فرادید| برای برخی، مککندلس یک متفکر بلندپرواز است که شجاعانه هنجارهای اجتماعی را کنار گذاشت تا به معنای عمیقتری از زندگی برسد.
به گزارش فرادید؛ اما از نگاه برخی دیگر، او رویاپردازی بود که تصمیماتش اندوهی بزرگ برای خانوادهاش به همراه داشت. جستجوی او به دنبال معنای زندگی، در سال ۱۹۹۲ به شکلی غمانگیز به پایان رسید؛ زمانی که پس از ماهها انزوا، به دلیل گرسنگی جان خود را از دست داد.
دوران کودکی و تأثیرات خانوادگی
کریستوفر مککندلس در ۱۲ فوریه ۱۹۶۸ در اینگلوود کالیفرنیا به دنیا آمد و در خانوادهای پر از آشفتگی بزرگ شد. خواهرش، کارین مککندلس، زندگی پرچالششان را در کتابی به نام «حقیقت وحشی» شرح داده است. این دو در کنار شش خواهر و برادر ناتنی خود زندگی میکردند و والدینشان به ادعای کارین، همواره با سوءرفتارهای کلامی و جسمی محیطی مسموم ایجاد میکردند.
کریستوفر در مدت اقامتش در طبیعت عکسهایی هم از خودش گرفته بود. این عکس او را در کنار دو جوجه تیغی شکار شدهاش نشان میدهد
پدرشان، والت مککندلس، که به عنوان دانشمند ناسا فعالیت میکرد، با اعتیاد به الکل دستوپنجه نرم میکرد و اغلب عامل اصلی ناآرامی خانه بود، درحالیکه مادرشان، بیلی مککندلس، این چرخه مسموم را ادامه میداد. شغل والت خانواده را مجبور به جابهجاییهای مکرر میکرد تا سرانجام در ویرجینیا ساکن شدند و کریستوفر و کارین توانستند دوران دبیرستان خود را به پایان برسانند.
تحصیلات و شروع سفر
علاقه کریستوفر به طبیعت و تاریخ انسان از کودکی مشهود بود. این علاقه تحت تأثیر سفرهای خانوادگی به طبیعت و کتابخوانیهای فراوان او شکل گرفت. او در سال ۱۹۹۰ از دانشگاه اموری در آتلانتا در رشته مردمشناسی و تاریخ فارغالتحصیل شد. به گفته کارین، تمایل کریستوفر برای فرار از جامعه از دوران کودکی پرآشوبش و علاقهاش به آثار ادبی مانند «آوای وحش» اثر جک لندن سرچشمه میگرفت.
آغاز سفرهای ماجراجویانه
در تابستان ۱۹۹۰، مدت کوتاهی پس از فارغالتحصیلی، مککندلس با خودروی فرسوده خود سفرش را از ویرجینیا به کالیفرنیا آغاز کرد. اما در جریان یک سیلاب ناگهانی در منطقه تفریحی لیک مید در نوادا، خودرویش از کار افتاد. او مجبور شد خودرو را رها کرده و سفرش را پیاده ادامه دهد.
او به سمت شمال غربی حرکت کرد و با ماشینهای عبوری خود را به کوههای سیرا نوادا رساند. در این مدت، حتی به شکستن قفل یک کابین بسته برای تأمین غذا، وسایل و پول متوسل شد.
سفر به آلاسکا
در آوریل ۱۹۹۲، کریستوفر تصمیم گرفت به آلاسکا برود؛ مکانی که او همیشه به عنوان مرز نهایی ماجراجوییهای خود آرزویش را داشت. او توانست مسافتی حدود ۳۰۰۰ مایل را از داکوتای جنوبی تا فیربنکس آلاسکا طی کند. آخرین فردی که او را زنده دید، جیم گالین، یک برقکار محلی بود که او را تا ابتدای مسیر استمپید همراهی کرد. گالین متوجه تجهیزات ناکافی و بیتجربگی آشکار مککندلس شد، اما با این حال نتوانست او را از ادامه سفر بازدارد.
کریستوفر در یک اتوبوس قدیمی که در مسیری متروکه در نزدیکی پارک ملی دنالی قرار داشت، اقامت کرد. او با مقدار کمی غذا، تفنگی ساده، و چند کتاب در مورد گیاهان خوراکی، سعی کرد از طبیعت تغذیه کند.
در ژوئن ۱۹۹۲، مککندلس موفق شد یک گوزن شمالی شکار کند اما به دلیل ناتوانی در حفظ گوشت، شکارش فاسد شد. این اتفاق او را عمیقاً متاثر کرد و در دفتر خاطراتش نوشت: «ای کاش هرگز این گوزن را شکار نکرده بودم. یکی از بزرگترین تراژدیهای زندگیام بود».
روزهای پایانی
پس از بیش از دو ماه زندگی در اتوبوس، مککندلس تصمیم گرفت به تمدن بازگردد، اما رودخانه تکلانیکا که در اثر بارشها پرآب و خطرناک شده بود، عبور او را ناممکن ساخت. او مجبور شد به اتوبوس بازگردد و با وضعیتی وخیم مواجه شود. آخرین یادداشت او که بر روی کاغذی نوشته شده بود، چنین بود: «زندگی شادی داشتم و خدا را شکر میکنم. خداحافظ و خداوند همه را برکت دهد».
یکی از آخرین عکسهای کریستوفر همراه با یادداشت خداحافظیاش
در سپتامبر ۱۹۹۲، جسد او توسط یک شکارچی در کیسهخوابی در اتوبوس پیدا شد. پزشکان علت مرگ او را گرسنگی شدید تشخیص دادند.
میراث و یادبودها
داستان کریستوفر مککندلس در کتاب «به سوی طبیعت وحشی» اثر جان کراکائر و فیلمی با همین نام، جاودانه شد. اتوبوسی هم که کریستوفر در آن اقامت داشت و به نام «اتوبوس جادویی» شناخته میشود، به نمادی از ماجراجویی او و داستان تراژیکش تبدیل شده است.
پوستر فیلم «به سوی طبیعت وحشی» (2007) که با الهام از ماجرای کریستوفر ساخته شد
منبع: faradeed-218686