كفشفروشي كوچكي در يكي از محلات شهر مشغول به كار است. با چند مشتري محلي. چرخ كفشفروشي به هر شكلي كه هست، ميچرخد. بالا و پايين دارد اما نااميدكننده نيست. تا اينكه يك كفشفروشي شيك و مجهز و بزرگ، با تنوع محصول بالا، با آپشنهاي متنوع براي مشتريان در نزديكي همان فروشگاه شروع به كار ميكند و كمكم تمام مشتريان آن منطقه را جذب خود ميكند. در نتيجه كفشفروشي كوچك داستان ما بعد از مدتي ابتدا دست به تعديل نيرو ميزند يعني شاگرد خودش را اخراج ميكند، در مرحله بعد مجبور به حراج كردن اجناسش ميشود و در نهايت كارش به تعطيلي ميكشد. هم شاگرد و هم صاحب آن مغازه احتمالا مجبور ميشوند، بروند سراغ كار ديگري. يا براي فروشگاههاي بزرگتر، نظير همان فروشگاهي كه باعث تعطيليشان شده بود كار كنند؛ با حقوق ثابت و احتمالا بسيار كمتر. تازه اگر شانس بياورند و اين موقعيت را به دست بياورند. اين داستان، داستاني است كه نمونه آن را با مشاغل ديگر اما با شرايط مشابه از لحاظ ساختاري، براي نشان دادن تاثير نظام سرمايهداري تعريف ميكند. از بين رفتن مشاغل كوچك و تبديل شدن آدمها به نيروي كار ارزان براي صاحبان سرمايه. آدمهايي كه به اندازه كارشان دستمزد نميگيرند. گلوباليسم (جهاني شدن) كه باعث مستحيل شدن آدمها در نظام طبقاتي كاپيتاليسم ميشود. بازار آزاد كه در آن همه چيز بر مبناي سرمايه و سود محاسبه ميشود. ماجرايي كه خيلي هم از واقعيت دور نيست و اگر به اطرافمان نگاه كنيم، ميبينيم كه چطور برخي دوستان و آشنايان خودمان دچار همين وضعيت شدهاند. بقاليهايي كه بعد از آمدن فروشگاههاي بزرگ زنجيرهاي تاب رقابت را نياوردند و تعطيل شدند. رسانههايي كه در مقابل غولهاي رسانهاي دنيا به دليل از دست دادن مخاطبانشان، بساطشان را جمع كردهاند و رفتهاند.
براي نشان دادن بلايي كه سرمايهداري سر مردم ميآورد معمولا به فوتبال هم اشاره ميشود؛ صنعت بزرگ سرگرمي دنيا كه به عنوان يكي از اركان اصلي سرمايهداري يا حتي يكي از تضمينهاي بقاي اين نظام شمرده ميشود. منتقدان نظم حاكم بر فوتبال هميشه به اين نكته اشاره ميكنند كه در مسابقاتي كه در نهايت يك برنده خواهد داشت، هميشه تيمهايي اول ميشوند كه متمولتر و قدرتمندتر هستند؛ تيمهاي پولدارتري كه ميتوانند بازيكنان با كيفيت تيمهاي ضعيفتر را به راحتي به خدمت بگيرند و سر باشگاههاي كوچك را بيكلاه بگذارند. همه افتخارات و جامها براي غولهاي فوتبال است. همانطور كه فروش بيشتر و سود هنگفتتر مال شركتهاي بزرگ چندمليتي است. بقيه هستند و وجود دارند كه به قدرتمندترها سرويس بدهند. هستند تا چرخ نظام سرمايهداري كه سودش مال قويترهاست، بهتر بچرخد.
