در جهان پر تلاطم سریالهای تلویزیونی و هیاهوی صنعت سرگرمی، پیدا کردن مجموعههایی که بتواند توجه مخاطب را جلب کند، کاری سهل و ممتنع است. به اندازهای سریال تلویزیونی در طول هفته یا ماه تولید میشود که میتوان به سادگی یک سریال را پیدا کرد و به آن گفت سریال خوب! این مورد هر ماه تکرار میشود اما به راستی همراه شدن با سریالهایی که بتواند برای مدتی طولانی اتفاق متفاوتی را رقم بزند واقعا سخت و دشوار است.
در این میان گاهی هم سریالهایی پیدا میشوند که ایدههای درخشانی دارند اما نمیتوانند تا انتها مخاطب را جذب خود کنند. در همین مسیر یافتن سریالهایی که میتوانند تبدیل به شاهکار شوند واقعا سخت است. این همان راهی است که متاسفانه در صنعت سریالسازی امروز نتوانسته چندان مورد توجه قرار گیرد.
هفته گذشته اما نتفلیکس سریالی را روانه پخش کرد که هر چند نمیتوان آن را یک شاهکار دانست اما از آن دست سریالهایی است که میتوان در موردشان گفت که زمان گذاشتن برای تماشای آن وقت شما را تلف نخواهد کرد. سریال «اریک» یک مینی سریال تلویزیونی هیجان انگیز روانشناختی ۶ اپیزودی است که برای سرویس استریم نتفلیکس ساخته شده است و بندیکت کامبربچ در نقش عروسک گردان پریشانی به نام وینسنت بازی میکند. فیلمنامه توسط ابی مورگان با کارگردانی لوسی فوربس و هالی پولینگر تهیهکننده سریال نوشته شده است. این سریال در ۳۰ می ۲۰۲۴ به صورت یکجا در نتفلیکس منتشر شد.
داستان «اریک» در ابتدای سریال بسیار سرراست و بر اساس زندگی شهری در نیویورک دهه ۱۹۸۰ بنا شده است. در دهه ۱۹۸۰ شهر نیویورک، وینسنت عروسکبازی است که در یک ازدواج ناخوشایند، پسر نه سالهاش، ادگار، ناپدید میشود. رفتار ناپایدار وینسنت او را از دوستان، خانواده و همکارانش دور می کند. پس از مسائل مربوط به سوء مصرف مواد، وینسنت متقاعد میشود که میتواند با کمک عروسک هفت فوتی خود، اریک، دوباره ادگار را باز گرداند.
«اریک» از آن دست سریالهایی که آغاز بسیار مناسبی دارد و روند شکلگیری داستان هم بسیار سریع و پیوسته است. از آن دست مجموعههایی که خیلی سریع و در میانه تماشای قسمت اول مجبور میشوید این واقعیت را بپذیرید که همه ۶ اپیزود را به صورت رگباری تماشا کنید. سریال با یک خط نفوذ اساسی شروع میشود. یک عروسکساز شاکی و بسیار عجیب و غریب را تماشا میکنیم که دوست دارد به معنای واقعی «عوضیبازی» در بیاورد و در رنجاندن آدمها، از فرزندش گرفته تا دوست و همکار و همسر، استاد است. شخصیتی بیثبات که چندان قابل اعتماد نیست و تقریبا هیچ کسی دوست ندارد با او همراه باشد. سریال در همان سکانسهای ابتدایی شخصیت وینسنت و نوع مراوده او با پسرش را به نمایش میگذارد اما آنچه که سریال را جذاب میکند همان ماجرای گم شدن ادگار در اپیزود ابتدایی است. باور اینکه ادگار گم شده و تلاش برای پیدا کردن او، داستان را به سمت و سویی میبرد که یافتن هر لحظه آن میتواند مجموعهای تماشایی را به مخاطب نشان دهد.
