سروش میلانیزاده، نقاش، عکاس و آرتکیوریتور ایرانی متولد ۱۳۵۷، دانشآموخته هنر عکاسی از دانشکده هنر و معماری تهران است. او از سال ۱۳۷۸ فعالیت پیوسته و حرفهای خود را آغاز و تلاش کرده تا دغدغههای اجتماعی و انسانی خود، بهویژه موقعیتهای زنان را از زوایای گوناگون مورد کنکاش قرار دهد. میلانیزاده در این سالها سعی کرده با پرهیز از نگرههای سیاسی یا رویکردهای ژورنالیستی، با تعمق و تأمل در رابطه میان انسانها، منحصرا بیانکننده دیدگاههای اجتماعی خویش در این زمینه باشد. او در این مسیر، فقط به عکس و نقاشی اکتفا نکرده و برای بیان احساس و اندیشههایش ساخت فیلم، ویدئوآرت و پرفورمنس را نیز در کارنامه خود دارد. طراحى و کارگردانی پرفورمنس «زن-رؤیا-کابوس»، ویدئوپرفورمنس «پنهان، زیر سایه سکوت»، فیلمهای مستند «علمیه» و «پس از ده سال» و مجموعه عکسهای «رنسانس، بیرون از قاب»، «زن علیه زن» و «در ستایش حیوان»، قسمتی از آثار نمایش دادهشده و شناختهشده او در سالهای اخیر است. طراحی و نورپردازی تئاتر -عکاسی تئاتر، سینما و تلویزیون- تدریس تخصصی عکاسی و نورپردازی در دانشگاهها و آموزشگاههای معتبر هنر، کارگردانی و مدیریت هنری پروژههای مختلف هنری از دیگر فعالیتهای او محسوب میشود. فرصتی دست داد تا با میلانیزاده به گفتوگو بنشینیم و از سالهای دور تا دغدغههای تازه و فعالیتهای اخیرش حرف بزنیم.
شما در حوزههای مختلف هنر کار کرده و شناخته شدهاید، اما میخواهم از حوزه اصلیای که وارد هنر شدید، یعنی عکاسی شروع کنم و دورههای مختلفی که پلهپله طی شده و به هنرهای مختلفی که وارد شدید صحبت کنیم. میل به عکاسی از کجا به وجود آمد؟
ورود من به هنر از ۱۲سالگی و نه با عکاسی، بلکه با نقاشی شروع شده است. اولین استاد هنر و نقاشیام، نادر سیار، دایی بزرگم بودند که تابستانها و تعطیلات در آتلیه نقاشی ایشان شاگردیشان را میکردم. با عکاسی در هنرستان آشنا شدم و معلم عکاسی آن دورهام آقای عقیل تشکری بودند که نقش بسیار مهمی در علاقهمندشدنم به عکاسی داشتند. ایشان علاوهبراینکه معلم خوبی بودند، مشوق اصلیام در عکاسی نیز بودند که همین امر باعث شد با توجه به سابقه و علاقه بسیار زیادم به نقاشی، عکاسی را برای رشته دانشگاهیام انتخاب کنم.
چه زمانی عکاسی برای شما جدی شد؟
در سال ۱۳۷۲ وارد هنرستان هنر شدم؛ هنرستان تازهتأسیس فیروزیان شهر ساری با کلی امکانات هیجانانگیز برای رشته هنر. از کارگاه طراحی تا کارگاههای صحافی، انواع چاپهای دستی و لابراتور مجهز چاپ و ظهور عکس و نگاتیو و البته معلمهای هنر جوان و بسیار باانگیزه. در همان هنرستان بود که زیر نظر معلم عکاسیام آقای عقیل تشکری، عکاسی را شروع کردم و با حمایتها و تشویقهای ایشان به این شاخه از هنر بسیار علاقهمند شدم. ظاهرا در همان شروع عکاسی با پیشزمینهای که از نقاشی داشتم، عکسهایم به لحاظ کمپوزیسیون و کادربندی بد نبودند و همین موضوع باعث علاقه بیشترم به عکسگرفتن و ظهور و چاپ عکسهایم میشد. حالا دیگر قسمت مهمی از زندگیام عکاسی با نگاتیوهای ۳۵میلیمتری تاریخگذشته سینمایی که به فیلمهای دستپیچ معروف بودند و چاپ روی کاغذهای عکاسی کمکیفیت روسی، بود.
همزمان نقاشی و طراحی هم میکردید؟
هر شب و هر روز. در واقع زمانهایی عکاسی میکردم که قلم نقاشی دستم نبود.
