مهسا کسنوی: دستهای مرد، زیر تابوت را گرفتهاند و صدای مردانهای داد میزند: «بلند بگو لا الله الا الله».
ضجههای دختری که از پس تابوت خودش را روی زمین میکشد، در همهمه بقیه افراد گم میشود.
زنی خطاب به دختر میگوید: «گریه نکن، مرده اذیت میشه». دختر گویی کر شده است و در پاسخ زن، ضجهای بلندتر میکشد.
عزاداری و سوگواری بین ایرانیان و مسلمانان تاریخچهای دیرینه دارد. چه زمانی که ایرانیان سوگ سیاوش را عزا میگرفتند و رخت سیاه به تن میکردند و چه زمانی که ایرانیانِ مسلمان به رسم تعزیت برای امام سوم شیعیان دههها عزاداری کرده، اشک ریخته و مراسم سینهزنی برگزار میکردند و میکنند.
امروزه نیز هرکسی عزیزی را از دست دهد به رسم قدیم، مراسمی برای شادی روح متوفی خود برگزار میکند.
مراسمی که با توجه به شرایط بد خانواده فرد فوتشده از طرف جامعه به آنها تحمیل میشود و کمتر کسی در این میان به شرایط سلامت فیزیکی و روانی خانواده متوفی فکر میکند. جامعه، از جمله اقوام و بستگان، همکاران و نهادهایی چون آرامستانها، پزشکی قانونی، بیمارستانها و... چقدر خانواده متوفی را درک خواهند کرد؟
هیچوقت برای ازدستدادن آماده نبودم
«تقریبا چهار سال با نصف وجود پدرم زندگی میکردم؛ زیرا به علت سکته در این مدت با هم هیچ ارتباط کلامی نداشتیم». این را مهدیس میگوید، دختری که تقریبا 9 ماه پیش پدرش را از دست داده است. او ادامه میدهد: «با وجود مریضی پدرم، اطرافیان و حتی خودم فکر میکردیم که برای ازدستدادن او آماده باشم اما نبودم و من هم مثل بیشتر افرادی که عزیزی را از دست میدهند، زندگیام تحت تأثیر سوگ عزیز قرار گرفت».
مهدیس در مورد روند برگشتش به زندگی میگوید: «روند برگشت من به زندگی یک سیر کامل بود.
به یکباره حالم خوب نشد، بلکه کمکم به زندگی برگشتم. هنوز هم گاهی به این فکر میکنم که چطور زندهام؟ چطور میخندم؟ خیلی اوقات کمبود و فقدان پدرم را احساس میکنم و به روزی که او را از دست دادم پرت میشوم و آن درد را دوباره حس میکنم».
از رفتار نادرست اطرافیان تا برخورد بد در بیمارستان
از مهدیس میپرسم آیا در دوره سوگواری رفتاری از طرف خانواده یا جامعه بوده که اذیتش کند؟ پاسخ میدهد: «بله! در دوران سوگواری دوست داشتم تنها باشم و دلم کمک و همراهی اطرافیانم را نمیخواست؛ چون از آنها حس تجسس بهجای کمک و همراهی میگرفتم. رفتار بقیه بهجای آرامشدادن، آزارم میداد».
مهدیس از دیگر رفتارهای آزاردهنده که در بیمارستان و در روزهای آخر زندگی پدرش هم با آن مواجه شده میگوید: «سن پدر من بالا بود و پرستارها طوری رفتار میکردند که او عمرش را کرده و چون سالمند است حق زندگی ندارد. تلاشی که برای نجات جان پدر من میشد در مقایسه با بیماران کمسنوسالتر، بسیار پایین بود. این رفتار کاملا اپیدمی بود و ربطی به بیمارستان خصوصی یا دولتی نداشت. انگار نه انگار فردی که سنش بالاست هم عزیز کسی است».
برگزاری مراسم حالم را بهتر نکرد
«با ازدستدادن عزیز، ناخودآگاه هزینههای مالی گزافی نیز به تو تحمیل خواهد شد و در واقع در بدترین شرایط روحی، باید آمادگی مالی هم داشته باشی».
