hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > دلهره‌های زندگی آتشین

دلهره‌های زندگی آتشین

نمی‌دانند‌ زنگ ایستگاه چه زمانی به صدا درمی‌آید ‌وقتی بسرعت لباس‌هایشان را می‌پوشند، خبر ندارند که قرار است کجا برای نجات جان انسان‌ها به آب و آتش بزنند‌.در میان آتش و دود عملیات‌ پشت سر هم به تنها چیزی که فکر می‌کنند نجات جان انسان‌ها است، آنها شغل آتش‌نشانی را انتخاب کرده‌اند و وقتی رو‌به‌روی آیینه می‌ایستند از انتخاب خود راضی هستند.
در ‌خانه ‌آنها همیشه بحث درباره ماموریت‌ها و عملیات سخت و دلهره‌آور داغ است، شیوا و جواد خوش‌سیما می‌گویند ‌هر وقت به ماموریت می‌روند احتمال دارد دیگر به خانه برنگردند.

انگار شغلم را پیدا کرده بودم

جواد خوشسیما مرد این خانه و 41 ساله است و در دانشگاه «شیمی» خوانده است. همه اطرافیانش فکر میکردند او یک روز در رشتهای که تحصیل کرده شاغل خواهد شد، اما همه چیز دست به دست هم داد تا از این مرد جوان یک آتشنشان بسازد.

او ماجرای آشنایی با این شغل را اینگونه بیان میکند: «تحصیلاتم دردانشگاه را که به اتمام رساندم به دنبال شغلی مناسب بودم که با رشته تحصیلیام مرتبط باشد اما شغل مورد علاقهام را پیدا نکردم. در همان زمان به صورت جدی ورزش میکردم، به یاد دارم آمادگی جسمانیام خیلی خوب بود. یک روز وقتی در خیابان تردد میکردم در قسمت بالای دریک ایستگاه آتشنشانی بنری را دیدم که روی آن نوشته بود افراد علاقهمند به آتشنشانی میتوانند به این ایستگاه بیایند و تست بدهند. چند دقیقهای کنار آن بنر ایستادم و به فکر فرورفتم. انگار شغل موردعلاقهام را پیدا کرده بودم. تصمیم گرفتم وارد ایستگاه شوم و درخواست تست بدهم.»

جواد در تست آمادگی جسمانی و پزشکی قبول شد و به این ترتیب وارد مرحله جدیدی از زندگیاش شد: «دوران آموزشی شروع شد و پنج ماه طول کشید.»

ازدواج با طعم فداکاری

او داستان زندگیاش را برمیگرداند به سال 88 و میگوید که در آن سال بعد از گذراندن دورههای مربیگری از طرف مدیر ایستگاه انتخاب شد تا به داوطلبان و افراد تازه وارد آموزش بدهد و در همین کلاسها بود که با همسرش آشنا شد. آقای آتشنشان در این دورههای آموزشی شاگردان زیادی داشت که برخی از آنها خانم بودند، در میان این خانمها یکی از شاگردانش بسیار علاقه زیادی به این شغل نشان میداد: «در زمان انجام ماموریت عملکردش عالی بود، آن زمان من 31 سالم بود، مدتها بود که اعضای خانوادهام اصرار میکردند که ازدواج کنم، اما هر بار میگفتم وقتش نرسیده او را که دیدم به این نتیجه رسیدم که دیگر وقتش رسیده است، خودم جرات نکردم این تصمیم را با او در میان بگذارم. صلاح دیدم از طریق همسر یکی از همکارانم نظر او را درباره ازدواج با خودم بدانم.»

