پریا منظوری
هجرت از وطن سرنوشت محتوم خیل زیادی از آدمهای روزگار ما و حتی دورتر بوده و هست. حنیف قریشی در کتاب «وطن من کجاست؟»، چنان بیپرده و عریان از مصائب این هجران سخن میگوید و چنان در میان تار و پودِ رنجِ بیگانگی رج میزند که ماحصلش بافتهای است پر نقش و طرح و رنگارنگ. او جهان را از پشت لنز جستوجوگری مینگرد. جستوجویی حول هویت. هویتی که بهواسطه دوپارگیِ تعلق مخدوش است. او جستوجوگری را به امید یافتن منِ حقیقی خویش و برای گریز از، ازخودبیگانگی به انحای گوناگون ادامه میدهد. دگرستیزی را نهتنها در بریتانیا که در پاکستان نیز بهوضوح میبیند.
او نگاه برتربینانه طبقات فرادست به فرودست را نکوهش میکند و تأکید میکند که مورد خشم و نفرت بودن، خاص مهاجران نیست. بهواقع او نهتنها از گسترش نژادپرستی ناسیونالیستی، بلکه از نژادپرستی طبقاتی حاکم بر جوامع نیز سخن به میان میآورد. حنیف قریشی از این ساختار اجتماعی تبعیض که در خدمت کارکردهای ضروری مناسبات اقتصادی و سیاسی است، مینویسد. از این تغایر و تفاوت ذاتی انسانها از یکدیگر. او بهعنوان یک دورگه رنگینپوست، از مادری بریتانیایی و پدری پاکستانی در بریتانیای قرن بیستم نه بهعنوان مهاجر، که با عبارتی همسنگ «عنصر نامتجانس اجتماع» تعریف میشود. قریشی زبان و بیان را بهگونهای به کار میگیرد که خواننده میتواند بهراحتی خود را در موقعیت یک مهاجر تصور کند. صداقت و صراحت، راز خواندنیشدن جستارهای قریشی است. او بهراستی از این راز پرده برمیدارد که بریتانیاییها نگرانی عظیمی برای مستولیشدن پدیدهای به نام «وارونگی تاریخی» در مسیر تکامل تاریخ دارند. بدین معنی که دیگر اروپا صادرکننده الگوهای فرهنگی و سیاسی نیست. مسئلهای که جهان تا سه قرن گذشته شاهد آن بود. بدیهی است که التقاط فرهنگی صورتپذیرفته در مقاصد مهاجران، نوپدیده فرهنگی زمانه ماست. در جایجای این کتاب صحبت از این نگرانی است که بهکرّات خود را مانند سیل خشم و نفرت بر سر مهاجران روانه میکند. گاه نیز این نگرانی بهگونهای دیگر نمایان میشود.
مانند ساخت بستر فرهنگی خاص مهاجران با همه قیود و دستوپابستگیاش به همانگونه که در کشورهای کمتر توسعهیافته دیده میشود. این امر برای جداسازی و راندگی مهاجرانی که سیاستمداران بیم آن دارند روزی صاحب مناصب ردهبالا شوند، انجام میشود. مانند مدرسهای که حنیف بدان اشاره میکند. قریشی نمیخواهد وصله ناجور باشد، خاصه در بریتانیا که مهاجران را سیاهان خطاب میکردند. حنیف از جایگاه و موقعیت سختی میگوید که مفهوم راندگی و پسزدگی را در ذهنش پررنگ کرد. این راندگی نهتنها در بریتانیا پسش میزند، که در موطن پدریاش نیز گریبانش را میگیرد و به کناری میگذاردش. در اثنای این کتاب میتوان دریافت که تفاوتی عظیم میان آمال نسل قبلتر از حنیف، یعنی نسل اول مهاجران با نسل او وجود دارد. قریشی بیمحابا میکوشد موطن خود را بسازد. اگر نسل پیش از او تکثر و گونهگونی فرهنگی را پذیرا نبود، قریشی میکوشد بین تعلقاتش به فرهنگی که خودش از آن برخاسته و فرهنگ مقصد تعادلی برقرار سازد، هرچند ناپایدار و مورد قضاوت و شماتت.
قریشی به بازتعریف هویت خود بهعنوان یک نویسنده در فرهنگ پاکستانی و بریتانیایی نیز میپردازد. گاه مأیوس میشود و گاه خشنود. دو قدم به پیش برمیدارد و یک قدم به پس. درواقع نظام ارزشی دو فرهنگ گاه چنان در تضاد با یکدیگر قرار میگیرد که بیش از پیش به او احساس عدم تعلق میدهد. اما آنچه که پرواضح است، قریشی و همنسلانش میکوشند، ارزشهای فرهنگی متفاوت را از صافی ذهن خود عبور دهند. گاه به آن بیفزایند و گاه از آن بکاهند. هرچند در این صورت دیگر یقین ندارند که متعلق به کدامین پهنه جغرافیایی با همه خصایصش هستند. سیاستمداران برای او کسانی هستند که بذر نفرت را در دل جامعه میکارند. به همان اندازه که سیاستمداران اروپایی را که از دگرستیزی حمایت میکنند، تقبیح میکند، جهانبینی محمد الایجا نیز مورد پذیرشش نیست. قریشی همواره به دنبال رهایی از شتابزدگی قرن بیستم برای نیندیشیدن است. شتابزدگی برای عدم پذیرش دیگری. این چهار جستار و یک داستان فرصتی است برای اندیشیدن درباره گوناگونی اندیشهها. برای یادآوری این موضوع که نه اندیشهها پایدارند و نه پدیدهها.
منبع: sharghdaily-961389