علی ربیعی در یادداشتی درپی درگذشت نیلوفر امرایی نوشت: دیروز عصر در مراسم ترحیم زندهیاد «نیلوفر امرایی» شرکت کردم. این روزها یکی از روزمرگیهایم، رفتن به مجلس یادبود و ختم شده است! دوستانی که در گذشتهای نه چندان دور، به مراسم ترحیم پدربزرگ و مادربزرگان آنها و اکنون به مراسم یادبود خودشان میروم ولی رفتن به آیین ختم فرزند دوستان همنسل خودم بسی تلختر است؛ به خصوص که نیلوفر امرایی یک روزنامهنگار متعهد، اهل فرهنگ با نوشتههای دلنشین و بسیار جوان بود و به شکل طبیعی، تصور میشد هنوز فرصتهای زیادی برای بالیدن و نمو، بهسان یک شاخه نیلوفر را دارد تا از بودن خود، اطرافش را عطرآگین کند.
به خوبی به خاطر دارم در چند دهه پیش، در میان آگهیهای ترحیم نوشته میشد: «مجلس تذکار». چه عبارت بامسمایی بود. «تذکار» حکایت از نوبت به نوبت رفتن همه آدمها داشت. تذکار شاید هم اشاره به مرور دوباره زندگی آدمها داشت. هر انسانی داستانی دارد که به اندازه اقیانوس، عمق دارد. سرشار از امیدها و آرزوهایی که خیلی از آنها به تحقق نپبوسته، زیر خروارها خاک دفن میشود....
شب قبل از مراسم، متنی از «نیلوفر» خوانده بودم که نوشته بود "دلش میخواهد یک امامزاده گمنام باشد... " در طول زمان مراسم، واژههای زیبا و پر از مفهوم دلنوشتهاش در ذهنم میپیچید.
از سوی دیگر، نیلوفر، دختر «اسدالله امرایی» است. «اسدالله امرایی» را از سالهای دور میشناسم. بسیاری از همنسلان من و نسلهای بعدی، با آثارش زندگی کردهاند.
بیتردید، ترجمههای درخشان امرایی بخشی از تولیدات ماندگار فرهنگی ایران امروز ماست. دورادور میدانستم بچه «نازیآباد» است که تقریبا در جوار محل زندگی من و جنوب شهری است. یکی از ویژگیهای بچههای جنوب شهر آن است که با توجه به فرهنگ منطقه، فاصله طبقاتی، شکلگیری استعدادها در آن شرایط، هرکدام در جایی قرار گرفتهاند، به راستی درخشیدهاند.
بسیار تلخ و دردآور بود، دیدن چهره اسدالله امرایی که گویی چند سال پیرتر شده بود.سپردن فرزندی به دست پدر در خاک، داغی چنان سنگین است که التیامپذیر نیست. به یاد میآورم فرزندان زیادی که به دست پدران و مادرانشان مهمان همیشگی خاک شدهاند. برای امرایی عزیز، آرامش دل و برای «نیلوفر» شادی روان در سفر ابدیش آرزو دارم.
منبع: etemadonline-661669