محمد، مريم، رضا و... همگي كودكاني هستند كه جوان هنرمند مشهدي با ايفاي نقش «حاجي فيروز»، «بابابزرگ مهربون» و... برايشان تبديل به يك خاطره شيرين شده و خودش هم به خاطر شاد كردن دل آنها هر روز با يادشان خاطره بازي ميكند. برترين استندآپ كمدين استان خراسان رضوي ٣ ساليست همراه با يك گروه خيريه و داوطلبان جمعيت هلالاحمر به روستاهاي محروم كشور سفر كرده و براي كودكان روستا نمايش طنز اجرا ميكند.
از چه زماني زندگیتان با صحنه تئاتر گره خورد؟
مثل بسياري از بازيگران تئاتر و علاقهمندان به اين هنر، از دبيرستان و با تئاتر دانشآموزي شروع كردم. در دوران دانشگاه هم تئاتر را بهصورت جديتري دنبال كردم و اكنون در شهر مشهد با اجراي نمايشهاي متعدد روي صحنه ميروم.
جوايزي هم دريافت كردهايد؟
بله. يكبار جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره تئاتر دانشآموزي استان خراسان رضوي را دريافت كردم. در جشنواره تئاتر دانشجويي زابل بهعنوان بهترين خوانشگر و كارگردان انتخاب شدم و همچنين ٢ سال است كه بهعنوان بهترين استندآپ كمدين استان خراسان رضوي برگزيده ميشوم.
همكاري داوطلبانه شما با خيّران و داوطلبان جمعيت هلالاحمر براي امدادرساني به مناطق محروم كشور از چه زماني شروع شد؟
٣ سال پيش و بهصورت اتفاقي شرايطي فراهم شد تا از هنرم براي شاد كردن كودكان مناطق محروم كشور استفاده کنم. يكي از دوستانم مدتها بود همراه با گروهي از خيّران و داوطلبان هلالاحمر براي كمكرساني به روستاهاي محروم، داوطلب ميشد. به واسطه او با جمعيت هلالاحمر و خانم اربابي كه از خيّران نام آشناي مشهد در امدادرساني به روستاييان است، آشنا شدم. آن روز قرار بود براي كمكرساني به روستاي «دوشاخ بزي» سرخس بروند. همان موقع پيشنهاد دادم لباسهاي مخصوص نمايش را براي سرگرم كردن كودكان با خودم بياورم. تا آن روز اين گروه چنينكاري انجام نداده بودند و از طرفي فرصت زيادي براي ماندن در روستا نداشتند. گفتند فرصتي براي اجراي نمايش نداريم. اما من وسايلم را به اميد فرصت مناسب براي اجرا با خودم بردم.
قرار بود آن گروه خير چه خدماتي به روستاهاي محروم سرخس ارایه كنند؟
جامعه هدف اين گروه، بيشتر كودكان روستاهاي محروم هستند. كمكهايي مانند لوازم تحرير، كفش، لباس، عروسك، اسباببازي و آجيل و هداياي شبعيد كه در مقاطع مختلف سال ميان روستاييان توزيع ميشود.
زمانی که تصمیم به اجرا گرفتید، چه چيزي در ذهنتان بود؟
قرار بود براي كودكاني اجرا كنم كه هيچ تصوري از نمايش كمدي نداشتند. قرار بود به روستاهايي برويم كه كودكانش تلويزيون ندارند. احتمالاً تا به حال چنين نمايش طنزي نديده بودند و از آن سختتر به دليل نبود امكانات رسانهاي ابعاد طنز و شوخي را هم نميشناختند. خوشبختانه اجراي اولم در سرخس و ايفاي نقش شخصيتي به نام «پدربزرگ مهربون» مورد توجه بچهها قرار گرفت. اما سختي كار را در دومين اجرا در روستاي شورآباد تجربه كردم.
