علی ربیعی در یادداشتی با عنوان «زندگی بر خط نوروزی، از کودکی تا جوانی و پیری» در روزنامه اعتماد نوشت: همه ما ایرانیان در طول زندگی خود، خاطرات زیاد و مختلفی از نوروز را بر اساس تجربه زیستیمان به یادگار داریم. وقتی گذشته را مرور میکنیم فرقی نمیکند در چه سنی باشیم، حس میکنیم در گذشته، نوروزهای شیرینتری را تجربه کردهایم و لذت و شور بیشتری از روزهای نوروزی و خاطرههای زیباتری از آن در ذهنمان نقش بسته است. شاید به این دلیل که در کودکیهایمان، از مفهوم سختی و رنج زندگی، درک کمتری داشتهایم و آنچه از نوروز کودکی در حافظه فردی و جمعی ما باقی مانده، ترکیب دلنشینی از لذت و شادی، دید و بازدیدها، دزدکی شیرینی خوردنها، ذوق پوشیدن لباسهای نو، عیدی گرفتنها و.... باشد. در آن روزها، بچههای همنسل و همطبقه اجتماعی من، خاطرات پوشیدن لباسهای بچههای بزرگتر خانه یا خرید لباسهای نوروزی چند سایز بزرگتر که در آن سال و همچنین در سالهای آتی قابل استفاده باشد، کتهایی با آستینهای بلند و کفشهایی که با فشردن پنبه در جلوی آن، تازه اندازه پایمان میشد را بسیار به یاددارند.
در مرور خاطراتمان، پیشتر که میآییم، شاهدیم در سنین جوانی هم نوروز حال و هوای خاص خود را دارد. هر یک از ما تجارب شیرین و به یاد ماندنی زیادی را از این ایام در خاطر خود به یادگار داریم. با چه امیدی به آینده چشم میدوختیم و نوروزهای بهتری را چشم انتظار بودیم. نوروزهایی که زندگی آیندهمان را رنگ تحول و تغییر بزند. در سنین بالاتر و با تشکیل خانواده، در هر جای ایران چه شهر و چه روستا، با آنکه سختیهای زندگی و تامین سور و سات شب عید، دغدغهای بزرگ است، باز هم لذت نشستن با خانواده در کنار سفره هفت سین، خرید کردن و عیدی دادن و به تماشای برق سرور و شادی در چشمان اعضای خانواده نشستن، دلهامان را گرم و شاد میکند. اما امروز میخواهم از سبک دیگری از زندگی انسانها بنویسم.
به سنت هر سال، سال تحویل و پس از آن، روزهای آغازین نوروز را در کنار افرادی گذراندم که تجربههای شیرین شبیه سایر افراد از گذراندن نوروز در کودکی و دوران پس از آن ندارند. نه در کودکی، خاطره پرشور و نشاطی از نوروز برایشان به جا مانده و نه لذت نشستن سر سفره هفتسین با خانوادهای شاد و صمیمی و هیجان گرفتن عیدی را تجربه کردهاند و نه شادی و سروری در این ایام نصیبشان شده و متاسفانه این روند تا جوانی، میانسالی و پیری آنها ادامه دارد.
مقارن با سال تحویل، بازدید نوروزی را از کودکانی آغاز کردم که متاسفانه هر کدام به نوعی از انواع بیماری دچار بوده و اکثرا به دلیل فقر خانواده به مراکز نگهداری سپرده شدهاند و حتی برخی از آنها بر سرراه قرار گرفتهاند که شاید با وضعیتی بهتر و در خانوادهای گرم تحت حمایت قرار گیرند.
دلخراشتر از همه، آن است که تعدادی از این کودکان به دلیل نوع بیماریشان، بهطور متوسط نزدیک به دو الی سه سال، بیشتر طول عمر ندارند و زیستی شبیه زیست گیاهی را تجربه میکنند. تعدادی دیگر نیز با ادراک کمتری ادامه حیات میدهند، اما نه گذشت ثانیه و ساعت و ماه و سال را درک میکنند، نه تیک تاک ساعت برایشان مفهومی دارد، نه صدای ساز و دهل لحظه سال تحویل را میشنوند و نه حتی گذر زمان و عمر برایشان تفاوتی دارد. روز دیگری از «نوروز» نو شد. اینبار به مرکزی رفتم که بچههایی در سنین رشد و نوجوانی در آنجا اقامت دارند و از کودکی، خانوادهای را درک نکرده و عمدتا بخشی مهم از جسم آنها دچار ناتوانی است. این افراد، متاسفانه نه در گذشتهشان کودکی پر از شیطنت و شور و نشاطی را تجربه کردهاند و نه میتوانند امروز در بزرگسالیشان در جامعه زیستی عادلانه و آزادانه داشته باشند تا مانند نوجوانان و جوانان دیگر از تفریح و گردش لذتی ببرند یا حداقل در جمعهای کوچک و بزرگ حضوری دلخواه داشته باشند. من معتقدم برای اینها، تلخی نوروز به مراتب بیش از آن دسته از کودکانی است که به دلیل بیماری، فهمی از روزگار و گذر زمان و نوروز ندارند.
