hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > سفر به ایران قدیم؛ یادداشت‌های علم، سه‌شنبه ۷ مهر تا شنبه ۲۵ مهر ۱۳۴۹: یک هواپیمای ما ربوده شد و تحت هدایت سه دانشجوی ایرانی به بغداد برده شد؛ خاک بر سر این جوان‌ها!

سفر به ایران قدیم؛ یادداشت‌های علم، سه‌شنبه ۷ مهر تا شنبه ۲۵ مهر ۱۳۴۹: یک هواپیمای ما ربوده شد و تحت هدایت سه دانشجوی ایرانی به بغداد برده شد؛ خاک بر سر این جوان‌ها!

شبی که همدان بودیم، یک هواپیمای ما ربوده شد و تحت هدایت سه دانشجوی ایرانی به بغداد برده شد. خاک بر سر این جوان‌ها! لااقل یک جای دیگر برو، چرا به بغداد می روی؟ حالا که بروند، پشیمان خواهند شد. [عراق] مملکت حیوانات است، یعنی هیئت حاکمه آن حیوان‌های درنده هستند. حالا زن و بچه بختیار را نگه داشته‌اند و نمی‌گذارند به سویس برگردند.....
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
در ادامه بخشی از این یادداشت ها را بخوانید.
 
تا امروز ۴۹/۷/۲۵ چیزی ننوشتم. علت این است که چشمم درد می‌کرد و می‌کند یعنی به علت کار زیاد در شب فشار شدیدی به آن وارد آمده است و باید در شب کمتر فشار بیاورم واستراحتی به چشمم بدهم.
 
باری از ان روز تا امروز اتفاقات عجیبی که افتاده است مرگ ناگهانی جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر بود. صبح ۴۹/۷/۷ که برای سلام مبعث لباس رسمی می پوشیدم، ساعت ۶/۳۰ رادیو بی بی سی را گوش می‌کردم این خبر را داد. در حال عجیبی فرو رفتم. این همه جاه طلبی و به خاطر جاه طلبی کشت و کشتار و برادرکشی در یک آن خاتمه می‌پذیرد. گویا به علت سکته قلبی در گذشته باشد، چون در چند ساعت کارش تمام شد.
 
وقتی به فرودگاه قاهره رفته بود که... آخرین رئیس کشور عرب [را] که به قاهره برای کنفرانس سران اعراب درباره اردن آمده بودند _امیر کویت _ بدرقه کند. حالش به هم می‌خورد و به منزل برمی‌گردد و می‌میرد. ساعت ۷/۳۰ به شاهنشاه تلفنی عرض کردم. فرمودند: می‌دانم و خبر دارم. عرض کردم: حالا که با او رابطه برقرار کرده بودیم، عزاداری اعلام بکنیم؟ فرمودند: البته. بعد عرض کردم: سلام مبعث باشد یا موقوف شود؟ فرمودند: سلام مبعث مانعی ندارد. سلام را برقرار کردیم و شاهنشاه خیلی سرحال بودند! مسلّم است چرا.
 
یک رقیب بزرگ خطرناک برای همیشه کنار رفت! مرگ ناصر مدتها مورد گفت و گوی محافل تهران و جهان بود که آیا طرح صلح با مرگ ناصر چه می‌شود؟ جانشینان او اگر تندروتر یا کندروتر باشند، وضع فرق خواهد کرد. بالاخره حزب جمهوری متحده عرب که تنها حزب قانونی مصر است، رأی داد که انور سادات معاون ناصر و یکی از همکاران اولیه او جانشین او شود_شاید میانه روتر از همه باشد ــ و گویا محی الدین طرفدار غرب یکی از همکاران سابق او که مدت ها او را کنار گذاشته بود، شانسی ندارد، یعنی روس‌ها نمی‌گذارند شانسی داشته باشد. به هر صورت انور سادات با رفراندوم عمومی پس از رأی مجلس ملی، رئیس جمهور خواهد شد. سران کشورهای زیادی به قاهره رفتند، مردم هم عزاداری مهمی کردند، ولی ناصر زنده نمی شود... خودم عقیده داشتم و دارم که [ناصر] مرد پدر سوخته [ای] بود، یعنی به تمام معنی بی مرام بود.
 
