انوشیروان مسعودی
در تاریخ هفتم ماه ژوئن سال 1955، کنراد آدناور از طریق سفارت شوروی در پاریس، نامهای از حزب کمونیست شوروی دریافت میکند. نیکیتا خروشچف و میخائیل بولگانین، رهبران جدید شوروی، از آدناور برای سفری رسمی به مسکو دعوت کردهاند. آدناور و دولت محافظهکارش در موقعیتی پیشبینیناشده قرار میگیرند. در تمام سالهای صدارت آدناور، تبلیغات ضدکمونیستی و ضدروسی تمام رسانههای دولتی آلمان غربی را اشباع کرده بود؛ از پوسترهای تبلیغاتی تا سخنرانیهای انتخاباتی، در پیوند با ضدیت با شوروی و نزدیکی به غرب شکل یافته بودند. همچنان که در رسانههای شوروی نیز از آدناور بهعنوان «دشمن خلق»، «دشمن طبقه کارگر» یا گاهی حتی «جنایتکار جنگی» نام برده میشد. کاریکاتورهای آدناور در رسانههای روسی، او را چیزی بیش از یک پیرمرد خبیث یا عروسک خیمهشببازی آمریکا نشان نمیدادند. پس از مشورتهای چندباره با آمریکا، سرانجام آدناور این دعوت را به طور رسمی میپذیرد و در سپتامبر همان سال راهی مسکو میشود. سفر هیئت دولت آلمان غربی، سفری پرماجرا و فشرده از آب درمیآید. رسانههای آلمان غربی ابتدا درباره این سفر سردرگم هستند؛ چراکه دلایل و اهداف سفر نامشخص هستند. دقیقا در این زمان است که تیم تبلیغاتی دولت و رسانههایش شروع به بهرهبرداری از ماجرای اسرای جنگی میکنند: آدناور برای آزادکردن این اسرا به مسکو سفر میکند؛ درصورتیکه هدف اصلی سفر برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور است. تغییرات شدید رسانهای در آن دوران نیازمند یک «موج» بود و بدون امواجی که بتواند احساسات را برانگیزد، امکان تغییر دوست به دشمن یا برعکس وجود نداشت.
در آلمان غربی، موج رسانهای قدرتمندی، با استفاده تمام و کمال از تلویزیون و گزارشهای خبری، حول «بازگشت» اسرای جنگی به آلمان غربی شکل گرفت؛ به طوری که کمتر کسی امکان پیشکشیدن پرسشی درباره چرایی برقراری رابطه با شوروی را داشت. آدناور و تیم همراهش در تاریخ هشتم سپتامبر با یک قطار ویژه سفر خود را به مسکو آغاز کردند. لحظات سخت و پرتنشی پیشروی هر دو طرف قرار داشت. مهمترین پرسش چگونگی شکلگیری ارتباط دیپلماتیک بود و اینکه دولت آلمان غربی چه چیزی در ازای این رابطه
خواهد خواست؟
با یک نگاه کلی به برنامههای خبری و ویدئوهایی که از این سفر باقی ماندهاند، متوجه میشویم که در این گزارشها، بیش از آنکه تمرکز بر محتوای جلسات طولانی بین دو طرف باشد، به موضوعات کناری این سفر پرداخته میشود و اتفاقا اداها و ژستهای بولگانین و خود آدناور برای تولید چنین محتوایی بسیار مناسب هستند. برای مثال حضور آدناور و تیم همراهش در سالن اپرای بزرگ مسکو و تماشای اجرای بالرین معروف مایا پلستسکیا به همراه بولگانین بارها در رسانههای آن زمان نمایش داده شدند، یا سفر کوتاه هیئت آلمانی به خانه تفریحی ماکسیم گورکی، جایی که آدناور در کنار بولگانین و خروشچف دستهایشان را به نشانه پیروزی بالا میبرند. ویدئوهای این سفر به ما دوران جدیدی را در رسانههای سیاسی و نوع زیباییشناسی آنها معرفی میکند؛ نوعی بازنمایی خبری که بیش از آنکه بر محتوای اخبار تکیه کند، بر تصاویر دور و کنار اخبار تمرکز میکند. شاید آغاز جنگ سرد (جنگ کره) را بتوان بهنوعی آغاز دگردیسی رسانههای خبری بینالمللی دانست؛ جایی که تصاویر اهمیتی بیشتر از خود اخبار پیدا میکنند. همانطور که کریستین متز، زبانشناس معروف، اشاره میکند، تصاویر بدون نیاز به سیستم نشانهشناسی دال و مدلولی، توانایی مخابره پیامها را به مخاطب خود دارند. برای مثال تصویر خودروی شیک مرسدس بنز آدناور با پسزمینه کاخ کرملین و کودکان روسی که با تعجب به این خودرو مینگرند، واجد معناهای زیرمتنی است که برای مخاطب، جذابیت بیشتری از محتوای جلسات طولانی، کشدار و مهم سیاستمداران دارد. ارائه این تصاویر ثانویه دستکم برای سفر آدناور و دولت آلمان غربی اهمیت دیگری هم دارد و آن پنهانکردن «واقعیت» اسرای جنگی است. در روز دوم مذاکرات فشرده، هنگامی که بحث به آزادی اسرای جنگی میکشد، بولگانین از جنایتکار بودن و سابقه تجاوزات جنسی نظامیان آلمان نازی سخن میگوید و آدناور در جواب به گزارشها از تجاوز سربازان ارتش سرخ به زنان آلمانی اشاره میکند و این باعث بالاگرفتن بحث میشود و همه توافقات در خطر شکست قرار میگیرد. این بحث بسیار مهم، یعنی جنایتکاری جنگی و قربانیان آن ابدا در رسانههای آلمان غربی بازنمودی پیدا نمیکنند؛ چراکه این اسرا قرار است تا چند هفته دیگر بهعنوان قهرمانان ملی به وطن بازگردند.