اما این پایان کار نیست و تازه بعد اغز گم شدن ادگار است که اریک وارد داستان میشود. وقتی ادگار گم میشود، وینسنت به این فکر میافتد که اگر عروسک مورد علاقه او را بسازد و به نوعی به آن جان ببخشد ممکن است ادگار با تماشای این عروسک در تلویزیون دوباره به خانه برگردد. در حین ساخت این عروسک است که وینسنت احساس میکند که هیولا را از نزدیک میبیند و با آن حرف هم میزند.
از سوی دیگر سریال تحقیقات پلیس را برای یافتن ادگار دنبال میکند. داستان افسر پرونده که سیاه پوستی با علایق خاص خود است، ماجرا را هر لحظه جذابتر میکند اما این جذابیتها هر چند که تا نیمه اول سریال نیز ادامه دارد، در نیمه دوم اسیر حواشی بسیاری میشود. این حواشی نه تنها به پیشبرد داستان کمک نمیکند بلکه در نهایت «اریک» را به سمتی سوق میدهد که سریال از نفس میافتد.
در این میان قدرت اصلی سریال «اریک» در بازی متفاوت، پرتوان و فوقالعاده بندیکت کامبریج خود را نشان میدهد. کامبریج که به حق یکی از تواناترین بازیگران حال حاضر هالییود است، تنها قرار نیست در این سریال نقش پدری را بازی کند که فرزندش را گم شده است. کامبریج در نقش وینسنت پیش از اینکه پدری با درد بزرگ گم شدن فرزند باشد مردی است خودشیفته، مجنون و بسیار متفاوت که مدتها قبل از اینکه برای کنار آمدن با ناپدید شدن ادگار به شیشه بطری روی آورد، تقریبا مست از استعداد خود است و از نظر روانی دچار فروپاشی کامل شده است. وینسنت که فرزند یک خانواده ثروتمند در نیویورک است، سالهاست که دور از پدر خود و در یک محله نامناسب شهر زندگی و شخصیتش به گونهای است که حتی پیشنهاد پول پاداش آنها برای بازگشت ادگار را رد میکند.
اریک در نیمه اول خود همه چیزهایی که سریالی در این ژانر نیاز دارد را همزمان برای تماشاگرش به ارمغان میآورد. مشکلات گسترده خانوادگی پدر و مادر ادگار که معمولا با دعوا همراه است، مادر ادگار که در یک رابطه مخفیانه خارج از ازدواج قرار دارد و با گم شدن پسرش مجبور است لحظات سختی را پشت سر بگذارد، تصویر متفاوتی از زندگی حاشیهنشینی در نیویورک دهه ۱۹۸۰ و... باعث میشود که سریال هر چه جلوتر میرود پراکندگی آن نیز بیشتر شود. اضافه کردن خرده داستانها و تلاش برای پیوند آنها با خط روایی اصلی داستان نه تنها ماجرا را از وضعیت پر چالش اولیه دور میکند، لپبلکه اریک را نیز که قرار است بار سریال را بر دوش بکشد از مسیر منحرف میکند و گویا حضور او نیز چندان کاربردی برای پیشبرد ماجراها ندارد.
در این میان داستان پسر گمشده و هیولای خیالی مسیر را به گونهای نشان میدهد که میتوان «اریک» را در بازار صنعت سرگرمی به انتخابی برای گذران وقت تبدیل کند. سریال یک بندیکت کامبریج متفاوت هم دارد که با بازی درخشان خود نشان میدهد میتواند یکی از گزینههای اصلی فصل جوایز بهترین بازیگر مرد مینیسریالها باشد. بازی متفاوت کامبریج – با بودن یا نبودن اریک! – همان چیزی است که از پدری مجنون و خودشیفته که پسرش را نیز گم کرده انتظار داشت. بازی کامبریج در نقش وینسنت به شکلی دقیق و حسابشده است که جانمایه اصلی سریال یعنی اریک را تسخیر و آن را به یک اتفاق عادی تبدیل میکند. داستان گمشده و هیولا در «اریک» یکی از انتخابهایی است که میتوانید برای تماشا به آن رجوع کنید و از بازسازی دهه ۱۹۸۰ نیویورک لذت ببرید اما در پایان ماجرا توقع یک شاهکار را نداشته باشید.
منبع: sharghdaily-933265