شايد بتوان در صنايعي مثل پوشاك و غذا و سينما حتي به سلطه نظام حاكم اعتراف كرد، اما آمار نشان ميدهد كه در فوتبال لااقل اوضاع كمي متفاوت است. بله! در نگاه اول تيمهايي مثل آژاكس و موناكو و سايرين صرفا كارخانه توليد بازيكن براي بزرگان هستند. خود همين تيمها قاتل تيمهاي ضعيفتر از خودشان هستند! البته اين نگاه صرفا رويهاي از آن چيزي است كه در حال وقوع است. واقعيت اين است كه تيمهاي سازنده بازيكن كه به نظر مظلوم و لايق دل سوزاندن هستند، معمولا جزو پر درآمدترين باشگاهها به حساب ميآيند. باشگاههايي كه با تغيير نگرش خود به فوتبال و تغيير اهداف كلا در مسير ديگري قدم برميدارند. هدف اين باشگاهها در وهله اول استعداديابي بازيكنان از هر جاي دنيا و تربيت آنان است و سپس انتقال دادن اين بازيكنان به تيمهاي بزرگ. مثلا آژاكس را در نظر بگيريد؛ تيمي كه در همين ١٠ سال اخير ستارههاي بزرگي چون ابراهيمويچ و سوارز و اشنايدر و اريكسن و وندرفارت و فرتونگن و سيلسن و كلي بازيكن ديگر راهي باشگاههاي بزرگ كرده، هر ساله به صورت منظم به رشد گردش مالي و سود خودش افزوده است. يا موناكو؛ باشگاهي كه مالكش ميخواست آن را بفروشد اما چند اقتصاددان با نشان دادن راهي جديد براي سودآوري، اين باشگاه را به يكي از سودآورترين تيمهاي اروپا تبديل كردند. موناكو در همين دو، سه سال گذشته با انتقال ستارههايي نظير امباپه و لمار و مارسيال و فابينيهو و برناردو سيلوا و خامس رودريگز چنان به سود سرشاري دست يافت كه تا مدتها سوژه اخبار شده بود. يا تيمهاي ديگري مثل ساوتهمپتون كه آن را كارخانه ساخت بازيكن براي ليورپول ميدانند. يا بنفيكا و پورتو كه ستارههاي رشد داده خود را به بزرگترين باشگاههاي دنيا ترانسفر كردهاند. حالا كسي ميتواند اين باشگاهها را كه هر روز قويتر از ديروز ميشوند، حل شده در نظام سرمايهداري بداند؟ موناكويي كه تنها در ١٢ ماه ٤٨٦ ميليون يورو از فروش بازيكن به جيب زده، در حالي كه كمتر از ١٠٠ ميليون براي همه آن بازيكنان هزينه كرده، چطور بازنده نظم حاكم بر فوتبال به حساب بيايد؟ سودي كه خيليها در آن سهيم هستند. خود بازيكن كه به درآمدهاي نجومي ميرسد، باشگاههاي كوچكتر كه موناكو از آنان بازيكن جذب كرده، استعداديابها و كليه كساني كه با اين باشگاه همكاري دارند.
رفتن ستارهها از تيمهاي كوچكتر به بزرگتر، ديگر نه تنها يك اتفاقي غمانگيز به حساب نميآيد، بلكه فرصت مغتنمي است براي تيمهاي كوچكتر كه با برنامهريزي صحيح و كار حساب شده بتوانند تراز مالي خود را روز به روز بهتر كنند. نكته اينجاست كه در فوتبال همه چيز بردن و پيروزي نيست. همه چيز كسب جام نيست. هيچ كس قرار نيست در فوتبال تبديل به نيروي كار ارزان شود، هيچ تيم كوچكتري قرار نيست به خاطر ناتواني در رقابت با تيمهاي قلدر نابود شود و به شغل ديگري روي بياورد. باشگاههاي فقير از لحاظ مادي مثل كشورهاي آفريقايي نيستند كه مواد اوليهشان را صنعتگران به يغما ببرند و بعد محصولات فرآوري شده را با قيمت چند برابر به خودشان بفروشند. الان تيمهاي سازنده نه تنها موقع فروش بازيكن سود فوقالعادهاي ميبرند، بلكه با بندهايي نظير حق رشد از ادامه موفقيتهاي يك بازيكن هم سهم ميبرند. اين تفاوت مهمي است كه فوتبال با ساير صنايع دارد.