این جمله را مهدیس میگوید و ادامه میدهد: «بخشی از هزینهها برای مراسم تعزیه و خاکسپاری است و شاید فکر کنید برگزاری مراسم حال خانواده متوفی را بهتر میکند، اما باید بگویم این مراسم در حال من تغییری ایجاد نکرد و بعد از آن احساس آرامش نیز نداشتم و فقط یک نمایش اجباری بود که جامعه و اقوام آن را به من تحمیل کردند».
باور نمیکنم او را از دست دادهام
«یک روز معمولی سرِ کار بودم که به من خبر دادند حال خواهرم خوب نیست و او را به بیمارستان بردهاند. شوکه شده بودم. خواهرم 29 سال داشت و مادر یک پسر ششساله بود. هیچوقت فکر نمیکردم او را در عرض 10 روز از دست بدهم. راستش هنوز هم باورم نمیشود که او دیگر بین ما نیست».
این بخشی از صحبتهای لیلاست؛ دختری که بهتازگی رخت سیاه خواهرش را از تن درآورده و هنوز هم صحبتکردن دراینباره برایش دشوار است.
خواهر لیلا از کودکی مشکل تنفسی داشته و با شنیدن یک خبر شوکهکننده، راه تنفسیاش بسته شده و اعضای بدنش به دلیل نرسیدن اکسیژن، کمکم از کار میافتد.
به گفته لیلا، پروسه فوت خواهرش و بستریشدن در آیسییو برای او و خانوادهاش غیرقابل هضم بوده و بیشترین فشار روانیای بوده که تابهامروز او و خانوادهاش متحمل شدهاند.
لیلا در این مورد میگوید: «دو روز بعد از بستریشدن خواهرم در بیمارستان، پرستار بخش به خانوادهمان بیمقدمه گفت: «مرگ مغزی شده دیگه، انتظاری نداشته باشین!». این برخورد از لحاظ روانی خانواده من را طوری به هم ریخت که همگی به دلیل فشار و استرس در اورژانس همان بیمارستان بستری شدیم. بعدا فهمیدم اعلام مرگ مغزی برای بیمار به همین راحتی نیست و باید کمیسیون پزشکی تشکیل شود. متأسفانه برخورد پزشکان و پرستاران با اما اصلا مطابق قانون و اخلاقی نبود».
لیلا در مورد رفتار اطرافیان با خانواده سوگوارش میگوید: «در حقیقت کسی ما را درک نمیکرد، فقط حلقه اصلی خانواده بودیم که میتوانستیم میزان درد یکدیگر را بفهمیم. به غیر از مراسمهای مرسوم، از زمان فوت خواهرم تا چهلم، هر پنجشنبه مراسم داشتیم اما احساس اینکه توسط اطرافیان همراهی میشویم را نداشتم».
او ادامه میدهد: «علاوهبر سوگواری، ما باید مراقب رفتارهایمان جلوی پسر ششساله خواهرم هم میبودیم. او بسیار حساس شده بود و هر تلنگر کوچکی او را به هم میریخت».
او ادامه میدهد: «پسر خواهرم به دلیل فقدان شدیدی که تجربه کرده نتوانسته به مدرسه برگردد و اکنون خانوادهام بیش از هرچیزی، نگران حال روحی او هستند».
لیلا هنوز هم شوکه است و در این مورد میگوید: «حتی با اینکه هر هفته سر خاک خواهرم میروم، باز هم باورم نمیشود او زیر خروارها خاک خوابیده است و رفتنش را قبول نمیکنم».
سوگ؛ تجربه بیشترین فشار روانی
طبق مطالعات روانشناسی، سوگ و ازدستدادن، یکی از اتفاقاتی است که بیشترین فشار روانی را به فرد وارد میکند؛ بنابراین فردی که سوگ عزیزی را تجربه میکند، بهشدت تحت استرس و اضطراب است و بسیار مهم است که توسط افراد جامعه و خانواده درک شود و فشار روانی بیشتری به این شخص وارد نشود.
تفاوت افراد در مواجهه با سوگ
افراد عملگرا و منطقی واکنش متفاوتی با افراد برونگرا و عاطفی در مواجهه با سوگ دارند.
الهام اعلمیدوست، روانشناس بالینی، در مورد این تفاوت توضیح میدهد: «معمولا افراد عملگرا و منطقی در مواجهه با سوگ، برنامه زندگی خود را تغییر میدهند و فعالتر میشوند.
این درحالی است که افراد عاطفی، با از دست دادن عزیز، ممکن است دائم گریه کنند، زندگیشان مختل شود و توانایی انجام کار روزمره خود را نیز نداشته باشند».
این روانشناس بالینی در ادامه میگوید: «اما متأسفانه جامعه و عموم مردم، یک کلیشه و تصویر ذهنی از یک فرد سوگوار در ذهن خود دارند و اگر فرد سوگوار مطابق با آن کلیشه عمل نکند، به نظر آنها بهدرستی سوگواری نکرده و ناخودآگاه ممکن است با کلام و رفتار خود، به خانواده متوفی فشارهای روانی بیشتری وارد کنند».
این روانشناس امیدوار است که نزدیکان فرد سوگوار به این درک برسند که در این مرحله از زندگی، فقط او را همراهی کنند و از خانواده متوفی انتظار نداشته باشند که شبیه به غالب افراد جامعه با غم و فقدان خود برخورد کنند.
یک تا شش ماه سوگواری طبیعی است
افراد جامعه و خانواده با در نظر گرفتن تفاوت شخصیتی افراد، باید به آنها اجازه سوگواری بدهند. روانشناسان زمان طبیعی برای سوگواری را بین یک تا شش ماه اعلام کردهاند.
اعلمیدوست، روانشناس بالینی، دراینباره میگوید: «سوگواری بین مدت یک تا شش ماه به شرطی که عملکرد فرد به صورت کامل مختل نشود و به فرد و اطرافیانش آسیب نرساند، کاملا طبیعی است. در این مدت اطرافیان حق دخالت در نوع سوگواری فرد را ندارند و باید تفاوت نوع مقابله با فقدان را با توجه به شخصیت فرد، درک کنند و به او اجازه سوگواری بدهند».
تفاوت سوگ و افسردگی
یکی از نگرانیهای اطرافیان فرد سوگوار، این است که او افسرده شده باشد. اما علائم افسردگی و گذار از دوران سوگواری بسیار متفاوت است. یک روانشناس بالینی در مورد این تفاوتها میگوید: «سوگ، غمی سنگین و شدید است که فرد میتواند آن را با شدتهای مختلفی تجربه کند، اما افسردگی علائم و شدت یکسان دارد.
برای مثال، فردی که در دوران سوگواری است میتواند با وجود داشتن غم شدید، به مسائل خندهدار واکنش نشان دهد و بخندد، اما فرد مبتلا به افسردگی قابلیت واکنش نشاندادن به دیگر مسائل را ندارد. این فرد حتی توان انجام کارهای روزمره خود، مثل حمامرفتن، کار کردن، غذاخوردن و... را نخواهد داشت».
نقش نهادها در مواجهه با سوگ
امروزه گذار از فقدان و سوگ متحول شده است. در جوامع کوچکتر که روابط عمدتا محدود به بستگان و آشنایان است، جامعه به طور ارگانیک حمایت بیشتری از افراد به عمل میآورد، اما در جوامع پیچیده و پرجمعیت امروزی که بسیاری از امور در چارچوبهای نهادی و غیرشخصی انجام میشود، وضعیت تا حدی متفاوت است.
