hamburger menu
search

redvid esle

نوشته دلنشین یک شهروند برای کبوترخانه‌های اصفهان

به نام خالق کبوتر

رویداد ایران- عکس، متن و شعر شهروندی از مریم مدیر: چه زیباست اصفهان، و چه دل‌نشین است شهر گنبدهای فیروزه‌ای...
بوی خاک و کاهگل نم‌خورده در باران، شامه را از احساس و آرامش سرشار می‌کند و ساعاتی طولانی، جان را از طراوت لبریز.
درختان بلند و سر به فلک کشیده در کنار مادی‌های حیات‌بخش، جان می‌بخشند به این کوچه‌های پرپیچ‌وخم خاطرات.

 

اینجا ناژوان است؛
ناژوانی که زنده است با زاینده‌رود، و جان می‌گیرد از درختان و بوی کاهگلِ کبوترخانه‌هایش.
کبوترخانه‌هایی که با دستان هنرمند و پرمهر مردمان عاشق این دیار ساخته شدند؛ تا سرپناه پرندگان باشند و نماد پیوند با طبیعت.

این عشق نسل به نسل سینه‌به‌سینه منتقل شده؛ همانند مهر پدر به فرزند.
اما روزگاری رسیده که مردمانی بی‌مهری از راه آمده‌اند؛ آنان که عشق به فرزند نمی‌شناسند و شبانه، قفسی از بتن و دیوارهای خشن بنا می‌کنند تا نگاه ما را از گذشته‌مان بگیرند.

چگونه شد که چشم فروبستیم بر تاریخمان؟
چگونه شد که میراث‌مان را به پای خودخواهی و ساخت‌وساز بی‌هویت باختیم؟

کبوترخانه‌ای که روزی زادگاه چهل هزار پرنده بوده، حالا آواره شده.
برج سیصد ساله‌مان فرو ریخته، و در عوض، ماکتی بی‌جان از آن در باغ «اسارت پرندگان» ساخته‌اند تا به فرزندانمان، گذشته‌ای را نشان دهیم که دیگر نیست.

از سه هزار برج کبوتر، فقط شمار اندکی مانده‌اند. یکی از آن‌ها، کبوترخانه خیابان میرزا طاهر، در برابر کمربند سبز ناژوان و با احترامی دیرین به کوه آتشگاه و منارجنبان، هنوز ایستاده است.
اما از آن برج با‌شکوه، تنها تپه‌ای از کاهگل بر جای مانده و پایه‌های بتنی پست برق، بدون شرم، روبه‌رویش برافراشته‌اند.

استادانمان می‌گویند: «حس مکان» و «تعلق خاطر» را باید ساخت. اما ما، آنچه را داشتیم، ویران کردیم.

کبوترخانه‌ی باغ برج، بخشی از میراث ملی و بیت‌المال است.
اما چه تلخ است وقتی نام پاسداران این اثر ارزشمند، هرگز بر زبان‌ها نمی‌آید و این گنجینه، به دست سودجویان بی‌مهر می‌افتد.

در دل این محله، سقاخانه‌ای باستانی و چناری چند صدساله هنوز پابرجا ایستاده‌اند؛ اما برج ما، دل‌خسته از بی‌توجهی، چشم‌انتظار مهربانی است.
دستانی مهربان، تا طراوت را به محله بازگرداند، حس تعلق را زنده کند و بار دیگر، جان بدهد به حافظان خاموش این خاک.

شعر از: مریم مدیر

زیر این گنبد نیلی، زیر این چرخ کبود
توی یک باغ بزرگ، یه برج پیر نشسته بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد،
از افق، کبوتری، تا برج کهنه پر گشود

برج تنها، سرپناه خستگی شد
مهر اون، مرهم دلشکستگی شد....

نذاریم برج توی محلمون با صد هزارتا خاطره
بپوسه، کهنه بشه، دلش بسوزه از غبار فاجعه
نذاریم تمام فصل عاشقی یادش بره
بذاریم رنگی بشه، بمونه غرق خاطره...

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام
قانون جدید افت قیمت خودرو