hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رسانه > فقر، می‌کشد و می‌زاید

فقر، می‌کشد و می‌زاید

سینما، مانند سایر حوزه‌های عمومی جامعه ایرانی، این روزها درگیر معضل میان‌مایگی یا حتی فرومایگی است. گویی خاکستر تفکرگریزی بر بخش‌های عمده‌ای از جامعه پاشیده‌اند. در این روزگار، عجب نیست اگر تهیه‌کنندگان و کارگردانان سینمای ایران نیز همپای سایر اقشار، سعی در جلب مخاطب یا بهتر است بگوییم، مشتری، با استفاده از ساده‌ترین و ارزان‌ترین و در عین حال پرسودترین روش‌ها داشته باشند.

دستمایه قرار دادن تکیه کلام‌های کوچه و خیابانی، به تصویر کشیدن لودگی‌های حرکتی یا شوخی‌های جنسی با این توجیه که مردم، آن‌قدر غمگین و گرفتار مشکلات هستند که فقط برای خندیدن به سینما می‌آیند؛ نشان از غالب شدن جریان و تفکری بر سینمای ایران دارد که به جای آنکه سودای جهت دادن به نگرش و رفتار جمعی مخاطب را در سر داشته باشد، پیروی از ابتذال و سطحی‌نگری بخش بزرگی از جامعه را صرفا با توجیهات اقتصادی در دستور کار قرار داده است.
در این شرایط، طبیعی‌ است که فیلمی که خارج از این قواعد و روابط ساخته شده باشد، برای نمایش به سالن‌ها و سانس‌های کم‌تماشاگر هدایت می شود، و آن‌قدر مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد که مسئول پخش فیلم در اتاق فرمان، پس از آغاز نمایش فیلم، محل کارش را ترک می‌کند و متوجه نمی‌شود که حدود نیم ساعت پس از شروع پخش، فیلم متوقف شده و تماشاگران باید دنبال مسئول سالن برای رفع مشکل بگردند.
«هندی و هرمز» ساخته جدید عباس امینی، از زمره همین فیلم‌های تبعیدی‌است. فیلمی که مانند«والدراما» ساخته قبلی امینی، مخاطبان را برای تماشای لودگی و مسخرگی به سالن سینما دعوت نمی‌کند و ترجیح می‌دهد تماشاگرش به جای خروج از سالن با چهره‌ای الکی خندان، با صورتی متفکر سالن نمایش فیلم را ترک کند.
این فیلم، داستان ازدواج هرمز شانزده ساله با هندی سیزده ساله است. ازدواجی که گویا پسر و دختر در اثر جبر فقر به آن تن داده‌اند. هرمز، داماد مادر هندی می شود تا کمک‌خرج خانواده باشد اما عملا در مقطعی«نان‌خور» جدید خانواده است.
سن و سال مادر هندی نشان می‌دهد که انگار هندی هم حاصل ازدواج مادر در سن پایین است و البته رد و اثری از پدر او به چشم نمی‌خورد. اما مقوله ازدواج آن‌قدر برای دو نوجوان غریب است که حتی آداب حجله را هم نمی‌دانند و دور از یکدیگر با لباس مجلس، شب را تا فردای عروسی می‌خوابند.
برای هندی تازه عروس، حتی نگاه کردن به تن برهنه هرمز، که از دیشب شوهرش شده است، در حین تعویض لباس در فردای عروسی غیرممکن است.
امینی در این فیلم، مانند «والدراما» درصدد انتقال پیام‌هایی چند لایه به بیننده است. در سطحی‌ترین لایه به مخاطب یادآوری می‌کند که نوجوانی، زمان مناسبی برای ایفای نقش همسر نیست. از این روست که پس از نخستین دعوای زن و شوهری هندی و هرمز، که کاملا از جنس دعواهای دختران و پسران نوجوان با یکدیگر است، هرمز خانه را ترک می‌کند و هندی با تاکید مادرش به دنبال شوهرش می‌رود تا به او بگوید:«ننه‌م میگه برگرد بیا به خونه» گویی ننه، طرف دعوای هرمز بوده و هندی دغدغه بازگرداندن شوهر نوجوانش را ندارد.
«هندی و هرمز» اگر چه سوار بر موضوع ازدواج نوجوانان، تماشاگر را مخاطب قرار می‌دهد اما فقر با جنبه‌های گوناگونش شکل‌دهنده پس‌زمینه اصلی فیلم از ابتدا تا انتهاست.