دکتر ندا رضویزاده، عضو هیئتعلمی گروه جامعهشناسی جهاد دانشگاهی مشهد، دراینباره توضیح میدهد: «برای مثال، اکثر افراد در بیمارستان و بعضی در اثر حادثه فوت میکنند و در هردو حالت، معمولا پای نهاد پزشکی یا پزشکی قانونی به ماجرا باز میشود، سپس مراحل مختلف تشییع و خاکسپاری انجام میشود. همه این مراحل از کانال سازمانهای رسمی مختلف (بیمارستان، پزشکی قانونی، سازمان آرامستانها و...) انجام خواهد شد.
بنابراین مراحل قانونی پس از فوت اشخاص نیز مستلزم تعامل با سازمانهای مختلف است. همه این سازمانها قواعد و چارچوبهای بوروکراتیک دارند که معمولا در عمل، برخوردی سازمانی، بهغایت سرد و مکانیکی با سوگواران دارند. آنها غالبا با فرد داغدیده که پیگیر امور متوفی است بهمثابه اربابرجوع یا مشتری برخورد میکنند و معمولا رفتار این نهادها با بازماندگان به عنوان کسانی که در وضعیت شوک و رنج عاطفی غیرمعمول به سر میبرند، درست نیست.
زیرا پیشفرض رویههای بوروکراتیک، نادیدهگرفتن تفاوتهای فردی است، حال اینکه در عمل، تفاوت زیادی بین افراد سوگوار وجود دارد. از جمله نسبتی که با متوفی دارند (مثلا والد، همسر، فرزند، خواهر/ برادر)، سن و وضعیت تأهل و اشتغال متوفی و بازماندگان، روحیات بازماندگان و نحوه درگذشت متوفی. هریک از این وضعیتها، مواجهه با فقدان را برای بازماندگان متفاوت میکند». دکتر رضویزاده با تأکید بر اهمیت نقش نهادهای مرتبط در برخورد با خانواده فرد متوفی میگوید: «لازم است دراینباره از طریق رسانهها و در جامعه، آموزش صورت گیرد. به این ترتیب با فهم همدلانه از موقعیت افراد سوگوار، گذار آنها از این مراحل آرامتر و با همیاری جمعی صورت خواهد گرفت.
قطعا رفتار دلسوزانه، درک شرایط و همدردی از سوی نهادهایی که با افراد سوگوار در ارتباط هستند، میتواند بسیار کمککننده باشد و و وفقیافتن با شرایط جدید را برای بازماندگان دستکم یک پله آسانتر کند. بنابراین سازمانهای رسمی نیازمند آن هستند که با آموزش نیروی انسانی خود و ایجاد رویههای متناسب در تعامل خود با افراد سوگوار بازنگری کنند».
اهمیت گفتوگوی جمعی
مواجهه با فقدان عزیزان چیزی است که احتمالا اکثر ما در هرجای جهان باشیم گزیر و گریزی از آن نداریم. دکتر رضویزاده، جامعهشناس، در اهمیت گفتوگوی جمعی برای افراد سوگوار میگوید: «گفتوگوی جمعی و واقعبینانه دراینباره، آشنایی با تجربهها و ترجیحات متنوع افراد در مواجهه با سوگ و مرور آگاهانه سنتهای سوگواری و یافتههای امروزین روانشناسانه، میتواند کمک کند اطرافیان بازماندگان، گذار آنها را از این مقطع دشوار زندگی تسهیل کنند و به احساس غم و بیپناهی آنها دامن نزنند».
این جامعهشناس با تأکید بر گفتوگوی جمعی در سنت سوگواری ایرانی ادامه میدهد: «جوهره غالب سنت ایرانی و مذهبی سوگواری در ایران، همدلی با بازماندگان، سبککردن بار فقدان و ترمیم احساس خلأ، تنهایی و رهاشدگیِ بعدِ از دست دادن عزیزان است. در قلب این سنتها این ایده وجود دارد که افراد نیاز دارند سوگ و اندوهشان را در جمع و در معیت دیگران لمس و تجربه کنند، عواطفشان را ابراز کنند، فقدان را بپذیرند و سپس مراحل گذار از شوک فقدان را طی کنند. ازاینرو مهمترین رکن این مراسم جمعیبودن و گفتوگو در آن است».
منبع: sharghdaily-956046