به پای صحبتشان که نشستم؛ هر کدام دنیایی آرزو و رویا داشتند. همین جا فرصت را غنیمت شمرده و از سازمانهای مردمنهاد و خیریههایی که جایگزین خانواده برای این افراد شدهاند، تقدیر میکنم که شرایط را به گونهای فراهم کردهاند که با کنار هم قرار گرفتن این دسته از افراد در گروههای چهل و پنجاه نفری، آنها را به نوعی خانواده تبدیل کردهاند. خانوادهای که نوعی زیست همدلانه دیدنی را رقم زده، بهطوری که آن که پا ندارد، با دستانی مددکارانه غذا را در دهان دوستش که دست ندارد، میگذارد و اینچنین همدلانه، زندگی و نوروز جمعی را در کنار هم تجربه میکنند. داستانهای زندگی این افراد متنوع و شنیدنی است، داستانهایی که اکثر ما نمیشنویم و شاید هم تمایلی به شنیدن آن نداریم و شاید هم خاطر مبارک برخی از ما آزرده میشود.... در روز دیگری از نوروز ۱۴۰۳، به دیدار سالمندان و پیرانی رفتم که یا از خانه رانده شده بودند یا بر اثر اعتیاد و فقر به کارتنخوابی روی آوردهاند و متاسفانه برخی از آنها تحت پدیده نوینی به نام «سالمند سرراهی» مانند کودکان سرراهی، بیپناه رها شدهاند. نوروز این افراد به اعتقاد من، بسیار تلختر از سایر گروههای در معرض نابرابری است. این دسته از افراد، حتما کودکیهای پرشور و شوقی را پشت سر گذاشتهاند و در شهر یا روستای خود در هوای بهاری قدم زده، رشد کرده و به بالندگی و جوانی رسیدهاند. حتما چشمان زیبای فردی، دلشان را ربوده و در انتظار نامزد و همسر روزگار گذراندهاند و پر از خاطرات به یادماندنی هستند. برخی از آنها دارای فرزندانی هستند که با گذشت زمان و ضعیف شدن حافظهشان و در برخی موارد حتی از دست دادن آن، همه را به شکل فرزندان خود میبینند و سراغ دیگر فرزندانشان را از آنها میگیرند.
آنها همواره غرق در خاطرات گذشته هستند، چراکه دیگر خاطرهای برایشان ساخته نمیشود و شوقی، قلبشان را به تپش نمیاندازد. اینها هم بخشی از هموطنان و قسمتی از زندگی همه ما ایرانیان هستند. در مراکز نگهداری سالمندان، افرادی از طبقات اجتماعی متفاوت را میتوان یافت. برخی از این افراد، روزگاری از مکنت مالی زیاد برخوردار بودهاند و برخی دیگر، از کودکی تا پیری را در فقر و سختی سپری کردهاند.
بخش دیگری هم هستند که با در هم آمیخته شدن فقر و اعتیاد به کارتنخوابی رسیدهاند. در گفتوگوهایی که با آنها داشتم، زندگیشان را در سه بخش برایم روایت میکردند: بخشی پر از شادی و خاطرات خوب، بخش دیگر همراه با ناکامی و تلخی و بخش آخر زندگی در جایی که حداقل جایی امن و پرستاری برای رسیدگی در کنار دارند. هر چند نوروز سالهاست که از یک پدیده جمعی و شادی در سپهر عمومی شهر و روستا به خلوتگاه خانهها تقلیل پیدا کرده و منحصر به دیدوبازدیدهای خانگی شده، اما چه خوب است که به خاطر داشته باشیم این افراد نیز بخشی از انسانهای هموطن و همسرزمین ما هستند. با اعتقاد به مفهوم بزرگ «ایرانی بودن» به این افراد نگاهی پرمهر داشته باشیم و به یاد آوریم این انسانها در چنین زندگی سختی، نیاز به همدلی و مهر دارند. من فکر میکنم چقدر خوب است در دورانی که بر اثر بی مسوولیتی تصمیمگیران، فقر در جامعه از استثناء قابل کنترل به قاعده عمومی غیرقابل کنترل تبدیل شده و بیشتر آدمها سر در گریبان دارند، هر کسی میخواهد «گلیم خودش را از آب بیرون بکشد»، وقت و ثروت ملی در میان نزاعهای سیاسی در درون ساخت قدرت و تحمیل نزاع سیاسی به درگیری با زندگی روزمره مردم، نام فرهنگ! میگیرد، وظیفه نهادهای مدنی خیرجمعی و همه ما به مسوولیت خود در قبال چنین افرادی از کودکان و نوجوانان و سالخوردگانی که اشاره شد، بیندیشیم که چگونه هر کدام از ما به سهم خود میتوانیم دلشان را هر چند اندک شاد کنیم.
منبع: etemadonline-655821