شما بعدها که بیشتر در عکاسی شناخته شدید، عکسهایتان به یک نوعی عکاسی چیدمانی یا صحنه تعریفشده و چیدهشده نزدیک شده بود. آیا ریشه اینها در همان تئاتر است که بیشتر علاقه داشتید کار کنید؟
قطعا همینطور بوده. یادم میآید برای تولید اولین مجموعه عکسم در شاخه عکاسی صحنهآراییشده، زیرزمین تخلیهشدهای را با سقف کوتاه انتخاب کردم و آنطورکه میخواستم چیدمان و نورپردازی کرده و به بازیگرم پوزیشن و میزانسنهای مورد نظرم را دادم و بعد از آن با دوربین قطع بزرگ لینهُف و یک لنز اشنایدر ۸۰ میلیمتر در آن محیط عکاسی کردم که اسم مجموعه شد «روزمرگیهای سعید». در واقع برشی از زندگی را در قالب فضای صحنهای تولید کردم و بهجای نمایشدادن آن یا مثلا داشتن اجرای عمومی، از آن عکاسی کردم. جالب است بدانید که من در آن زمان هیچ اطلاعی از پیشینه و تجربههای موفق انجامشده این شاخه از عکاسی در غرب نداشتم.
به نوعی ترکیبی از تئاتر و نقاشی را با عکاسی ثبت کرده بودید.
بله ظاهرا! همهچیز در ناخودآگاهم اتفاق افتاده بود. همهکار کرده بودم بدون اینکه بدانم چرا! استادان دانشگاه در آن دوره هم چیزی در موردش نمیدانستند. حتی بعد از نمایش عکسهایم هم در مورد این شاخه عکاسی چیزی حداقل به من گفته نشد که بعدها آرامآرام متوجه سابقه این شاخه مهم از عکاسی شدم.
شما قبل از این جنس عکاسی، در نقاشی هم وقتی میخواستید پرتره فردی را بکشید آیا سوژهتان را مینشاندید و در فضایی که دوست داشتید چیدمان میکردید؟
به موضوع جالبی اشاره کردید. الان که فکر میکنم در نقاشیهایم در سالهای اخیر کاملا همین کار را کردهام، اما در گذشته خیر. اینگونه نبوده که همیشه برای نقاشیکردن چیدمانی را طراحی کرده باشم. همیشه برایم مهم بوده که طعمی از خودم را در هرچیزی به جا بگذارم. همیشه دلم خواسته که کاری بکنم یا تغییری بدهم. حتی مثل موقعیتهایی که تصمیم گرفتهام کاری نکنم. این علاقه به دخلوتصرف در همه قسمتهای زندگیام بوده و فکر میکنم ریشه در همان به هم زدن «نقطه امن» دارد. به نظرم انسان زمانی که از شرایط ایدئال و امنش خارج میشود، به واقعیت انسانیاش بیشتر نزدیک است. اگر نه که در شرایط بدون تنش و آرام همه مثل هم هستند؛ مهربان و خیرخواه و مدعی نوعدوستی و عاشقی! برای همین تاکنون شرایط را در همه آثارم به هم زدهام و موقعیتها و چالشهای جدید ساختهام که انسان واقعی از زیر پوستین بهظاهر زیبایش بیرون بیاید.
پس به همین دلیل است در آثاری که تابهامروز از شما دیدهایم، عملا شما انسان را رها نکردهاید. یعنی سوژه اصلی همه کارهایتان در عکاسی، نقاشی و ویدئوآرتهاهمیشه انسان بوده است و البته در آثارتان از دورهای به بعد زنها پررنگتر شده و مردها آرامآرام کمرنگ میشوند.
همینطور است. در واقع نهفقط در آثارم، بلکه در افکارم هم این انسانزدگی را دارم. کمتر پیش میآید که به چیزی، مکانی، موقعیتی فکر کنم که تهی از انسان باشد؛ حتی در خوابها و کابوسهایم. مجموعه عکس «همین دوروبر» که در سال ۱۳۸۶ در گالری لاله نمایش دادم، همه برداشت خلاصه شدهام از زندگی است. عکسها به صورت مطلق، با حضوری انسانی شکل گرفته، بدون هیچ اضافاتی. چشمها، نگاهها، بدنها، حسها، دستها و پاها حرف میزنند و نیازی به هیچچیز دیگری هم ندارند. به نظرم فضاها برای اینکه درست و با جزئیات بیان شوند نیاز به حضور انسانی دارند؛ حتی حضور انسانی به عنوان کسی که بیانشان کند. اما انسان اینطور نیست؛ خودش و نگاهش و بدنش برای هر بیانی کافی است. اما درباره حضور جنسیتی در آثارم، به نگاه خودم حضور مردها به لحاظ موضوعی به هیچ عنوان کم نشده که شاید بیشتر هم شده است. برای مثال، در مجموعه عکس «رنسانس، بیرون از قاب» که جزء مجموعههای بیشترشناختهشده من است، این واژه «بیرون از قاب» دقیقا همان حضور مردانه است و حتی اگر به شناسنامه مجموعه در کاتالوگ دقت کنید، برای معرفی ۱۷ بازیگر زن این مجموعه از واژه چشمها استفاده کردهام. زنانی با پوششی پرابهت و بااقتدار در مکانی مجلل در کادر عکسها حضور دارند اما با چشمانی لرزان و با غمی از جنس دلهره، ترس، عدم اطمینان و تزلزل در موقعیتی که در آن حاضر هستند. بهطور حتم عامل آن چشمان لرزان با توجه به مفاهیم مجموعه، مردی است که در همانجا اما بیرون از کادر عکاسی ایستاده است.
