شیما بهرهمند
حتی در روشنترین گاهِ روز، زمان میگذرد
بیسروصدا چون دزدی در شب.
چنان به زمان خیره شو و بر سرش فریاد بزن،
تا از شدت ترس بایستد -
رستگاری یا فاجعه؟
اما هنگامی که از گذشته دور چیزی باقی نمیماند، پس از مرگ آدمها، پس از تباهی چیزها، تنها بو و مزه باقی میمانند که نازکتر اما چابکترند، کمتر مادیاند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیرزمانی چون روح میمانند و به یاد میآورند؛ منتظر، امیدوار، روی ویرانههای همه چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بیخستگی روی ذرههای کموبیش لمسنکردنیشان حمل میکنند.
مارسل پروست، در جستوجوی زمان ازدسترفته، طرف سوان
ادراک زمان بحرانِ انسان امروزی است که ازقضا محدود به پدیده شتاب نیست. بیونگچول هان، باور دارد که عصر شتاب دیگر به سر رسیده است و آنچه ما اکنون بهعنوان شتاب احساس میکنیم نشانۀ آشفتگی زمانی است. هان، با طرح مفهوم «زمانپریشی»، دورانی را نشاندار میکند که ادراک ما از زمان با اختلالات و احساسات کاذب همراه است. «زمان فاقد ضرباهنگی نظمدهنده است و به همین دلیل است که ناموزون میشود». زمان با سرعت تمام در حرکت است و طرفه آنکه حس شتاب زندگی درواقع ناشی از ادراک ما از زمان است که بیجهت مثل برق میگذرد. به نظر میرسد شتاب و زمانپریشی و ادراک ما از زمان، مقولاتی همجوارند. اما برخلاف ظاهر، زمانپریشی با شتاب بیشتر نسبت ندارد بلکه عامل اصلی زمانپریشی، «اتمیزه کردن یا ذرهسازی زمان» است. نقطه بحرانی قضیه اینجاست که آشفتگی زمانی به هیچ تجربهای از دیرند راه نمیدهد و «هیچچیز نمیتواند زمان را از حرکت بازدارد». زندگی دیگر به قالب ساختاری نظمدهنده که به خلق دیرند منتهی شود درنمیآید و از اینرو همهچیز موقتی و زودگذر و ناپایدار است.
هان، اتمیزه کردن زندگی را با هویت اتمیزه شده در پیوند میداند و هشدار میدهد که ما عمیقا در معرض این هستیم که زمان و مکان، حتی جهان، و نیز با هم بودن را از دست بدهیم. پدیدهای که از آن با عنوانِ «تهیشدگی از جهان» تعبیر میکند و آن را از مظاهر زمانپریشی میخواند. چول هان با وامگرفتن از تعبیر «شب شتابزده بیخوابیِ» آدورنو، مفهوم دیگری را پیش میکشد که با شتاب، خاستگاه یکسان دارند: دیرند تهی. «دیرند تهی منافاتی با گسست زمان ندارد، بلکه همجوار آن است... و به شکل فعلی پرشتاب، خاموش و سلبی است، آن زمان باقیمانده است که در آن دیگر کاری برای انجام دادن یا ساختن وجود ندارد؛ یعنی صورت زمانی از فعلی تهی». چول هان، دیرند تهی و گسست زمان را از پیامدهای سلب دلالت زمان از امور و چیزها میداند و تشویش خاطر ناشی از فعل شتابزده در طول شب به شکل دیرند تهیِ بیخوابی ادامه مییابد. اینجاست که از شب بیخوابیِ آدورنو نقل میکند: «قاعدهای برای ساعتهای رنجبار بیخوابی وجود دارد که، بیآنکه انتظاری برای پایان یا طلوع در میان باشد، مذبوحانه بکوشیم دیرند تهی زمان را فراموش کنیم. بهراستی وحشتبارترین شبها همانا شبهای بیخوابیاند که انگار در آنها زمان در خود میفشرد و بیهیچ ثمری از دست ما میلغزد و میرود... اما چیزی که در این انقباضِ ساعتها پدیدار میشود نقطه مقابل زمان تحققیافته است. اگر در زمان تحققیافته نیروی تجربه طلسم دیرند را میشکند و گذشته و آینده را در زمان حال گرد هم میآورد، دیرند در شب شتابزده بیخوابی برانگیزنده ترسی تحملناپذیر میشود». دیرند تهی در نظر هان، زمان بیمفصل و بیجهت است که در آن هیچ لحظۀ قبل و بعد معناداری وجود ندارد -نه خاطرهای و نه انتظاری. از اینجا پای مقوله مرگ به میان میآید. با توجه به بینهایت بودن زمان، عمر کوتاه آدمی یک «هیچ» است. و مرگ جبر و خشونتی که از بیرون زندگی را نابهنگام پایان میبخشد، و آدمی پیش از آنکه موعدش سر برسد نابهنگام تلف میشود. اما اگر مرگ نتیجۀ زندگی و پایان یک عمر زندگی باشد، دیگر به شکل جبر و خشونت پدیدار نمیشود. «فقط صورتهای زمانی مربوط به پایان است که میتوانند در برابر بینهایت بودنِ نامطلوب دست به خلق دیرند یا زمان تحققیافتۀ معنادار بزنند». و خواب از دیدِ هان، شکلی از پایان است. پایانی که رمانِ «در جستوجوی زمان ازدسترفتۀ» مارسل پروست با آن آغاز میشود: «دیرزمانی زود به بستر میرفتم.» چول هان دست روی مفهوم مفقودۀ این عبارت میگذارد که در بازگردان آلمانی (و البته فارسی) ندید گرفته شده است: «bonne heure». مسئله بر سر لفظی با دامنۀ معنایی گسترده درباره زمان و خوشوقتی است. «خوشوقت یا ساعت سعد» نقطۀ مقابل بینهایتِ نامطلوب است و دیرند تهی، دیرند نامطلوبی است که در آن نمیتوان خوابید. «زمان ازهمگسسته یا ناپیوستگی ریشهای زمان» امکان یادآوری و خاطره نمیدهد. فرایندهای ادراک و عملکرد حافظه در رمان پروست، دیرند تهی را نفی میکند و برعکس، تجربۀ رهاییبخشی از تداوم را ترسیم میکند. «نویسنده میان خواب، رؤیا و بیداری، در فضای دلپذیر تصاویر خاطره و ادراک، رفتوآمدی آزاد میان گذشته و حال، میان نظم سخت و سردرگمی بازیگوشانه، تعلیقی آرام را
صحنهسازی میکند».
در قرائتِ بیونگچول هان، هیچ گسست زمانیای وجود ندارد که قهرمان داستان را به درون دیرند تهی پرتاب کند. چهبسا راوی خفتۀ پروست، بازیگر و حتی حاکم بر زمان است: «آدم خفته رشتۀ ساعتها و ترتیب سالها و افلاک را حلقهوار در پیرامون دارد». و حتی اگر هرازگاهی دچار سردرگمی و رنجش شود به پایان فاجعهباری ختم نخواهد شد، بلکه به قولِ پروست «فرشتۀ خوب یقین» به یاری میشتابد: «هنگامی که در میانۀ شب بیدار میشدم به همانگونه که نمیدانستم کجا هستم، در لحظه اول نمیدانستم حتی کیستم... اما آنگاه یاد -نه هنوز آنجایی که بودم، بلکه برخی از جاهایی که در گذشته آنجا بودم یا میشد بوده باشم- چون امدادی آسمانی به سراغم میآمد تا مرا از خلئی که خود به تنهایی توان رهایی از آن را نداشتم بیرون بکشد؛ در یک ثانیه از ورای قرنها تمدن میگذشتم و پیکره گنگ چراغ نفتی، و سپس پیرهنهای یقهبرگشته، آهستهآهسته تصویر اصلی مرا از نو بازمیساخت». گوشهای فرد خفته بدینترتیب، بهجای صداهای بینامونشان و پارازیتهای بیرونی یا صدای تیکتاک بلند ساعت که در بیخوابی و دیرند تهی اثر دارد، از صدایی پرطنین پر میشود، و حتی تاریکی شب رنگارنگ به نظر میرسد درست مانند کالیدوسکوپ: «دوباره میخوابیدم، و گاهی فقط برای لحظههای کوتاهی بیدار میشدم، همان اندازه که خشخشِ درونی روکش چوبی دیوار را بشنوم، چشم بگشایم و به کالیدوسکوپ تاریکی خیره بشوم، به یاری هوشیاری گذرایم لذت خوابی را بچشم».