چطور؟
شب عيد بود و براي توزيع كمكهاي جمعآوري شده از كفش و لباس نو تا مواد غذايي، آجيل و... به روستاي شورآباد سرخس در ١٥ كيلومتري سد دوستي رفتيم. روستايي محروم كه آب مورد نيازشان را از چشمههاي آب شور تأمين ميكردند و بيشتر كودكانشان هم بيماريهاي قارچي داشتند. آن روز هوا به شدت سرد بود. وقتي به روستا رسيديم، پاي برهنه كودكان و لباسهاي نامناسب آنها در سرما توجهم را جلب كرد. با خودم گفتم، چگونه ميتوانم كودكاني را كه هنوز نيازهاي اوليهشان مثل آب، كفش، لباس و... تأمين نيست، بخندانم. بچههاي روستا را در مدرسه جمع كردم. طبق عادت هميشگيام در اين مواقع سخت سه صلوات فرستادم و روي صحنه رفتم. براي اولين بار حاجي فيروز شده بودم. با آن چهره سياه و لباس قرمز. اجرا را با يك بازي كه معمولاً در برنامه تلويزيونی عمو پورنگ انجام ميشود، شروع كردم تا انرژي بچهها بالا برود. بلند فرياد زدم: «كي از همه قشنگتره؟!» جواب بچهها فقط سكوت و زل زدن به چشمهاي من بود. دوباره تكرار كردم و باز همان سكوت تكرار شد. حتي بعضيها از چهره خاص حاجي فيروز هم ترسيده بودند. همان لحظه يادم افتاد اين بچهها اصلاً تلويزيون ندارند، عموپورنگ را نميشناسند و اصلاً معناي اين بازيها را درك نميكنند.
سرانجام اولين اجراي نمايش حاجي فيروز چه شد؟
قانون بازي را از اول يادشان دادم. دوباره همان بازي را تكرار كرديم. طولي نكشيد كه بچهها ياد گرفتند و كلاس را روي سرشان گذاشتند. بعضيها آنقدر به حاجي فيروز و حرفها و كارهاي طنزش ميخنديدند كه حتي اشك از چشمشان جاري شده بود.
پس از آن اجرا، بازخوردي هم از والدين كودكان داشتيد؟
بله. اتفاقاً پس از اجراي نمايش و زماني كه واقعاً احساس شعف و رضايت خاصي داشتم، مادر يكي از آن بچهها كه دهيار روستا هم بود، پيش من آمد. ميگفت تا به حال نديده است بچههاي روستا از ته دل بخندند. وقتي از روستا بر ميگشتيم، بچهها كنار خودروي گروه ما ايستاده بودند. با نگاههاي كنجكاوشان دنبال پدربزرگ مهربون ميگشتند تا با او خداحافظي كنند. همين باور بچهها نسبت به اين شخصيت بود كه به من براي ادامه اين كار انگيزه داد.
با همين انگيزه تصميم گرفتيد، به اجراي نمايش براي كودكان مناطق محروم ادامه دهيد؟
بله. اما اتفاق ديگري هم افتاد. كمي بعد و در روزهاي پاياني سال، نمايش حاجي فيروز را هم براي كودكان روستاهاي سرخس اجرا كردم. يكي از پزشكان داوطلب و خير كه به طريقي نمايش من براي كودكان و شادي و خنده آنها را ديده بود، از خانم اربابي خواست اگر همين برنامه شاد را در همين روزهاي پاياني سال براي كودكان كرمان و ريگان اجرا كنم، به گروه ما كمك نقدي ميكند تا خدمات بهتري به مناطق محروم ارایه كنيم. تازه از سرخس برگشته بوديم و هنوز خسته بودم. اما با اين خبر انگار تمام خستگيها از تنم بيرون شد و همراه با بچههاي گروه راهي كرمان و ريگان شديم.
در طول ٣ سال كار اجراي نمايش براي كودكان روستاهاي محروم به كدام شهرها و استانها سفر كردهايد؟
سفر ما و البته حضور من بهعنوان حاجي فيروز و پدربزرگ مهربون، از خراسان رضوي و روستاهاي سرخس شروع شد و تا به امروز به لطف دوستان خير و همكاري امدادگران و داوطلبان هلالاحمر به شهرهايي مانند ريگان، آبادان، كرمان، روستاهاي استان سيستان و بلوچستان و هرمزگان در مقاطع مختلف سال نمايش اجرا كردهام.