مجموعه «رنسانس» پر از جزئیات است و مانند نقاشیهای رنسانسی به نشانهگذاریها هم توجه زیادی داشتهاید؛ از وسایل صحنه تا جزئیاتی که در لباسها میبینیم و هرکدام حکایت از یک قصه دارند.
اهمیت به جزئیات و نشانهگذاریها در هر کاری برایم بسیار مهم بوده و هست؛ چه در توصیف یک موقعیت و چه در تولید آن. از وسواسهایی که در نورپردازی و عکاسی دارم تا ارائه و نحوه نمایش آنها. «رنسانس، بیرون از قاب» پر از نشانهگذاری است. برای طراحی لباسها که زحمتش با خانم ندا نصر بود، تحقیقات بسیاری انجام شد که خواستههای مورد نظر من با توجه به کانسپت پروژه برآورده شود. برای انتخاب لوکیشنها و وسایل صحنه هم همینطور بود.
چیزی که برای من جای سؤال دارد و جذاب است، این است که این نوع دغدغههای اجتماعی از کجا برای شما شروع شده؟ شمایی که فکر میکنم در فضای بد اجتماعی رشد نکردهاید و همواره از یک رفاه نسبی برخوردار بودهاید، بااینحال این نگاه اجتماعی در آثار شما اینقدر پررنگ است. چه در آثار «رنسانس» که طعنهای به یک دوره باشکوه میزنید و چه در آثار جدیدتان که با سوژه به ظاهر زنانه، لحظههای تلخ یا پرمخاطره از موقعیتهای انسانی را به تصویر میکشید.
هیچکدام از ما در محیطهای ایزولهشدهای بزرگ نشدهایم. اگر هم تا ششسالگی کنج خانه بودیم و فکر میکردیم که زندگی همین است، با شروع مدرسه فضای جدید و متفاوتی را دیدهایم؛ بهخصوص برای نسل من که کودکیمان با تأثیرات انقلاب و جنگ گذشته. بهعنوان هنرمند که هیچ، فقط بهعنوان انسان هم باید گیرندههایمان نسبت به محیط و اتفاقات اطرافمان بدون جهتگیری در دریافت، روشن باشد؛ چون خیلی اتفاق میافتد که تجربه زیستی مستقیم، باعث نادیدهگرفتن مسائل مهم انسانی و اجتماعی میشود. در واقع نسبت به مسائلی سِر میشویم که بههیچوجه نباید از کنار آنها به راحتی گذشت.
در یک مصاحبه گفته بودید برخلاف بعضی نظرهای مخاطبان، واقعگرا هستید تا فمینیست. منظورتان از واقعگرایی، یعنی من یک ناظر قصه هستم؟ یا مثل چیزی که تیپهایی مثل آزاده اخلاقی در عکسها چیدمان میکنند. من فقط روایت میکنم، این را که درست و غلط چیست، قضاوت نمیکنم. آیا هنرمند در این نقش قرار میگیرد که من فقط روایتکننده هستم، بدون اینکه بخواهم بگویم حق با این زن است یا مرد یا موضعگیری کنم و بگویم من فمینیست یا ضدفمینیست هستم. به نظر شما چطور میشود یک چیز را روایت کرد، بدون اینکه قضاوت کرد؟
به نظر من قضاوتنکردن در زندگی هم نشدنی است چه برسد به هنر! برای مثال اگر دو کاراکتر بدون هیچ عمل خاصی را هم در کادری بگذاریم، با توجه به فضاسازی و کمپوزیسیونی که میچینیم و حتی نوری که به کاراکترها داده میشود، عملا هم قضاوت میکنیم و هم رسیدن به موقعیت قضاوتمان را برای مخاطب هموار میکنیم. در واقع مخاطب در مواجهه با نگاه و قضاوت من نسبت به موضوع است که تحت تأثیر قرار میگیرد و این لزوما به معنای تأیید نگاه من نیست. احتمالا خانم اخلاقی با بیان اینکه قضاوت نمیکنند، سعی کردهاند که مخاطب، دایره انتخاب بیشتری برای قضاوت داشته باشد.