فقر فرهنگی که دو نوجوان را با هر توجیهی راهی حجله می‌کند؛ فقر آگاهی که حاملگی ناخواسته عروس نوجوانی که نه بیمه دارد و نه شوهرش از شغل مشخصی برخوردار است را در پی دارد؛ فقر اقتصادی که یک نوجوان شانزده ساله را که در جزیره هرمز، به دلیل فساد حاکم بر مناسبات کاری بهره‌بردار معدن خاک سرخ جزیره، حتی شانس کارگری ندارد، وادار به همکاری در قاچاق کالا و حتی در انتها خاک‌فروشی می‌کند. و البته بااشاره به خریدن حکم حبس مجرمان واقعی در ازای دریافت پول برای فرار از فقر مالی، نیشگونی هم از دستگاه‌های ناکارآمد و آلوده به فساد می‌گیرد.
«هندی و هرمز»چرخه درهم‌تنیده انواع فقر را به خوبی برای بیننده به تصویر می‌کشد. مدیر مدرسه، در نخستین حضور هندی در کلاس درس، پس از عروسی، او را احضار می‌کند تا به او تاکید کند درباره آنچه که در خانه‌اش، به عنوان عروس رخ می‌دهد نباید در مدرسه صحبت کند و آرایش کردن و حلقه در دست داشتن ممنوع است و ردی هم از شوهرش در اطراف مدرسه نباید دیده شود، و البته چندی بعد همان مدیر، هندی را مورد سرزنش قرار می‌دهد که چرا اجازه داده است حامله شود و چرا از کسی در این مورد راهنمایی نخواسته است. آیینه‌ای تمام‌نما از تناقضات مبتلابه زندگی روزمره ایرانیان.
هرمز، نمادی از یک مرد شریف است که از میانه روزگار نوجوانی با شدت به دنیای خشن مردانه پرتاب می‌شود. به جای بازی‌های کودکانه در ساحل و آب‌تنی در خلیج فارس خود را به آب و آتش می‌زند تا برای ارتزاق خود و خانواده‌اش کاری پیدا کند. در جزیره‌ای که آب و خاکش سرمایه است و هر روز صدها مسافر ایرانگرد را به خود جذب می‌کند، حداکثرسهم هرمز، کرایه‌ای است که یک مسافر بابت دور زدن در اطراف جزیره با موتور به او می دهد.
در جزیره‌ای که اسکله و بارانداز قانونی دارد، هرمز باید تن به قایقرانی شبانه در آب‌های مواج بدهد تا کالای قاچاق کمال را به بندر برساند و جالب اینجاست که کمال هم زنی نوجوان دارد.
و تراژدی اینجاست که هرمز، نه سهمی از درآمد گردشگری جزیره دارد و نه نانی از تجارت قانونی در جزیره بر سر سفره می‌برد و نه حتی کورسوی امیدی برای کار در معدن خاک سرخ! حال آنکه در برابر چشمانش قاچاقچیان کالا، زندگی مفرحی دارند و بهره‌برداران معدن در حال کندن و بردن و فروختن خاک سرخ جزیره به بیگانگان هستند و تقاضای کار هرمز را با فحش و مشت و لگد پاسخ می‌گویند. چه حکایت آشنایی! گویا هرمز، برای بقا چاره دیگری ندارد جز آنکه ته‌مانده خاک سرخ را در گونی جا دهد و سوار بر قایق کوچکی در دریای پرتلاطم و طوفانی، شبانه به نزدیک کشتی بزرگ و پرزرق و برق خارجی برود و فریاد بزند که یک گونی خاک سرزمینش را به پنجاه دلار می‌فروشد.
پاسخ اما تلخ است! هرمز، قربانی توامان بی‌محلی ساکنان کشتی بزرگ و قهر خلیج فارس می‌شود و پیکرش، مانند ماهی‌های کوچک و بزرگ مرده‌ای که روزگاری جنازه‌شان در ساحل، بازیچه او و هندی بودند روی ماسه‌ها پیدا می شود.
جنازه هرمز آغشته به همان خاک سرخی است که می‌توانست منشا حیات برای او، هندی و همه ساکنان جزیره باشد.
حالا دیگر، هرمز هم مانند پدر هندی، «نیست» می‌شود و هندی می‌ماند و مادری که در نوجوانی او را زایید و نوزادی که در آغوش هندی به مدرسه می‌رود تا شاید در آینده‌ای نه چندان دور،  سرنوشت مادربزرگ و مادرش را
به صورت مکرر تجربه کند.
گویا آنچه پایانی ندارد فقر است که همچنان می‌کشد و می‌زاید و تماشاگران«هندی و هرمز» را با تلخندی بدرقه می‌کند.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام