سومین رمانی که مهدی غبرایی از میا کوتو به فارسی برگردانده، از رمانهای اخیر او با عنوان «رودی به نام زمان» است. این رمان ماجرای پسری را روایت میکند که به دلیل شرکت در مراسم تدفین پدربزرگش بعد از سالها به وطن بازمیگردد و آدمهای نزدیکش را سالخوردهتر و غمگینتر از قبل میبیند. او با بازگشت به زادگاهش به گردابی پا میگذارد که در واقع هیچگاه نتوانسته بود از آن خارج شود.
ماریانو اینچنین حقیقت پنهانشده را پیشرویش میبیند. مرگ از همان آغاز در این رمان سایه انداخته است و راوی میگوید با فرمان مرگ راهی سفر شده است: «مرگ عین ناف است؛ جای بریدن بند ناف میماند و خاطره پیکر هستیبخش. به مقصد جزیره لوار-دو-چائو که سوار کشتی شدم، فقط در اطاعت از فرمان مرگ بود. به فرمان مرگ بود که ناچار از شهر درآمدم و به این سفر رفتم: عازم مراسم تدفین پدربزرگم، دیتو ماریانو، بودم. از عرض رود که میگذشتم، چیزی به تاریکی شب نمانده بود. غروب خورشید را چنان تماشا میکردم که گویی واپسین روز رو به افول بود.
صدای کهن پدربزرگم به من میگفت که پس از این غروب روز دیگری نخواهد بود. آنوقت، خسته، به افق اشاره کرد و گفت: ستاره آنجا دارد رو نهان میکند. آنجا ناف آسمان است. جای بریدن بند ناف یک زندگی از پیکره حیات: غیاب بیبازگشت گذشته. پدربزرگ ماریانو با من موافق بود: مرگ حبیبان پایان ندارد. عمو ابستیننسیو با کت و شلوار رسمی، سیاهی آراسته به دلتنگی، به نرده کشتی رودپیما تکیه داده بود.
کراوات خاکستریاش مثل طنابی بود، آویخته در چاه سینه تورفتهاش. پرستوهایی که بالای عرصه کشتی در هوا شیرجه میزدند انگار به او پیام مرموزی میدادند». داستانی که در «رودی به نام زمان» روایت شده داستان خانه است که با فریاد و نجوا و خنده حکایت شده است. میا کوتو در این اثرش ما را به جزیرهای میبرد که گذشته و اکنون و آینده در آن با هم پیوند خوردهاند و مرگ و درگذشتگان حضوری پرهیاهو در آن دارند. در بخشی دیگر از توضیحات ابتدایی کتاب به این نکته اشاره شده که «رودی به نام زمان» گزارش مرگ پیری دیرسال و زندگی خانوادهای بزرگ است که از هر منظری، ازجمله نظرگاه جنازه، روایت میشود. زمان به ترتیب و متوالی نیست بلکه تصادفی است؛
اشیا منفردند و حالات افسونشده. اجداد ساکن برزخاند، همانجا که نازاده و مردهزاد و زامبیهایی نظیر دیتو ماریانو، پدربزرگ نیممرده، جولان میدهند. صدای اصلی راوی از آن ماریانو، نوه خانواده، است که از شهر فراخوانده میشود و از تحصیل بازمیماند تا پدربزرگش را به خاک بسپارد. در بخشی از این رمان میخوانیم: «هیچ کشوری به کوچکی کشور ما نیست. در آن فقط دو جا هست: شهر و جزیره. رودی آنها را از هم جدا میکند. اما این آب فقط بین دو قسمت فاصله نمیاندازد؛ بین اینسو و آنسو تفاوت از زمین تا آسمان است. اینها دو ملتاند و چون سیارهای دور از یکدیگر. درست است که یک جمعیتیم، اما دو مردمیم، دو روح جداگانه».
رودی به نام زمان/ میا کوتو/ ترجمه مهدی غبرایی/ نشر افق
منبع: sharghdaily-954403