رضا روحانی
پژوهشگر تاریخ
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد؟
وقتی پیام خشایار عزیز را دیدم بیاختیار گریستم! و مگر گریه با اختیار هم میشود؟ آری، در روزگاری که مصلحتاندیشی و عاریتی زیستن چنان جای را بر خود حقیقی تنگ کرده که آدمیان به ناگزیر استحالهای وجودی را متحمل شدهاند گریه هم میتواند اختیاری باشد و از سر مصلحتی! من اما بیهیچ مصلحتی گریستم. گریستن در رثای استادی که بیش از بیست و پنج سال حق معلمی و دوستی بر من داشت! عبارت مراسم خکسپاری تاریخدان و ایرانشناس نامدار، دکتر سید اصغر محمودآبادی همچون پتکی گران برسرم فرود آمد پتکی که زنگ صدای آن و ارتعاش امواج آن خاطرات بیست و پنج سال مصاحبت با استاد را برایم زنده کرد و گفتی از پس پرده اشک بهمرور ربع قرن از زندگی علمی اجتماعی و حرفهای مردی گذشت که آزاد زیست و آزادمرد. دکتر محمود آبادی علاوه بر آنکه استاد مسلم تاریخ ایران باستان بود ویژگیها و خصوصیات ویژهای داشت که تا آنجا که نگارنده از خلال این زیستگاه به گاه بیست و پنج سال اخیر دریافته بود در چند جنبه و نما قابلبررسی است. در اینجا مجال بررسی عمیق و محققانه و البته جامع هیچکدام از این جنبهها وجود ندارد لکن یادآوری و بازنمود این ویژگیها را ادای دینی میدانم در برابر حقی که این مرد بزرگ بر این بنده دارد و البته شاید تلنگری و سرآغازی بر واقعیاتی که ارزش کاوش، گفتن و شنیدن داشته باشند.
نمای اول: عشق به ایران باستان
نخستین ویژگی بارز استاد عشق وافر به ایران بهویژه ایران باستان بود. کنجکاوی و میل مفرط به آگاهی یافتن از جنبههای گوناگون تاریخ ایران پیش از اسلام شعلهای بود که در طول زندگی علمی و پژوهشی وی زبانه میکشید و دمی از حرکت باز نایستاد. دکتر محمودآبادی گامبهگام با داریوش در تعقیب سکاها رفته بود و دیپلماسی هخامنشی از ماراتن تا گرانیک» را نیک کاویده بود. در پاسخ به عطش سیریناپذیر فهم و درک روزگار نیاکان کهن و نظام سیاسی ایشان و شیوههای زیست و تعامل آنها با سایر ملل متمدن عصر باستان ساختار مثلث یونانیان، اشکانیان و رومیان را بررسیده بود و در این راستا علاوه بر شناخت تاریخ ایران باستان به آگاهی ژرف و عمیقی از تاریخ یونان و روم باستان نایل شده بود. او چنانکه بارها گفته بود تاریخ را بر اساس درک و دریافت خود مینگاشت و تحلیل میکرد و درک و تحلیل او از تاریخ نه صرفا بر اساس دادههای تاریخی که برآمده از عمق وجود خود و عطف به تجارب زیسته و دانشها و معلومات گستردهای بود که در حوزههای مرتبط و البته لاجرم تاریخی کسب کرده بود. تاریخ ایران در عهد ساسانیان کمتر روایتگر معاصری بهخوبی او مییافت و در آخر حضور ایران در جهان باستان حاصل یکعمر تحقیق عاشقانه و عشق عالمانه به ایران و تاریخ آن در دورترین ازمنه تاریخ تمدن بشری بود. استاد دکتر اصغر محمودآبادی به مدت چندین دهه با ایمانی راسخ و باتکیهبر دانش ژرف تاریخی خود در حوزه ایران باستان مشعل تاریخ ایران کهن را در مجامع علمی و دانشگاهی کشور فروزان و پررونق نگه داشت و در میان هیاهوهای از تهی سرشار عصر حاضر، صدای دور و مبهم ایران باستان را از ورای هزارهها به اعماق جان مشتاقان امروز رسانید. روح پژوهشگری و روحیه بیطرفی پیش از پژوهش و ایمان و اعتقاد به یافتهها و نتایج علمی پس از آن از ویژگیهای برجسته این خنیاگر پرآوازه سمفونی تاریخ ایران باستان بود.