خاطرهاي هم از اجرا در روستاهاي محروم جنوب كشور داريد؟
بله. آن اجرا و اتفاق خاصي كه در استان سيستان و بلوچستان افتاد را هرگز فراموش نميكنم. صبح روز اجرا از يك بازار محلي يك جفت كفش براي خودم خريدم. بعد از ظهر كه براي امداد به يك روستاي كپرنشين و كويري در نزديكي كنارك رفته بوديم، آن كفشها را پوشيدم. وقتي به روستا رسيديم، توجهم به يكي از كودكان جلب شد. محمد در آن هواي سرد لباسي به تن نداشت. كفشهايي كه براي بچهها خريده بوديم را ميان آنها توزيع كرديم. محمد كفشهاي نو را پوشيده بود اما همچنان لباسي به تن نداشت. به او گفتم محمد سردت نيست؟ گفت: نه اصلاً سرد نيست، تو هم امتحان كن. از كپرها دور بوديم و من هم پيراهنم را مثل محمد و چند نفري از بچهها كه لباسي نداشتند، درآوردم. برايشان نمايش كوتاهي اجرا كردم وهمگي ميخنديديم. ناگهان محمد رو به من كرد و گفت: سردت نشده؟! نگاهش كردم و نگاهي هم به بقيه بچههاي روستا انداختم. فهميدم لباسي ندارند كه بپوشند. ما هم لباس نخريده بوديم اما لباسهايي كه در ماشين داشتيم را به محمد و بچههاي روستا داديم.
با توجه به اينكه ماهيت و هدف سفرهاي شما همراه با گروه خيّران و داوطلبان هلالاحمر كه امدادرساني به مناطق محروم است، آيا محتواي خاصي هم براي نمايشهایتان در نظر ميگيريد؟
بله. عمدتاً روستاهايي كه به آن سفر ميكنيم، مشكلات و كمبودهاي زيادي دارند. بهويژه در حوزه بهداشت. بنابراين تلاش ميكنم، در نمايش و بازيهايي كه براي كودكان در نظر ميگيرم، مسائلي مانند رعايت بهداشت فردي ابتدايي مانند شستن دستها قبل از خوردن غذا، استفاده از شويندهها و... در اولويت است. من كار آموزش اين موضوعات را در قالب نمايش برعهده دارم و خيّران و داوطلبان هلالاحمر هم كه در بسياري از اين سفرها با ما هستند، لوازم بهداشتي را توزيع ميكنند.
كي از همه قشنگتره؟!
سفرهاي معين شمسايي به مناطق محروم كشور و اجراي نمايش شاد براي بچهها، خاطرهها و ماجراهاي تلخوشيرين بسياري برايش رقم زده است. شمسايي خاطرهاي از حضور در آبادان و اجراي نمايش براي كودكان يكي از مناطق محروم اين شهر برايمان تعريف ميكند: «براي اجراي نمايش به يكي از مناطق محروم آبادان رفته بودم. ميان كودكان توجهم به دختربچه معلولي جلب شد كه چهره بسيار زيبايي داشت، اما به دليل نوع خاص معلوليتش مجبور بود گوشهاي بنشيند و بازي بچهها را تماشا كند. وقتي به روستاهاي محروم ميروم، شاد كردن بچههايي كه معمولاً گوشهگير هستند يا مثل مريم نميتوانند در جمع شاد ما شركت كنند، برايم اولويت دارد. من دستگاه آيپدم را به او دادم تا با آن بازي كند و سرگرم شود. مريم به عكسها نگاه ميكرد و گاهي هم از خودش عكس ميگرفت. ديدم همه بچهها دور ما جمع شدهاند و دارند به من نگاه ميكنند كه مشغول آموزش دادن نحوه استفاده از دستگاه به مريم هستم. دوباره بازي «كي از همه قشنگتره؟» را با آنها انجام دادم تا حالا كه كنار مريم هستيم همگي با هم بازي كنيم. در كمال تجب ديدم همه بچهها وقتي بلند ميگويم: كي از همه قشنگتره؟، در جواب يك صدا فرياد ميزنند: مريم! مريم! مريم هم شيريني و ميوهاي كه به او داده بوديم را با بچههاي روستا تقسيم كرد. همينكه توانستم دل آن كودك را شاد و بچهها را به او نزديكتر كنم، شايد بهترين خاطره من از تمام اين سفرهاست.»