ما و ماموریتهایمان

آنها هشت سال پیش با هم ازدواج کردند و حالا منتظر فرزند دومشان هستند که قرار است بزودی مهمان خانهشان شود: «همان روزهای اول آشنایی به همسرم گفتم شاید یک روز صبح از خانه بیرون بروم در حادثهای جان خودم را از دست بدهم، او نگاهم کرد و آرام لبخند زد و گفت شاید یک روز من هم به ماموریت بروم و برنگردم، همه خواستهها و حرفهای هم را شنیدیم و رفتیم سر زندگیمان، بعد از آن هر وقت از سر کار برمیگشتیم داستان ماموریتهایی را که رفته بودیم برای هم تعریف میکردیم.»

آقای خوشسیما در این هشت سال تا امروز فقط یک بار از طرف همسرش بشدت مورد انتقاد قرار گرفته است: «همسرم در طول این مدت هم آتشنشان بود و هم مربی آتشنشانی به همین خاطر کاملا با ماموریتها آشنا بود اما بعد از اینکه فرزندمان به دنیا آمد تصمیم گرفت بیشتر در حیطه آموزش فعالیت کند، اطلاعات و علاقهای که همسرم به این شغل داشت باعث میشد ما کلی حرف برای گفتن با هم داشته باشیم.
او در این سالها فقط یک بار من را حسابی نقد کرد، آن هم به خاطرماجرایی که در خیابان جمهوری پیش آمد بود. چند سال پیش دو خانم در یک حادثه حریق از ارتفاع پرت شدند. همه ما که آنجا بودیم با ناراحتی محل حادثه را ترک کردیم. ما رفته بودیم تا جان افراد را نجات بدهیم اما واقعا در موقعیت بسیار بدی گیر افتادیم و نتوانستیم کاری انجام دهیم. آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم اخم کرده است، فقط میپرسید چطور نتوانستید آنها را نجات بدهید، برایش موقعیت را توضیح میدادم ولی میگفت حتما راهی وجود داشت.»

آن شب را هیچ وقت از یاد نمیبرد چند ساعت در مورد موقعیت آن محدوده با همسرش صحبت کرد حتی حادثه را روی کاغذ آورد و توضیح داد تا شاید همسرش به این باور برسد که آتشنشانها همه تلاششان را برای نجات قربانیان به کار گرفته بودند: «همه ماموران حاضر بودند جانشان را در این حادثه بدهند اما عملیات ناموفق نباشد اما متاسفانه ماموریت موفقیت آمیز نبود.»

زندگی روی لبه تیغ

نامش شیوا پاک سیما یک آتشنشان حرفهای و همه فن حریف، این را نه تنها همسرش بلکه بیشتر افرادی که با او کار کردهاند میگویند. او این روزها منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش است و میگوید زندگی دو قهرمان هیچوقت با ناامیدی همراه نمیشود.

از دوران کودکیاش میگوید و تاکید میکند که قهرمان دوران کودکیاش آتشنشانها بودند: «من کودک بودم که عاشق شغل آتشنشانی شدم. در همان دوران هم برایم مرد و زن تفاوتی نداشت بلکه همیشه با خودم میگفتم آتشنشانها چقدر میتوانند با دل و جرات باشند، بعدها که بزرگتر شدم بیشتر سرم گرم درس و مدرسه شد و مسیر زندگیام تغییر کرد تا اینکه یک روز خودم را سرکلاسهای آتشنشانهای داوطلب دیدم. علاقهام کار خودش را کرده بود و من میخواستم آتشنشان شوم.»

دورههای آموزشی یکی پس از دیگری با موفقیت به پایان رسید و شیوا خانم موفق شد علاوه بر آتشنشان شدن مدرک مربیگریاش را هم در رشته آتشنشانی بگیرد.