ناصر سه مرحله در زندگی داشت، اول آن که می‌خواست لیدر اعراب باشد و [عربیت] را زنده کند [ولی] تقریباً با شکست مواجه شد. بعد می‌خواست به عنوان جنگ با اسرائیل عملاً لیدر اعراب باشد، آن هم با شکست مفتضح از اسرائیل تقریباً از بین رفت. در وهله آخر که صد درصد خودش را به دامن روس‌ها انداخته بود تحت فشار روس‌ها_به نظر من_ می‌خواست لیدر صلح با اسرائیل باشد، که کار بسیار مشکلی بود. زیرا ۱۸ سال تمام خودش گفته بود باید اسرائیل را از صفحه جغرافیائی دنیا محو کنیم و حالا ناچار باید موجودیت آن را بشناسد.
 
دستۀ قوی فدائیین هم در مقابل او سبز شده بود که همان دکترین سابق ناصر را دارد. به این جهت می‌خواست به دست ملک حسین، اول این خار را بردارد و بعد که ملک حسین به آسانی نتوانست این کار را بکند و بالاجبار کشت و کشتار شدیدی در اردن روی داد، حمله شدیدی ضمن یک نامه از طرف همه اعراب به ملک حسین کرد! از همین جا درجۀ پدر سوختگی او را می‌شود فهمید. گو این که در سیاست همه این کارها مجاز است و ملک حسین ناچار خودش به کنفرانس سران رفت که از خود دفاع کند و بالاخره منجر به کنار آمدن او با یاسر عرفات شد.
 
از اخبار مهم داخلی ما عدم موفقیت مذاکرات نفت در لندن است که دکتر اقبال و دکتر فلاح رفته اند مذاکره کنند که ما اضافه برداشت داشته باشیم. نفتی‌ها که می‌دانند جیب ما تهی و حرف ما فقط حرف است، نگرانی چندانی ندارند، گو این که ما همه جور تهدید کرده ایم و این تهدیدات را تماماً حسب الامر شاهنشاه من کرده‌ام. تهدید به [گذراندن قانون] legislation یا پس گرفتن بعضی حوزه‌های امتیاز. آخرین تهدیدی که کردیم و شدید بود، در فرمایشات شاهنشاه در روز افتتاح مجلس سنا بود که به نظرم مؤثر واقع شد.
 
روز جمعه که مسابقه اسب دوانی در حضور شاهانه در فرح آباد بود و من از هیئت سیاسی مقیم مرکز هم دعوت کرده بودم، سفیر انگلیس مرا کنار کشید و گفت که فردا که آخرین مهلت مذاکرات است، بر فرض هم مذاکره قطع شود، آن را وهله آخر کار تصور نکنید. من هم فوری به شاهنشاه عرض کردم، خوشحال شدند و دیگر حالا با قدرت بیشتری فرمودند: به او بگو ما اگر به هدفمان نرسیدیم، کارمان را خواهیم کرد. یعنی با [گذراندن قانون] در مجلس، که نفت را به قیمت تمام شده برداریم و خودمان بفروشیم و یا پس گرفتن بعضی حوزه های امتیاز. بعد... نفتی‌ها یک ماه دیگر مهلت خواستند. حالا نمی دانم قرضی که قرار شده بود با وثیقه گرفتن عایدات نفت بدهند - ۸۰ ملیون دلار - داده اند یا نه؟
 
یک سفر در رکاب شاهنشاه به کرمانشاه و همدان رفتیم. حقیقتاً خداوند شاه را نگاه می‌دارد. در فرودگاه همدان چرخ هواپیمای جت شاهنشاه به سیم‌های خاردار اطراف فرودگاه گرفت، با وجود این سالم نشستیم. یاللعجب، العظمة لله. وجود این شخص برای کشور ایران و مردم ایران ذی قیمت است. بی جهت خدا او را نگاه نمی‌دارد. اگر یک میلیمتر پایین تر بودیم و سیم ها به چرخ می پیچید کار تمام بود. هنگام نشستن من این صدا و تکان را احساس کردم.
 
