امیر هوشنگ ابتهاج (Amir Hoshang Ibtahaj) شاعر و پژوهشگر متخلص به سایه در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد و در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در سن 94 سالگی در آلمان درگذشت.
امیر هوشنگ ابتهاج
نام |
امیر هوشنگ ابتهاج
|
---|---|
نام انگلیسی |
Amir Hoshang Ibtahaj
|
زاده | یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶- ۲۵ فوریهٔ ۱۹۲۸ |
محل تولد | رشت-گیلان |
محل زندگی | آلمان |
ملیت | ایرانی |
فوت | چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۰ اوت ۲۰۲۲ |
محل فوت | کلن، آلمان |
تخلص | ه.ا. سایه |
پیشه | شاعر، پژوهشگر |
زمینه کاری | ادبیات، موسیقی ایرانی |
جوایز مهم | بنیاد موقوفات محمود افشار نشان عالی هنر برای صلح |
سبک نوشتاری | شعر نو، غزل، مثنوی |
کتابها | نخستین نغمهها، سیاهمشق ۱ و ۲ و ۳، شبگیر، چند برگ از یلدا، تا صبح شب یلدا، یادگار خون سرو، تاسیان، بانگِ نی، سراب |
تأثیرپذیرفته از | حافظ |
همسر | آلما مایکیال |
فرزند(ان) | یلدا ، کیوان ، آسیا و کاوه |
پدر و مادر | میرزا آقاخان ابتهاج فاطمه رفعت |

زندگینامه امیر هوشنگ ابتهاج
امیر هوشنگ ابتهاج در روز یکشنبه 6 اسفند 1306 در شهر رشت به دنیا آمد. پدرش میرزا آقاخان ابتهاج (رئیس بیمارستان) و مادرش فاطمه رفعت بود.ابتهاج فرزند اول خانواده بود که 3 خواهر کوچکتر از خود داشت. «ابراهیم ابتهاج الملک» پدربزرگ امیر هوشنگ ابتهاج بود که مسئول گمرک بود و برادران ابتهاج یعنی غلامحسین ابتهاج، ابوالحسن ابتهاج و احمدعلی ابتهاج، عموهای امیرهوشنگ بودند.
ازدواج امیر هوشنگ ابتهاج
امیرهوشنگ ابتهاج با آلما مایکیال (شاعر ارمنیتبار) در سال 1337 وقتی 31 سال داشت ازدواج کرد .
بیوگرافی همسر هوشنگ ابتهاج
آلما مایکیال متولد 22 فروردین 1311 در بندرانزلی بود که در رشت، اصفهان و تهران بزرگ شد و پدر و مادرش هر دو اصالت روس داشتند.

فرزندان امیرهوشنگ ابتهاج
امیرهوشنگ ابتهاج چهار فرزند به نام های یلدا متولد 1338، کیوان متولد 1339، آسیا متولد 1340 و کاوه متولد 1341 داشتند.
تحصیلات
هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات ابتدایی خود را در رشت و تا سال آخر متوسطه در مدارس لقمان و شاهپور درس خواند. برای سال پنجم متوسطه به تهران آمده و در دبیرستان تمدن فارغ التحصیل شد و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را با نام نخستین نغمهها را منتشر کرد.
سایه شدن ابتهاج
هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه است . وی در استدلال نام شاعریاش یعنی سایه میگوید:
خود کلمه سایه از نظر حروف الفبا حروف نرم بدونادعایی است. در آن نوعی افسوس است و ذات معنای این کلمه، نوعی افتادگی دارد در مقابلِ خشونت و حتی میشود گفت وقاحت.
نخستین نغمهها
هوشنگ ابتهاج اولین مجموعه شعر خود را به نام نخستین نغمه ها در سال 1325 وقتی 19 ساله داشت و در زمان دبیرستان به عشق دختر مورد علاقه خود بنام گالیا که ارمنی بود منتشر کرد.
ورود به رادیو تا استعفا
امیر هوشنگ ابتهاج در سن 44 سالگی در سال 1350 سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران (پس از کنارهگیری داوود پیرنیا) شد و تا سال 1356 سرپرست بود.وی برنامه موسیقیایی گلچین هفته را ایجاد کرد . وی بعد از حوادث میدان ژاله در تاریخ 17 شهریور 1357 به همراه محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و حسین علیزاده به نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.

کتاب های امیر هوشنگ ابتهاج
امیر هوشنگ ابتهاج تا قبل از انقلاب 7 کتاب از شعرهایش را منتشر کرد . نخستین نغمه ها در سال 1325 و مجموعه شعر های سراب در سال 1330 منتشر شد و بعد از انقلاب نیز 5 جلد کتاب او چاپ شده است.
اخراج از کانون نویسندگان ایران
امیر هوشنگ ابتهاج در سال 1359 شمسی به تصمیم هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی از کانون نویسندگان ایران بهعلت نقض مرامنامه و اساسنامهٔ تعلیق و در نهایت اخراج شد.
هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو
هوشنگ ابتهاج در گفت گویی که در مجله مهرنامه منتشر شده است دربارهٔ احمد شاملو گفتهاست:

سیزدهبهدر احمد شاملو و هوشنگ ابتهاج در کرج
هوشنگ ابتهاج و زندان
هوشنگ ابتهاح در جریان دستگیری مرتبطین حزب توده در اوایل دهه 1360 بازداشت شد و به زندان رفت.
حزب توده
ابتهاج در گفتگو با مجله مهرنامه در مهر ۱۳۹۲شمسی، دربارهٔ روابطش با حزب توده گفتهاست:
«عضو حزب توده نبودم؛ اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»
هوشنگ ابتهاج و مرتضی کیوان
هوشنگ ابتهاج دوستی نردیکی با مرتضی کیوان، شاعر و فعال سیاسی داشت و در وصفش شعری سروده:
"من در تمام این شب یلدا/ دست امید خسته خود را/ در دستهای روشن او میگذاشتم/کیوان ستاره بود/ با نور زندگی کرد/ با نور درگذشت."
ماجرای مهاجرت به آلمان
ابهتاج و حافظ به سعی سایه
امیر هوشنگ ابتهاج کتاب «حافظ به سعی سایه» که تصحیح او از غزلهای حافظ است را برای نخستین بار در ۱۳۷۲ شمسی توسط نشر کارنامه بهچاپ رساند و این کتاب را به همسرش پیشکش کرد.
ابتهاج و خانه ارغوان

درخت ارغوان
هوشنگ ابتهاج در حیاط خانه اش درخت ارغوانی وجود دارد که او شعرمعروف «ارغوان» خود را به یاد آن سروده است. وی، زمانی که خانه را خریده درخت ظاهراً خشکیدهای در حیاط خانه بوده که برخی پیشنهاد دادهاند که درخت را قطع کند، ولی ابتهاج از درخت مراقبت کرده و درخت دوباره جان گرفته است. ابتهاج خاطرهای را نقل کرده است که در زمان فروش خانه، به دلیل مهاجرت از ایران، پس از آنکه چشمش به درخت افتاده است، از آن خجالت کشیده و به سوی دیگری نگاه کرده است.
متن شعر ارغوان
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید...
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم می گذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می شروعند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

ماجرای جالب سرودن "ارغوان" از زبان هوشنگ ابتهاج
شهریار و سایه
سید محمدحسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار از جوانی با هوشنگ ابتهاج بسیار دوست صمیمی بودند.
وساطت «شهریار» برای آزادی «هوشنگ ابتهاج» از زندان
شهریار در سفر رئیس جمهور وقت - آیت الله خامنه ای - به تبریز، با ایشان ملاقات می کند و آزادی هوشنگ ابتهاج را از ایشان می خواهد.این وساطت مقبول می افتد و چند روز بعد، ابتهاج آزاد می شود.