چول هان، زمانِ پروستی را در نقطه مقابل دیرند تهی و زمانپریشیای تعریف میکند که مبتلابه عصر ما است. استراتژی زمانیِ پروست علیه عصر شتابزدگی را میتوان کمک به زمان برای به دست آوردن دوباره دیرند و بازگرداندن عطر و رایحهاش به آن تعریف کرد. چول هان، زمانمندی رواییِ مارسل پروست را واکنشی به «دوره شتابناک» تفسیر میکند؛ عصری که به گفتۀ پروست لذت تماشا را در نطفه خفه میکند. اینک نوبت جوهره معطر رمان پروست یعنی «کلوچه مادلن» میرسد. هان، تجربۀ اصلی رمان «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را رایحهای متعلق به عطر و طعمِ کلوچه مادلن آغشته به چای میداند و مینویسد: «وقتی مارسل یک قاشق چایخوری را با تکه خیسشده کلوچه مادلن در دهانش میگذارد احساس شادی و لذت شدیدی به او هجوم میآورد: خوشی دلانگیزی، خودبهخود، بیهیچ شناختی از دلیلش مرا فراگرفت. یکباره با انباشتنم از گوهرهای گرانبها، کشمکشهای زندگی را برایم بیاهمیت، فاجعههایش را بیزیان و گذراییاش را واهی کرد، یا شاید این گوهر در من نبود، خود من نبودم. دیگر خودم را معمولی نمیدیدم، بود و نبود برایم یکی نبودند، خودم را میرا حس نمیکردم». «اندکی زمان در حالت ناب» به مارسل داده میشود؛ جوهره معطر زمان که حس دیرند را القا میکند. گویی مارسل از اقتضائات زمان خلاصی یافته و «کیمیاگری زمان احساسات و خاطرات را در بلور زمانی خلاصییافته از حال و گذشته» درهم آمیخته است. پروست از طریق تزریق دیرند به چیزها به زمان، رایحه میبخشد. این راهکار بنا را بر این میگذارد که ما به لحاظ تاریخی وجود داریم و هریک صاحب سرگذشتی هستیم. از اینروست که «رایحۀ دیرند رایحۀ درونماندگار است». حس بویایی چنانکه چول هان اشاره میکند، اندامِ یادآوری و بیداری است. «حافظه غیرارادی» -مفهومی که در تلقی پروست با نوشتن درهمتنیده شده و اتفاقی و خودانگیخته و فارغ از محتویات حافظه و دست آخر، خارج از قلمرو اراده است- به باور چول هان، میتواند ناشی از تجربیات لمسی یا شنیداری و بصری باشد، اما خاطرهای که با طعم و بوی چای برانگیخته میشود از خود، رایحه و عطر شدید و خاصی از زمان متصاعد میکند که گویی تمام گذشته راوی را احضار میکند.
«بوها و عطرها به گذشته بسیار دور میروند و بازه زمانی گستردهای را لمس میکنند و بهاینترتیب زمینه را برای احیای نخستین خاطرات فراهم میکنند. عالم کودکی که گمان میرفت از دست رفته است چهبسا دوباره از دل رایحهای جان بگیرد». به تعبیر هان، «ذرههای کموبیش لمسنکردنیِ چای» توان آن را دارد که «بنای عظیم خاطره» را در خود جای دهد. مزه و بو از مرگ افراد و زوال اشیا جان سالم به در میبرند؛ «آنها جزایری از دیرند هستند در دل رودخانه خروشان زمان». رایحه، سرشار از تاریخ است و از اینرو هان معتقد است حس بویایی حسی حماسی-روایی است که رخدادهای زمانی را پیوند میدهد، درهم میتند و در یک تصویر و در یک روایت فشرده میکند. رایحهای که با تصاویر و تاریخ آغشته شده است خود را در یک هویت و خودنگاره قاببندی میکند و خطر ازهمپاشیدگی هویت را از بین میبرد. اما رایحه کُند است؛ وجهِ انتقادی جستار «بلور معطر زمانِ» چول هان نیز از همینجا مایه میگیرد. رایحه با عصر شتاب سازگار نیست، چراکه نمیتوان با همان سرعتی رایحهها را تعقیب کرد که تصاویر را دنبال میکنیم. برخلاف تصاویر، به رایحهها نمیتوان سرعت بخشید. پس عصر شتاب «عصری است فاقد رایحه». رایحۀ زمان تجلی دیرند است و بهاینترتیب، از اقدام و لذتی آنی گریزان است.