فرمانده ایستگاه از کارش راضی بود و او را بارها برای ماموریت به همایشها، دانشگاهها فرستاد. پاک سیما از روزی میگوید که آقاجواد از او خواستگاری کرد: «همان ابتدای فعالیتم در حیطه آتشنشانی بود که یک روز خانمی سراغم آمد و گفت که همسرش یکی از آتشنشانهای این ایستگاه است و من را برای دوست همسرش خواستگاری کرد. موضوع را که با خانواده ام در میان گذاشتم، پدرم گفت آتشنشانها مسؤولیتپذیر و البته زندگی نگه دار هستند اما باید فکر این را هم بکنم که زندگی با کسی که این شغل را دارد شوخیبردار نیست. گفتم به خاطر خصوصیاتش و همین شغل میخواهم بله را بگویم، از آن روز به بعد معنی واقعی استرس و چشمانتظاری را در زندگیام فهمیدم.»

خانم آتشنشان ادامه میدهد: «اوایل کمی سخت بود، زمانی که یک آتشنشان در دل حادثه است خودش زیاد دلهره ندارد و روی کارش متمرکز میشود و همه چیزش میشود نجات انسانها اما در واقع اعضای خانوادهاش در پشت صحنه تنها کسانی هستند که با هر ماموریت او به دلشوره میافتند. هر وقت میشنیدم در موقعیت مکانیای که همسرم در آنجا فعالیت میکرد، حادثهای رخ داده بسرعت با گوشی همراهش تماس میگرفتم تا خیالم راحت شود هنوز زنده است اما این حس برای اوایل زندگیمان بود، بعدها عادت کردم و همه چیز برایم راحتتر شد، با خودم گفتم اگر خواست خدا بر این با شد که حادثهای رخ بدهد آن اتفاق میافتد پس بهتر است صبر کنم و دلشوره نداشته باشم، از آن به بعد همه چیز را راحت گرفتم و به این ترتیب زندگی با یک آتشنشان برایم راحت و شیرینتر از قبل شد.»

پاک سیما میگوید نقطه قدرت یک آتشنشان صبور بودن او است: «صبر آتشنشانها مثال زدنی است صبری را که همسرم دارد در هیچ انسانی ندیدم. او هر روز شاهد درگیری، تصادف، آتش و مرگ است اما با همه اینها همیشه آرام و صبور است.»

قهرمان زندگی فرزند این زوج آتشنشان پدرو مادرش هستند، پدر او مدتها است که برایش داستان تعریف میکند اما داستان هایش اصلا شبیه داستانهایی که دیگر بچهها میشنوند نیست: «فرزند من همیشه قبل از خواب، داستانی از ماموریت پدرش یا من را میشنود. جواد با صبر و حوصله برای فرزندمان تعریف میکند که چطور میشود از حریق جان سالم بهدر برد، چطور میشود با آتشنشانی تماس گرفت و چقدر نجات جان انسانها لذت بخش است و برکتآور، فرزندم هم دوست دارد یک آتشنشان بشود و علاقه خاصی به لباسهای من و پدرش دارد.»

«آتشنشانهای خانم در کارشان به اندازه مردان مصمم و قوی هستند»، این جمله را شیوا خانم در حالی میگوید که بارها در عملیات سخت حضور داشته است: «نمیدانم چرا مردم فکر میکنند آتشنشانهای مرد بهتر از آتشنشانهای زن فعالیت میکنند و این در حالی است که زنان آتشنشان در تکنیک و عکسالعمل از مردان کم ندارند اما طبیعی است که زنها از لحاظ جسمی نسبت به مردان ضعیفتر ند که آن هم به خاطر فیزیکشان است نه عکسالعملهایشان.»

زندگی این زوج جوان پر است از ماجراهای هیجانانگیز و لحظههایشان پر است از امید. او بارها با همسرش کلکل کرده و سر خیلی از ماموریتها برایش کریخوانده است: «گاهی اوقات با خنده میگویم اگر زنها میخواستند فلان کار را انجام دهند زمان کوتاهتری میبرد و او هم مانند همیشه میخندد و میگوید تو درست میگویی و پیشنهاد میدهد که یک بار در یک مانور با هم رقابت کنیم.»

او یک زن است، یک مادر و یک همسر اما میگوید آتشنشان بودن از همه این عناوین سختتر است.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد