دوباره از شیراز خبرهای ناخوشی میرسد، اینکه گویا از یک طرف بر «بافت قدیمی و تاریخی شهر» نام جعلی «بافت فرسوده» نهادهاند تا با این نامگذاری بیربط، زمینهای بسازند برای ادامه تخریب و از سوی دیگر آنکس که باید نگاهبانی و پاسداری از میراث فرهنگی این سرزمین را وظیفه خود بداند، نگران آن است که چرا سودجویان بهدلیل وجود مقبره کورش، نمیتوانند در پاسارگاد، ساختمانهای بلندمرتبه بسازند.
این مسائل و مسائلی دیگر از همین دست، برای من خاطراتی از حدود 40 سال پیش و دوران دانشجویی را زنده کرد. در آن ایام، من دانشجوی رشته معماری «دانشگاه ملی» یا همان «دانشگاه شهید بهشتی» کنونی بودم و درسی داشتیم به نام «انسان، طبیعت، معماری2» که استادش، دوست نازنینم جناب «مجتبی بدیعی» بود. میگویم دوست، چون قبل از اینکه دانشجوی معماری شوم، در ستاد بازسازی مناطق جنگی با او آشنا بودم و بعد از آن هم این دوستی و رفاقت در ایام اصلاحات و پس از آن هم ادامه پیدا کرد تا امروز که جناب بدیعی از فعالان شناختهشده اصلاحطلب است. در آن درس که نامش آمد، قرار بر این بود که دانشجویان، تیمهای دونفره تشکیل و کاری تحقیقی انجام داده و نتیجه را بهصورت کنفرانس در کلاس ارائه دهند. از مجموع تحقیقهای آن تیمهای دونفره، دو تحقیق در خاطرم مانده؛ یکی تحقیق خودم و هم تیمیام «فرزاد عظیمی» با نام «معماری و سیاست؛ با نگاهی به شهرهای مکه و مدینه» و دیگری تحقیقی از دو دوست دیگرم، «زند حریرچی» و «حمید ساغری» با نام «مُد و معماری».
تحقیقی که من و دوستم، جناب عظیمی انجام دادیم، هرچه جلوتر میرفت، غمانگیزتر میشد؛ چراکه نتیجه سیاست شهرسازی دولت سعودی در مکه و مدینه، حکایت از یک چیز داشت، نابودی کامل همه هویت تاریخی این دو شهر. در ابتدا تصور ما این بود که سعودی ها، بهواسطه دشمنی با شیعیان، فقط نشانههای تاریخی موجود در این دو شهر را که هویتی شیعی دارند، از میان برداشتهاند، برای همین کاملا طبیعی بود که محله بنیهاشم را در مکه خراب کرده باشند؛ ولی با انجام آن تحقیق بود که متوجه شدیم این تخریب، نه فقط آثاری که میتواند برای شیعیان مهم باشد، بلکه حتی آثار هویتساز برای اهل سنت را هم هدف قرار داده است. مثلا وقتی در کتاب بسیار ارزشمند «مدینهشناسی»، تألیف همشهری مرحومم «سیدمحمدباقر نجفی» که از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم استاد محیططباطبایی بود، عکسی از محل و موقعیت «سقیفه بنیساعده» که قطعا و حتما برای اهل سنت بسیار اهمیت دارد، دیدیم که به میدان و خیابان تبدیل شده و دیگر نشانی از آن واقعه اثرگذار تاریخی ندارد، متوجه شدیم که این ویرانسازی تاریخ است نه خصومت با گرایش خاصی در اسلام؛ گیرم به بهانه نوسازی شهری. و همه اینها مربوط به 40 سال پیش است و میتوان فهمید که آن روند، امروز به کجا انجامیده است.
البته بعد از آن، تقریبا هرکس از عوام و خواص را که به حج رفته بود، میدیدم، از آنهمه اتوبان و ساختمان و سیمان و بتون و پُل و پایه، تعریف و تمجید میکرد، همانطورکه چه بسیار دیدهام از مسافران دوبی و امارات و این چند سال قطر و دوحه که از بلندی ساختمانها و بتون و بتون و بتون، تعریف و تمجید میکنند. گمان میکنید وقتی این همه از بتون و اتوبان و پل تعریف بشود و چهار بار که مدیران مملکتی به عمره بروند و حج کنند و دوبی و قطر را ببینند، دیگر پاسارگاد و مقبره کورش و بافت قدیمی و تاریخی دور حرم «شاه چراغ» (ع) یا بافت قدیمی و تاریخی دور حرم «امام رضا» (ع) برایشان مایه افتخار است؟ اینحا اولویت برایشان میشود همان که در تحقیق آن دو دوست دیگرم که عنوانش بود «مُد و معماری» آمده است.
همچنین گمان میکنید هرچقدر هم بگوییم که «آقایان؛ اینکه شما حرم مقدس حضرت موسیالرضا(ع) را بیندازید وسط اتوبان و آن بافت تاریخی دورش را ویران کنید، نابودکردن تاریخ است و نابودکردن تاریخ، بر تقدس حرم اضافه نمیکند که هیچ، به آن حس معنوی هزارساله هم آسیب میزند»، فایدهای دارد؟ وقتی همه (اینکه میگویم همه، هم مردم عادی و هم مدعیان فهم و کمالات را شامل میشود) به دوبی و دوحه که میروند، نَقل و نُقل محفلشان میشود داستان شگفتزدگیشان از برافراشتهشدن بتون و آهن در وسط بیابان، بعد نتیجهای غیر از این خواهد داشت که عدهای دیگر دنبال این بیفتند که بهانهای بیابند تا بافت تاریخی دور حرم شاهچراغ (ع) را ویران کنند که بعدترش بتون و آهن هوا کنند؟ ما همه دست به تخریب تاریخمان زدهایم و متوجه نیستیم که تعریف و تمجید عاشقانهمان از برافراشتن بتون در وسط بیابان، مشوقی میشود برای حمله به تجسم تاریخ کشورمان.
منبع: sharghdaily-916748