در تفسیر چول هان، تجلی دیرند روی تجربۀ پروست تا میخورد. او معتقد است رویکرد زمانی پروست به روایت با چارچوببندی رخدادها و ادغام آنها در یک کل منسجم و طبقهبندی دورهها، علیه ازهمپاشیدگی زمانی قد علم میکند و «به این ترتیب رخدادها باعث میشود که زندگی عاری از احتمالات محض به نظر آید و به زندگی معنا بخشد. ظاهرا برای پروست محرز است که زندگی در عمیقترین لایه خود بیانگر یک شبکه متراکم بافتهشده از وقایع مرتبط است که بیوقفه میان رخدادها رشتههای جدیدی میتند و آنها را دوچندان و تاروپودشان را چنان متراکم میکند که حتی میان کوچکترین نقطه گذشتهمان با دیگر نقاط زندگیمان شبکهای غنی از خاطرههای گوناگون به هم میپیوندند که فقط باید میانشان انتخاب کرد». در قرائت چول هان از رمان «در جستوجوی زمان ازدسترفته»، پروست در مقابل فقدان ارجاعات در زمان حالِ ناپیوسته که در آن زمان در خطر فروپاشی است، نوعی بافت زمانی از ارجاعات و شباهتها را مینشاند. فقط کافی است که انسان نگاهی عمیقتر به هستی داشته باشد تا متوجه شود که همهچیز در هم تنیده شده و خُردترین جزء با کل جهان در تعامل و ارتباط است، اما عصر شتاب فرصتی برای عمق بخشیدن به ادراک نمیدهد. هان همچنین به فواصل زمانی و آستانهها در کار پروست اشاره میکند که به «توپولوگی پاسیون» (محل بروز درد و رنج) تعلق دارند. «آنها ساحت فراموشی، فقدان، مرگ، ترس و اضطراب و البته اشتیاق، امید، ماجراجویی، وعده و انتظارند». هان، فاصله زمانی را از برخی جنبهها منشأ درد و رنج میخواند. به خاطر آوردن نیز به «پاسیون» (درد و رنج) بدل میشود وقتی علیه زمانی قد علم میکند که گذشته را به دست فراموشی سپرده است. از این منظر است که هان، رمان «در جستوجوی زمان ازدسترفتۀ» پروست را «داستان پاسیون» مینامد.
پاسیونِ دیگری که چول هان در بستر تفسیر کار پروست شناسایی میکند، «آنی بودن» است که میتواند به پاسیون بدل شود. او برای شرح این تفسیر از اکنون و آنی بودن، دوگانۀ «زائر» و «گردشگر» را فرامیخواند. در این تلقی، مسیر زائر فضایی خالی میان دو مکان نیست که بتوان آن را در مدت زمانی طی کرد، بلکه مسیر همان مقصد است که زائر باید به آن برسد. در اینجا در راه بودن اهمیت بسیار دارد. مسیر زائر معبری ساده نیست، گذار به طرف «آنجا»ست. از حیث زمانی، زائر در مسیر به طرف آیندهای میرود که در آن امید رستگاری دارد. اما گردشگر هیچ گذاری نمیشناسد. همهجا برای او «اینجا» و اکنون است. گردشگر به معنای واقعی کلمه در راه نیست. کلیسازی اینجا و اکنون، فضاهای بینابینی را بیمعنا میکند. درواقع جهتگیری صرف به طرف هدف، فضای بینابینی را بیاهمیت میسازد و آن را به گذرگاهی فاقد هرگونه ارزش ذاتی تقلیل میدهد. با این وصف، «شتاب تلاشی برای ناپدیدکردن کامل فاصله است که برای غلبه بر بینابینی ضروری است». در عین حال، معناشناسی غنیِ مسیر محو میشود و مسیر دیگر عطر و بویی متصاعد نمیکند و چهبسا خود مسیر هم ناپدید میشود. از تبعات عصر شتاب، یکی فقر معناشناختی جهان است و اینکه، مکان و زمان دیگر معنای چندانی نخواهند داشت. «اگر فاصله زمانی-مکانی منحصرا ذیل وجه سلبی فقدان و تعلل فهمیده شود، تلاشهایی در جهت ناپدیدیِ کامل این فاصله زمانی-مکانی صورت خواهد گرفت. حافظه الکترونیکی یا سایر امکانات فنیِ بازتولید فاصلۀ زمانی را که عامل فراموشی است از میان میبرد. آنها امری را که در گذشته بوده در چشم برهمزدنی قابل فراخوانی و قابل دسترسی میکنند. هیچچیز نمیتواند از دسترسی فوری بگریزد. فواصل زمانی که مخالف آنی و لحظهای بودن عمل میکنند حذف میشوند. پست الکترونیکی خود را با از بین بردن کامل مسیرها در حکم فواصل مکانی تصوری از آنی بودن را خلق میکند. پست الکترونیکی خود را از شر فضا خلاص میکند».