شهریار و سایه
کدورت بین ابتهاج و شهریار/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود
هوشنگ ابتهاج در کتاب «پیر پرنیاناندیش» که حاصل گفتوگوی بلند میلاد عظیمی و همسرش با ابتهاج است این ماجرا را چنین روایت کرده است:
داستان از این قراره که یه روز رفتم خونه شهریار دیدم بیدار نشسته. گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمیگه.… اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم. خب منم واقعا خیلی کلهشق بودم. شهریار که سهله اگه خواجه حافظ هم بود من سر خم نمیکردم پیشش، حالام همین طورم. اما حالا با نرمی رد میکنم اما اون وقتا خیلی جدی و کلهشق بودم… من به کسی بگم سلام اون جواب نده… هر کی میخواد باشه، ولش میکردم. اما حالا نه. دوباره سلام میکنم، سه باره سلام میکنم.
به هرحال گفتم سلام شهریار جان!دیدم بق کرده و سرشو پایین انداخته و نشسته. منم بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار.بعد از سه چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان میخوره… این رمز شهریار بود، یعنی وقتی گوشه لباس میلرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یه مرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: تو چرا هر روز میآیی اینجا؟ اگه جز شهریار هر کس دیگهای بود من پا میشدم و درو به در میزدم و میرفتم… آخه من جایی نمیرم که کسی به من بگه چرا هر روز میآیی اینجا. من با تعجب نگاش میکردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که: من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چهشه شهریار؟ خل شده!…
هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم میآد، شهریار ظاهرا سرشو بلند کرد و دید که من دارم گریه میکنم… شهریار یه مرتبه ساکت شد از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، میلرزید واقعا تمام تنش میلرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ میکنه و میگه منو ببخش، تو که میدونی من دیوانهام.
حالا من دستمو میزارم به سینه شهریار و اونو پس میزنم و هی میگم: ولم کن شهریار، برو شهریار ـ دیگه شهریار جان هم نمیگم و فقط میگم شهریار ـ … من زور دستم زیاده […] ظاهرا یه بار هم شهریار رو زیادی فشار دادم که طفلک افتاد اون ور. حالا خوب شد رو چراغ نیفتاد! بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه میکنه.
من یک مقداری نشستم، نمیدونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه. شهریار گفت: میدونم که میری و دیگه نمیآی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریهام شروع شد، اون گریهای که دلم میخواست. گریه سیر، گریه دیوانهها . به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم، نمیدونم چی کار کردم […] خلاصه شب که رفتم خونه، خالهام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. گفت که به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من میآم تو کوچه همین جا میشینم! صبح رفتم خونهش. خب منم دلم پر میزد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت میکشه سرشو پایین انداخت بعد از چند لحظه گفت: دیروز نیامدید؟ نیامدید؟ هه! من نگاهی کردم و بعد گفت: یه شعر عرض کردم، معمولا میگفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته
دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت/ حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود
مهد فرشته من شد آشیان دیوی/ کو را نه آب شرمی در چشمه حیا بود
آهو نگاه من خود خاموش و طاق ابرو/ دیوار چین کشیده کاین تاختن خطا بود
میبینید چین و خطا و ختنی که در تاختن است رو چه خوب کنار هم آورده.
بهتر که گوش جانم کر بود ورنه آن چشم/ در هر نگاه سردش یک سینه ناسزا بود
ناگاه اشکش آمد، شاهد که آن نگارین/ سرحلقه وفا و سرچشمه صفا بود
در پایش اوفتادم، او نیز گریه سر داد/ این بار گریه دیگر درد مرا دوا بود
اشک طبیب دل را با شوق میمکیدم/ بیمار جان حریص این شربت شفا بود
بیگانه خوانده بودم چشمی که اشک شوقش/ از شیر مادرم بیش با جانم آشنا بود
یاد از بیان حافظ، آری که حالتی رفت/ الحق مقام قدس و محراب کبریا بود
آنگه به شعر سعدی برداشت مایه شور/ شوری که بوی هجران میداد و جانگزا بود
«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران»/ این نغمه فرافش با من دگر جفا بود
من هم به ناله ساز از پی دویدمش باز/ اما ز شرمساری این ناله نارسا بود
از این که سوءظن خاست، اما به رنجش دوست/ در خانه دل ما هم جشن و هم عزا بود
ماهم به جزم آن شب رفت و دگر نیامد/ شاید که این عقوبت جرم مرا جزا بود
اما از اشک پرسم کان نازنین چگونه/ با آن صفای گوهر رنج مرا رضا بود
آری به روز موعود تا پشت در دویدم/ منظور من نبود و محبوب من «صبا» بود
دریافتم که هجران کار قضاست با من/ وین مایه تسلی جبران آن قضا بود
گفتم صبا کجایی آخر گداخت جانم/ با این گشادبازی نتوان حریف ما بود
آمد صبا و بازم از وجد حالتی رفت/ کز سور و ساز و رقت غوغای کربلا بود
دل گفت ماه من داشت بر سر هوای استاد/ گفتم به مکتب عشق طفلی گریزپا بود
این بیت اشاره داره به اون روزهایی که هنوز صبا رو ندیده بودم و دوست داشتم که ببینمش.
اشکم دوباره میزد آبی به آتش، آری/ صد ره گر از ندامت اشکم روان روا بود
ای غم بیا بگرییم بازم تو یار غاری/ شادی اگرچه گل بود بیمهر و کم بقا بود
باری گرم بسوزد از تاب و درد هجران/ باز از دلم نیاید گفتن که بیوفا بود
این قصه شهریارا شایان نقش بستن/ بر طاق عرش سیمین با سوده طلا بود

شهریار و سایه
جایزه تاریخی و ادبی محمود افشار به هوشنگ ابتهاج رسید
بیست و سومین جایزه ادبی و تاریخی محمود افشار یزدی در باغ موقوفات افشار به تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۵ شمسی به هوشنگ ابتهاج اهداشد. در این مراسم حدادعادل با اشاره به علاقه زیاد رهبر معظم انقلاب به اشعار امیرهوشنگ ابتهاج گفت: سایه دفتر شعر گمشده خود را به رهبر انقلاب داده بود.
ماجرای دفتر شعر ابتهاج که چهل سال نزد آیتالله خامنهای بود
حداد عادل افزود: آقای سایه گفتند که من دو دفتر شعر گم کرده بودم؛ این یکی از آن دو دفتر است. این نشان میدهد که شعر تا کجاها میتواند برود: «تو ببین کاین دمِ سبحان به کجاهات کشاند».
جایزه صلح سایه
نشان عالی «هنر برای صلح» به هوشنگ ابتهاج و ۳ هنرمند دیگردر مراسم ششمین «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح»، در تاریخ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷شمسی اهدا شد.
اولین گفتگوی مطبوعاتی هوشنگ ابتهاج
اولین گفتگوی مطبوعاتی هوشنگ ابتهاج با نشریه مهر در سال 1392 بود که با محمد قوچانی، مهدی یزدانیخرم و علیرضا غلامی گفت و گو داشت.
شعر ناتمام هوشنگ ابتهاج برای امام حسین (ع)
هوشنگ ابتهاج در کتاب «پیر پرنیاناندیش» از شعر ناتماش درباره اربعین می گوید.
«يا حسين بن علي
خون گرم تو هنوز
از زمين ميجوشد
هرکجا باغ گل سرخي هست
آب از اين چشمه خون مينوشد.
کربلايي است دلم.»
چاپش کنيد استاد.
نه بابا، روزگار مساعد نيست.»

درگذشت ابتهاج
هوشنگ ابتهاج در روز چهارشنبه ،نوزدهم مرداد ۱۴۰۱ در سن 94 سالگی در شهر کلن آلمان بعلت کهولت سن درگذشت.
یلدا ابتهاج در پستی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
«بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردید
سایه
سایه ما با هفتهزارسالگان سربهسر شد»

در ادامه، فیلمی از نظر هوشنگ ابتهاج درباره زندگی و مرگ را مشاهده میکنید.
درگذشت همسر هوشنگ ابتهاج
الما مایکیال، شاعر ارمنیتبار و همسر هوشنگ ابتهاج در 18 اسفند 1400 درگذشت.
یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج و زندهیاد الما مایکیال، با انتشار عکسی از مادرش در صفحه اینستاگرامِ خود نوشت: «مادرم برای بهارِ در راه صبر نکرد و رفت...»

کتابشناسی
کتاب | سال انتشار |
نخستین نغمهها |
۱۳۲۵ |
سراب | ۱۳۳۰ |
سیاه مشق | فروردین۱۳۳۲ |
شبگیر | مرداد ۱۳۳۲ |
زمین | دی ۱۳۳۴ |
چند برگ از یلدا | آبان ۱۳۴۴ |
یادنامه | مهر ۱۳۴۸ |
تا صبح شب یلدا | مهر ۱۳۶۰ |
یادگار خون سرو | بهمن ۱۳۶۰ |
حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج) | |
تاسیان(اشعار ابتهاج در قالب نو) | مهر ۱۳۸۵ |
بانگ نی |
از این میان سیاه مشق و تاسیان تنها دفترهایی هستند که ابتهاج با تجدیدنظر در محتوا به چاپهای بعدی رساند و مجموعه و چکیدهٔ همهٔ شعرهایش است. بانگ نی نیز در پاییز ۱۳۹۵ بدون آگاهی او منتشر شد.
تصاویری از هوشنگ ابتهاج




