحران تبديل ميشود؟ اين ضعف كشور است. مثل اين است كه من در خانهام نشستهام، در خيابان ماشيني بوق بزند و من شروع كنم به داد كشيدن! ماشين بايد حركت كند و بوق بزند. كسي كه با صداي بوق ماشين مشكل دارد بلند شود برود داخل اتاقش، در را روي خودش ببندد! الان شما ببينيد در كدام شهرهاي دنيا مشكل نيست؟ اعتراض نيست؟ به همه رييسجمهورها اعتراض ميشود. مردم امريكا صبح تا شب دارند ترامپ را محاكمه ميكنند. كسي جرات ندارد به رييسجمهور شما چيزي بگويد. مردم جرات اعتراض ندارند. در دنيا مردم حق اعتراض دارند و كسي هم فغان نميكشد كه داريم به فروپاشي ميرسيم. بازي دنيا اين است كه اگر كسي نتوانست كارش را درست انجام دهد ميرود و كس ديگري جايش را ميگيرد كه بتواند آن كار را بهتر انجام دهد. در ايران همهچيز حكم منافع ملي را دارد و كسي نميتواند اعتراض كند. به همين دليل است كه بخش اعظم جامعه ميشود جامعه اعتراضي. الان همه از جامعه ميترسند. تا ديروز همه از روشنفكران ميترسيدند، بعد از نخبگان، بعد از تكنيسينها و بعد از پولدارها و حالا همه از هم ميترسد. مردم بايد اعتراض كنند. خلاصه كنم من اعتقاد ندارم كه ما درباره جامعه ايراني پژوهش بسامان و شفافي انجام دادهايم و جامعه ايراني را ميشناسيم. پژوهشهاي موردي هم نميتواند مسيرها و ترندهاي اجتماعي را نشان دهد. ما در صورتي ميتوانستيم دست به چنين اظهارنظرهايي بزنيم كه سال به سال پژوهش درباره سرمايه اجتماعي، اعتماد اجتماعي و همبستگي اجتماعي داشتيم. نكته ديگر اين است كه سرعت تغييرات در جامعه ما بيشتر از جوامع ديگر است. اين هم دلايلي دارد كه اينجا بحثش را نميكنم. نكته بعدي اين است كه حوزه سياست آنقدر مداخله و هزينه كرده كه به يك خستگي رسيده است و حالا هم شجاعت اعلام خستگي ندارد و به همين دليل هم دارد فغان ميزند. حالا چون حوزه سياست چنين وضعيتي دارد دست به مداخلههاي مقطعي نابجا ميزند كه خود همين جامعه را براي مقاومت و اعتراض تحريك و آن را از مسير خودش منحرف ميكند. ما در حال حاضر به وضعيتي رسيدهايم كه كاملا مستقر نيست ولي غيرمستقر هم نيست و در اين وضعيت نيروهاي جديد در نظام اجتماعي ظهور كردهاند. بايد اين نيروهاي جديد اجتماعي به رسميت شناخته شوند.
مثل چه نيروهايي؟
مثل تحصيلكردگان. تحصيل اساسا ميتواند معناي زندگي و كليت نظام معنايي يك جامعه را تغيير دهد. اما ما اين موضوع را نپذيرفتهايم. حالا اين تحصيلكردگان ما بيكار هستند. كدام جامعهاي را سراغ داريد كه به مردم تحصيل بدهد و از آنها استفاده نكند؟ شما وقتي چنين كاري كردي، آن وقت است كه مهاجرت و اعتراض و مقاومت صورت ميگيرد. اما وقتي از اين نيروي تحصيلكرده استفاده كرديد اتفاقي كه ميافتد تغيير در نظام اداري، در نظام كارشناسي و تخصصي، در سياستگذاري اجتماعي و... است. اين سرمايه بزرگ فرهنگي كه در كنارش جواني و ميل به اصلاح وجود دارد چرا نبايد داخل سيستم به كار گرفته شود؟ يك نيروي ديگر زنان هستند. اگر قرار نبود به اين زنان توجه شود و به كار گرفته شود چرا از خانه بيرونشان آورديد؟ چرا آموزششان داديد؟ چرا از آنها طلب مشاركت سياسي كرديد؟ چرا به آنها اجازه داديد درباره همسرگزيني اظهارنظر كنند؟ چرا قدرت انتخاب در باب حق زيست اجتماعي بهشان داديد؟ وقتي اين زنان را آموزش داديد، مشاركت سياسيشان را خواستيد، امكان حضورشان در شهر را فراهم كرديد، نبايد به نظرشان درباره زندگي گوش كنيد؟ اين زن وقتي كه به تو راي ميدهد، كلاس درسات را پر ميكند، جنست را ميخرد، خوب است ولي وقتي ميگويد به اين شكل ميخواهم زندگي كنم، بد است؟ نيروهاي اجتماعي ديگري هم در جامعه وجود دارد. ما بايد اين نيروها را به رسميت بشناسيم. وقتي آنها را به رسميت شناختيم جامعه دچار يك وضعيت كمي فشار ميشود و آن نيروها هم عامليت پيدا ميكنند و مسووليت خودشان را ميپذيرند. آنوقت ديگر مساله كشور، طلاق يا جوانان ازدواج نكرده نميشود. مگر اينها مسائل دنياست؟ مساله دنيا بهبود وضعيت زندگي، كاهش فقر، ارتقاي منزلت اجتماعي، توسعه و... است. مشكلاتي كه صبح تا شب ما از تلويزيون ميشنويم ربطي به كسي ندارد. ما وقتي مشكلات كلان را حل نكردهايم حق مداخله در اين مسائل افراد را نداريم. ما بايد نيروهاي اجتماعي را به رسميت بشناسيم تا خودشان مشكلاتشان را حل كنند.
دچار تحير اجتماعي هستيم.
جامعه ما از دوره گذار عبور كرده است.
به وضعيت استقرار جامعه رسيدهايم.
سرعتمان در «تغيير» بالا است.
منطق مبادله جايگزين منطق سازگاري شده است.
«فقر» در حال تبديلشدن به يك گفتمان است.
سرعت تغييرات در جامعه ما بيشتر زياد است.
با جامعه پرمسالهاي روبهرو هستيم كه همهچيز آن حالت بحراني دارد.
براي رسيدن به وضعيت جديد بايد درد بكشيم.
هنوز از وضعيت سرمايه اجتماعي در كشور بيخبريم.
راهحل در به رسميت شناختن نيروهاي اجتماعي است.
ايران چند مساله مهم به لحاظ تاريخي داشته كه يكي از آنها مساله جا افتادن فرهنگ و نظام اجتماعي در سرزمين است كه من اسمش را انطباقپذيري و سازگاري اجتماعي و فرهنگي ميگذارم. اين يكي از چالشهايي است كه به ما ارث رسيده است.
نابساماني اجتماعي در وضعيتي مثل انقلاب، جنگ، زلزله و... بهوجود ميآيد.
چرا صبح تا شب در شهرهاي ديگر دنيا اين اعتراضها ميشود نشانه فروپاشي نيست ولي در كشور ما چنين اعتراضهايي به سرعت به بحران تبديل ميشود؟
در كدام شهرهاي دنيا مشكل نيست؟ اعتراض نيست؟ به همه رييسجمهورها اعتراض ميشود. مردم امريكا صبح تا شب دارند ترامپ را محاكمه ميكنند.