بدینسان، فواصل زمانی از بین میروند تا همزمانیِ ایجاد کنند و هرگونه فاصله حذف میشود تا همهچیز در اینجا و اکنون در دسترس باشد. و دست آخر «آنی بودن به پاسیون بدل میشود». قضیه به همینجا ختم نمیشود؛ چراکه هر چیزی که نتواند در زمان حال عرضه شود وجود ندارد، پس همهچیز باید زمان حال شود. برای تحقق این امر، فضاها و زمانهای بینابینی که دست به حذف زمان حال میزنند فسخ میشوند و فقط دو حالت وجود دارد: هیچ و حال. دیگر بینابینی در کار نیست، اما در تفکر نقادانۀ چول هان، «هستن چیزی فراتر از در زمان حال بودن است» و اگر هر امر بینابینی حذف شود زندگی بشر بیبضاعت خواهد شد. از اینروست که او بر اهمیتِ «آستانهها» تأکید میکند. بستر رویکرد انتقادی بیونگچول هان در اینجا نیز به روال اغلب آثار او، فضای دیجیتال، اینترنت و فرایندهای تبادل اطلاعات است. «کلیتبخشی به اینجا آنجا را حذف میکند. فقدان آستانه به الزام دید کامل و به در دسترس بودن تمامعیار بازمیگردد. آنجا در توالی بیوقفۀ رخدادها و احساسات و اطلاعات ناپدید میشود». و این ادعا که همهچیز اینجاست و آنجا دیگر اهمیت ندارد، فراگیر میشود. در این وضعیت، «انسان دیگر مخلوقی در آستانه نیست، با آنکه آستانهها مایۀ درد و رنجاند، نویدبخش لذت و شادی نیز هستند»؛ تجربهای که در رمان پروست به سرحد خود میرسد. آستانهها و فواصل زمانی اما در نگاه هان، وظیفه دیگری نیز به عهده دارند و آن، وظیفۀ نظمبخشی و ساختارمندی است. بدون فواصل زمانی با کنار هم قرارگرفتنِ بیساختار و بیجهت یا درهمریختگی رخدادها مواجهیم. از اینروست که هان معتقد است فواصل زمانی نهتنها ادراک بلکه زندگی را نیز شکل میدهد. «گذارها (معابر) و برشها (مقاطع) به زندگی جهت مشخص و در نتیجه معنا میبخشند. حذف فواصل زمانی باعث ایجاد فضایی بیجهت میشود». فضای اینترنت نیز از این منظر، فضایی بیجهت و مجموعهای از اتصالات یا پیوندهایی است که فرق چندانی با هم ندارند. هیچ جهت یا گزینهای در آن بر دیگری اولویت ندارد و چهبسا هر آن میتوان تغییر جهت داد. قطعیتی در کار نیست و همهچیز در حالت تعلیق به سر میبرد. فضای اینترنت «از رخدادها و واقعیتهای ناپیوسته» تشکیل شده که در آن نه پیشرفتی ممکن است و نه توسعهای حاصل میشود. از دیدگاه هان، فضای اینترنت فضایی غیرتاریخی است و زمانِ فضای اینترنت یک زمانِ حال ناپیوسته
و نقطهمانند است.
«ما از یک لینک به لینک دیگری و از اکنون به اکنون دیگری در حرکتایم». و بهاینترتیب، لحظه اکنون حامل هیچ دیرند و تداومی نیست و «فشردگی رخدادها، تراکم اطلاعات و تصاویر درنگ را ناممکن میکند. توالی برقآسای برشها مجال هیچ درنگ نظرورزانهای نمیدهد». از اینروست که بیونگچول هان در جستاری فلسفی در باب هنر درنگ کردن به نام «رایحهی زمان»، با فراخواندنِ تجربۀ پروستی و ارجاع به زمانِ ازدسترفته، بحران ادراک زمان را پیش میکشد و راه برونرفت از این وضعیت را احیای زندگی نظرورزانه و درنگ کردن میداند. از دیدِ چول هان، این دوران نیز بهرغم تمام فراز و نشیبها، سلطه سرمایهداری اطلاعاتی و غلبه رژیم اطلاعات، که موضوع کار انتقادی چول هان است، باز هم رایحۀ مختص به خود را دارد، گیرم امکان این دوران حیات مستلزم «احیای زندگی نظرورزانه» باشد.
منبع: sharghdaily-926006