سفر آدناور موفقیتآمیز به پایان میرسد و او به آلمان بازمیگردد. در فرودگاه بن آلمان، شاید مهمترین تصویر نمادین از دوران صدراعظمی کنراد آدناور ساخته میشود. هنگامی که آدناور در سخنانی کوتاه از بازگشت قطعی اسرای جنگی از مسکو حرف میزند، مادر یکی از سربازان از میان جمعیت به سوی آدناور رفته و دست او را به نشانه سپاسگزاری میبوسد. در آلمان غربی، این تصویر نهتنها مورد نقد قرار نمیگیرد؛ بلکه تبدیل به نمادی از قدرت و محبوبیت نخستین صدراعظم آلمان میشود. (تصویر نخست)، این تصویر بارها و بارها از طرف حزب دموکرات مسیحی چاپ و نمایش داده میشود و بسیار مورد پسند رسانهها و بخش بزرگی از جامعه آلمان غربی قرار میگیرد؛ اما در این تصویر تمرکز بر چهره آدناور است و ما حتی چهره پیرزن آلمانی را نمیبینیم. این بیچهره بودن زنِ رنجکشیده آلمانی که منتظر بازگشت فرزندش هست، یادآور زیباییشناسی دوران هیتلری است؛ عصری که جز پیشوا، کسی واجد فردیت نیست و انسانبودن افراد در میزان نزدیکی و قدرشناسیشان به او سنجیده میشود.
در همین روز، یعنی چهاردهم سپتامبر، صفحه نخست روزنامه معروف «برلینر تسایتونگ» (تصویر دوم)، نقش ویژهای در بازنمایی بازگشت آدناور از مسکو و بازگشت اسرای جنگی بازی میکند. در اینجا بزرگتر و بالاتر از اسم خود روزنامه، تیتر بزرگی خودنمایی میکند: «بالاخره! اسرای جنگی ما به میهن بازمیگردند». اشاره روزنامه به «ما»، یعنی اسرای جنگی که متعلق به ما هستند، اهمیت نمادینی دارد. روزنامه میکوشد تا فاصله مهمی را که بین اعضای حزب نازی آلمان و مردم عادی وجود دارد، حذف کند. ضمن آنکه با قید زمانی «بالاخره»، تأکیدی بر صبر طولانی خانوادهها و احتمالا برخی از مردم برای بازگشت این اسرا میکند. بسیار کوچکتر از این تیتر نوشته شده که سفرای دو کشور معرفی خواهند شد. درحالیکه هدف اصلی این سفر برقراری رابطه دیپلماتیک بین دو کشور بوده است، موضوع اسرای جنگی از طریق رسانهها، تبدیل به اصل ماجرا میشود. این سیستم بازنمایی خبری کاملا در خدمت آدناور و دولت اوست؛ بهویژه آنکه تنها تصویر شکلبسته بر روی روزنامه تاریخی، تصویر کنراد آدناور است. زیر عکس آدناور نوشته شده: «او توانست!». نوع چیدمان واژگان، تصاویر و تیترها این حس را به مخاطب آلمان غربی القا میکند که آدناور بدون از دست دادن چیز زیادی، یک بحران تاریخی را حل کرده است. اینجا از یک مبادله دوطرفه میان یک قدرت جهانی و آلمان غربی سخن گفته نمیشود؛ بلکه تصاویر و چیدمانشان، از «شاهکار» آدناور در بازگرداندن سربازان «ما»، سخن میگویند. این نقطهای است که مرز گذشته سیاه و اکنون کاملا از بین میرود و جمهوری فدرال آلمان غربی در امتدادِ رایش سوم قرار میگیرد. در واقع قهرمان داستان که کنراد آدناور هفتادوخردهای ساله است، نه بهعنوان چهره آلمان جدید، بلکه بهعنوان پیونددهنده جهان کهن و نو آلمان معرفی میشود. این آغاز یک پروپاگاندای احساسی ملی-میهنی است که با ورود نخستین اسرای جنگی به کشور به اوج میرسد.