اگر به شما با توجه به آثاری که ارائه دادهاید، به صورت دورهای نگاه کنیم، آیا فکر میکنید نگاه سروش میلانیزاده امروز نسبت به زنان، با مثلا ۱۰ سال پیش متفاوت شده است و نگاهش عوض شده؟ میشود اینطور تعریف کرد؟
فکر میکنم نگرش کلی من نسبت به زنان و مردان و روابطشان در موقعیتهای خصوصی و اجتماعی تغییر چندانی نکرده است. اما احساسم این است که درباره این حیوان ناطق و اهل «اندیشه»، نسبت به گذشته بسیار بدبینتر شدهام.
مجموعه عکس آخرتان «در ستایش حیوان» نسبت به آثار گذشتهتان بسیار تلختر و برندهتر است. آیا این موضوع به بدبینیهایتان مرتبط است؟ یا حتی لوکیشنی که در آن عکاسی کردهاید، مشخص است که خشن و بیرحم است.
لوکیشنی که در عکسها میبینید، فضایی بسیار خشن، سخت و به لحاظ بصری پرابهام و دلهرهآور است که قطعا انتخاب همواره آن، به روحیات این سالهایم مرتبط است. یک کوره آجرپزی سنتی بزرگ در پاکدشت که به کورههای هافمن معروف هستند. از سال ۹۴ تا به امروز در این کوره خاموش سه پروژه انجام دادم. اولین پروژه که در سال ۹۵ در «مجموعه لاجوردی» نمایش داده شد، ویدئو پرفورمنس «پنهان، زیر سایه سکوت» بود که با نگاهی صریح و متفاوت به معضل تجاوزهای جنسی میپرداخت که دو اپیزود از هفت اپیزود فیلم در محوطه این کورهپزخانه تصویربرداری شد. دومین اثر، ویدئوآرتی با موضوع جنگ است که با یک گروه بزرگ بازیگران و رقصندههای زن ساختهام که طراحی رقص این اثر را خانم شیما مهدوی انجام دادند که البته هنوز نمایش داده نشده است. مجموعه سوم که تبدیل به مجموعه «در ستایش حیوان» شد هم در سال ۹۷ در همین فضا عکاسی شد.
این مجموعه، در ستایش حیوان است یا در نکوهش انسان؟
در نکوهش انسانی است که حداقلهای رفتارهای حیوانی خود را نیز از یاد برده است. حیوانی است که دروغ میگوید، جنگطلب است، مالاندوزی میکند و بیشتر از نیاز خود طلب میکند و برای حفظ جایگاه خود دست به هر کاری میزند.
در عمل حیوانانه که عقل دخیل نیست. آیا انسان یا همان حیوان ناطق نباید از هوش خود بهرهای ببرد؟
نقد من بر زیادهخواهی است. عطش قدرت یا مالاندوزی از کجا میآید؟ جنگافروزی چه؟ هوشی که ما را به کثافت بکشاند، چه جایگاهی برای ادعاهای انسانی دارد؟
آیا حیوان، مثل دیوانهای نیست که کاری که باید را نمیکند؟
شاید هم برعکس، کاری که نباید را نمیکند. نقد من بر انسانی است که خود را مالک همهچیز میداند. سلطهگر است؛ از سلطهطلبی نژادی تا سلطهطلبی جنسیتی، قومی، طبقاتی و سلطهطلبیهای وابسته به سرمایهداری. انسانی که جنگطلب است و مالاندوزی میکند. حیوان هرچه کند از روی غریزه و برای بقاست. در این شرایط به نظرم دیوانگی حرمت دارد.
این ستایش برای آن دیوانگی است.
ستایشی است برای صداقت.
آیا دلیل این رفتارهای اشتباه انسانی، ناآگاهی نیست؟
انسان خودش را دانای کل میداند و برای هرچه میکند و نمیکند دلیلی دارد یا میسازد. خردهای بر کسی که نمیداند، نیست. مشکل از جایی شروع میشود که نمیدانند که نمیدانند. دنیا توسط کسانی اداره میشود که هیچ شکی به خود و نگاهشان ندارند و این از نظر من بسیار ترسناک است.
منبع: sharghdaily-939896