سجاد سجادی: در میان شلوغی بیروح شهر، جایی که زبالهها اغلب پایانی ناگزیرند، ناگهان شاعری سر برآورده بود. نه با کلمات، بلکه با چهرههایی که روی زبالهها نقش بسته بودند. دختر و پسر جوان، گویی صدای بیصدای جامعهای بودند که رنج و فراموشی را در خود مدفون میکرد.
این تصاویر شاید نه تصادفی بودند و نه فقط یک پیام اعتراضی ساده. آنها مانند اشعار خاموشی بودند که بر تاریکی خیابان نوشته شدهاند؛ در جایی که زباله، نماد فراموشی است، آنها تلاش میکردند بخشی از انسانیت گمشده را بازگو کنند.
«شاعر زبالهها» یعنی به جا آوردن حرمت چیزی که اغلب بیارزش انگاشته میشود. زبالهها خود قصههایی را در خود دارند. قصه؛ آنچه زمانی ارزشمند بود اما حالا به دور انداخته شده است. این چهرهها به نوعی استعارهای از آدمها بودند؛ آدمهایی که شاید روزی رؤیایی داشتند، عشقی، هدفی، اما در فرایند بیرحم زندگی، به حاشیه رانده شدهاند.
این تصاویر، شعرهایی بودند که از دل زبالهها سر برآورده بودند تا به ما یادآوری کنند هرچیزی که دور انداخته میشود، لزوما پایان ندارد. شاید این شاعر میخواست بگوید حتی در نهایت فراموشی، زیبایی و معنا میتواند یافت شود.
«شاعر زبالهها» نامی است که ما را وادار میکند دوباره فکر کنیم: چه چیزهایی را فراموش کردهایم؟ چه کسانی را؟
منبع: sharghdaily-955324