خود شاهنشاه هواپیما را هدایت می‌کردند. بعداً عرض کردم: این صدا چه بود؟ فرمودند: به سیم‌ها خوردیم چون چشم من ندید. عرض کردم: چنین خلبانی حق هدایت هواپیما ندارد! فقط به خنده برگزار فرمودند... شبی که همدان بودیم، یک هواپیمای ما ربوده شد و تحت هدایت سه دانشجوی ایرانی به بغداد برده شد. خاک بر سر این جوان‌ها! لااقل یک جای دیگر برو، چرا به بغداد می روی؟ حالا که بروند، پشیمان خواهند شد. [عراق] مملکت حیوانات است، یعنی هیئت حاکمه آن حیوان‌های  درنده هستند. حالا زن و بچه بختیار را نگه داشته‌اند و نمی‌گذارند به سویس برگردند.....  
 
مستقیماً از همدان به بیرجند آمدم که شاهنشاه و شهبانو و هفتاد نفر مهمان و هم  چنین والاحضرت همایون ولا یتعهد و والاحضرت فرحناز و علیرضا را پذیرایی کنم. از مهمان‌ها و والاحضرتها در چادر و از شاهنشاه در اکبریه منزل خودم پذیرایی کردم.  شب تولد شهبانو ۲۲ مهر هم در بیرجند برگزار شد. به این جهت بهترین آشپزهای دنیا را  از رستوران ماکزیم پاریس به بیرجند آورده بودم. زیر چادر پوش بزرگی که از جدم  امیر علم خان به یادگار مانده است. شام و ناهارهای شاهانه دادم.
 
قریب سه ملیون ریال  خرج این دو شب مهمانی من شد. در شب دوم توقف، شهبانو و والاحضرت ها و مهمان ها  را سوار بر شتر از اکبریه به شوکت آباد که هفت کیلومتر فاصله است بردم. دهل و سرنای محلی هم در بین راه در مهتاب [نواخته می‌شد] و در جلوی پنجاه چادر هم که آتش زیادی افروخته بودیم، زارعین محلی رقصیدند. در این موقع شاهنشاه با اتومبیل از  اکبریه به شوکت آباد آمدند. آن قدر وضع جذاب بود که ناگهان علیا حضرت شهبانو با  زن های دهانی به رقص و پایکوبی پرداختند هم چنین والاحضرت‌ها. فوق العاده جالب  بود. من هم با مردم جلوی شاهنشاه رقص محلی کردم. شب خوشی گذشت. مردم  بیرجند برای ولیعهد احساسات پرشوری به خرج دادند که مرا متاثر کرد و گریه کردم.  
 
امروز ۲۹٫۷٫۲۵ یک روز پس از مراجعت موکب شاهنشاه، من هم به تهران  بر می‌گردم. پانزده شعبان است، روز مبارکی است_عقاید طفولیت و تولد امام زمان که مورد علاقه شدید مرحوم پدرم بود و مادرم هم هست در ذهن من باقی است. با آن که خسته هستم، سرخوشم که به شاهنشاه و شهبانوی عزیزم در بیرجند خوش گذشت و دو  شبانه روز فارغ از جنجال جهان گذراندند. نخست وزیر و خانمش هم در رکاب بودند.  
 
امروز تعطیل است و جشن نیروی هوایی شاهنشاهی هم هست. من می خواستم یک  روز زیادتر در بیرجند بمانم و استراحت کنم. شاهنشاه امر فرمودند: زودتر برگرد، باید  قطعاً ظهر فردا (که امروز باشد) در تهران باشی... حالا ساعت ۱۲ ظهر است. من در  هواپیما به تهران بر می گردم. تا نیم ساعت دیگر در تهران به زمین خواهیم نشست. خیلی  هواپیمای کندی است فقط دو موتور کوچک دارد. من با خانم علم و خواهرم خانم خزیمه  علم و خواهر زاده ام سودابه، که از خواهر مرحومه من است و مثل دخترهای خودم دوست دارم در این هواپیمای کوچک هستیم، ولی هوا خوب است.

منبع: انتخاب

منبع: faradeed-228476

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام
قانون جدید افت قیمت خودرو