نمای دوم: عشق به تعلیم و آموزش
امروزه معانی بسیاری از واژهها باژگونه شده و برخی واژهها چنان دچار قبض و بس و بعضا استحاله معنایی شدهاند که اصلاوابدا افاده معنای اولیه را نمیکنند و از طرفی نیز معانی چنان تغییریافتهاند که با واژگان خود غریبی میکنند! واژه استاد از جمله این واژگان است که از بس مکرر و همه جایی شده و در اثر کثرت استعمال در هر کوی و برزن عمومیت یافته که گاهی البته غلطانداز این بنده کمترین هم استاد خطاب میشوم! حالآنکه چنانکه میگویند دیرزمانی نیست که در دانشگاه تهران عنوان استاد صرفا برای ملکالشعرای بهار بکار میرفت و لاغیر! حالآنکه دیگرانی همچون دکتر سعید نفیسی و دکتر محمد معین و دیگرانی در همین طراز نیز در دانشگاه مذکور آمدوشد داشتند، لکن عنوان استاد تنها برازنده ملکالشعرا بهار بوده و تنها به ایشان اطلاق میشده است. معلمی کردن اما حکایت دیگر و واژه معلم اساسا واژه متفاوت و متمایزی است. معلمی کردن مفهومی است که علاوه بر دانش و ضرورت اشراف علمی به مطالب و موضوع، ویژگیها و مهارتهای دیگری نیز میطلبد چندان که گاهی به نظر میرسد معلمی کردن اساسا ذاتی و موهبتی خدادادی است به قول خواجه شیراز:
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
معلم، علاوه بر دانش و تخصص در حوزه خود به چندین هنر آراسته است، ارائه اثربخش مطالب، ارتباط مؤثر با مخاطب، تسهیل فهم مطالب بعضا پیچیده برای مخاطب و.... ... و عشق. عشق به آموختن فارغ از همه پیرایههای مادی و اجتماعی و غیره. کوتاه سخن آنکه معلمی هنر است، هنری که حاصل عشق است و ایمان. چه بسیار افرادی که عالم و پژوهشگر زبده هستند لکن لزوما معلمان خوبی نیستند. معلمی کردن هنری است که از هنرمندی بنام معلم میتراود و در فضای ارائه معلم و فهم و درک دانشجو شکل میگیرد و به بار مینشیند. دکتر محمودآبادی به معنای واقعی کلمه معلم بود و هنر معلمی کردن را نیک میشناخت به تماموکمال. هنری که از عشق و ایمانی سرشار و از سویدای جان او مایه میگرفت و تا عمیقترین لایههای ذهن و دل دانشجویان مشتاق جاری میشد. او عشق به معلمی را بامهارت و تجارب سالیان دراز درهمآمیخته و به سبک، پختگی و شکوهی در معلمی دستیافته بود که خاص خود او بود. دکتر محمودآبادی در حوزه تاریخ ایران استادی بسیاردان بود و کاوش مستمر جنبههای گوناگون حیات جامعه ایرانی در ادوار کهن وی را شایسته عنوان و جایگاه استادی در این حوزه میکرد. معلمی استاد و استادی معلم.
نمای سوم: عشق به زندگی
استاد محمودآبادی با آنکه همچون همه عالمان و هنرمندان خردمند و فرهیخته ایران در طول تاریخ از موارد متعددی رنج میبرد و البته مجال دم برآوردن نداشت، حضورش همواره سرشار از شور زندگی و لبریز از جوشش حیات بود. شوخطبعیهای بهنگامی که بهتناسب مقام و موضع گاه در قالب روایتی تاریخی و گاه در بیان شعری نو یا کهن ظاهر میشد و ظهور مییافت و با همه گلایهای که در خود داشت در آخر به ستایش زندگی منجر میشد. این روحیه و این رویکرد وی را در برابر تند بادهای چه بسیار چنان پایدار و نستوه کرده بود که بهرغم روزگار همچنان تا آخر به دو عشق پایدار خود - ایران و تعلیم - وفادار ماند. هرگز فراموش نمیکنم شبی که به همراه بیش از یکصد و بیست دانشجوی همکلاسی و در قالب بازدید علمی استان فارس در خدمت ایشان بودیم. پاسی از شب گذشته به پاسارگاد رسیدیم و با خواهش و تمنا از نگهبان اجازه ورود به محوطه آرامگاه کورش بزرگ را گرفتیم. پاسارگاد تنها در پرتو نور ماه روشنایی مییافت و روایت استاد از هخامنشیان و بهویژه کورش چنان حال و شور و جذبهای ایجاد کرده بود که بهنگام خواندن وصیتنامه کورش، تاریخ را با تمام وجود لمس میکردیم. تو گفتی به نظاره تاریخ نشستهایم. همچنان که استاد خود در کلاس درس همواره بدین سیاق بود، تاریخ را میدید و برای مخاطب روایت میکرد:
ای رهگذر هرکه هستی و از هرکجا میآیی بدین مشت خاک که مرا دربرگرفته است رشک مبر
مرا بگذار و بگذر
و روز جمعه 7 امرداد 1401 هنگامی که خاک پیش چشممان بین ما و او جدایی میانداخت دیگربار صدایش در حال خواندن وصیت کورش بزرگ در گوشم طنینانداز شده بود................. مرا بگذار و بگذر.