اگر به ویدئوهای آرشیوی مربوط به تاریخ دوازدهم اکتبر سال 55 میلادی در آلمان غربی نگاه کنیم، شاهد یک جشن بزرگ ملی، یک اتفاق تاریخی یا بهتر بگوییم یک پیروزی تاریخی برای ملت آلمان و کنراد آدناور هستیم. چه در عکسها و چه فیلمهایی که از این روز باقی ماندهاند، احساسات انسانی موج میزند. ناقوس کلیسای فریدلاند به صدا درمیآید و 10 هزار اسیر جنگی باقیمانده به کشور بازمیگردند. تیترهایی مانند «ساعت آزادی» و «بالاخره به کشور بازگشتند»، به همراه موسیقی حماسی که روی تصاویر نخستین گروه از اسرای جنگی آزادشده پخش میشود، فضایی یگانه پدید میآورند. در اردوگاه فریدلاند بیش از هزار نفر از خانوادهها، روزنامهنگاران و سیاستمداران منتظر آنان هستند. برخی از زنان و مادران در وجدی شعفانگیز فرزندان و همسرانشان را در آغوش میگیرند. کودکانی که پس از 10 سال پدرشان را برای نخستین بار دیدهاند، میگریند، دوربین پرحرکتِ خبرنگاران گهگاه مکثی میکنند و قاب خود را به تصویری از زن و مردی که از شدت شادی میگریند، اختصاص میدهند. در پسزمینه چهره نگران زنی دیده میشود که با چشمانی جستوجوگر همسر خود را میجوید، پیرزنی روی زمین میگرید؛ چراکه فرزندش بازنگشته است. (تصویر سوم). سربازانی که 10 سال گذشته را بهعنوان جنایتکاران جنگی در اردوگاههای کار اجباری گذراندهاند، اینک مانند قهرمانانی ملی مورد پذیرایی قرار میگیرند. هیچ کسی نمیتواند تضادی را که میان شادی دیوانهوار زنان و کودکان از سویی و گنگی و بهت چهره اسرای جنگی پدید آمده، انکار کند. واژگان خبرنگاری روی این تصاویر، موجب برانگیختهشدن احساسات میشود «اینک ایستگاه پایانی درد و رنج و انتظار، سربازان به وطن خویش بازمیگردند». در میان این چهرههای گم و گنگ و مبهوت، هم پیرمردهای 70ساله دیده میشوند و هم جوانانی که کمتر از 30 سال دارند. این تصاویر مستند به علت وضعیت ویژه آن روز تاریخی واجد اهمیتی تاریخی میشوند؛ چراکه تصویربرداران خود غرق احساسات بوده و از قوانین گزارشهای خبری آن دوره دوری میکنند، ما ردِ سالها رنج و عذاب را در تکتک این چهرهها از طریق این نماهای نزدیک میبینیم. ما شاهد انسانهایی هستیم که از ماهیت انسانی خویش دور افتاده بودند. در برابر «واژگان» به دقت برگزیدهشده سخنرانان سیاسی، چهرههایی قرار میگیرند که گویی اصلا این واژگان را نمیفهمند، آنها برخلاف کنراد آدناور نمایانگر تاریخ سیاه و هولناکی هستند که قرار بود در روایت رسانهای به نفع اکنونِ آلمان غربی حذف شود. در فرازی، یک سخنران سیاسی میگوید «ما از نیروی درونی شما آگاهیم و از شما میخواهیم این نیرو را به سرزمین خود هدیه دهید»؛ اما آنچه تصاویر به ما ارائه میدهند، نه نشانی از نیروی درونی دارد و نه امکان هدیه آن به سرزمین پدری؛ ما اسرایی را میبینیم که خود به جنایات خود بیش از هرکس دیگری واقفاند.
سالها بعد با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بررسی اسناد مشخص شد که رژیم شوروی، بسیار پیش از سفر آدناور به مسکو تصمیم به آزادی همه اسرای زندانی داشته است؛ چراکه «هزینه نگهداری آنان، بیهوده تشخیص داده شده بود». درواقع آزادی این اسرای جنگی ربط چندانی به آدناور نداشته است؛ اما این قدرت رسانه است که حقیقت را آنگونه که گفتمان قدرت میخواهد، نمایش دهد.
منبع: sharghdaily-914362