پیام حیدرقزوینی
گوته، چهره اسطورهای فرهنگ و ادبیات کلاسیک آلمان، تراژدی «فاوست» را مشغله عمر و زندگیاش میدانست. گرچه اولین روایت از فاوست به قرن شانزدهم برمیگردد اما با گوته بود که این تمثیل به فرهنگ مدرن راه یافت. درواقع مهمترین روایت از فاوست از آن گوته است.
«فاوست» گوته نمایشنامهای است در دو بخش و در قالب زبان منظوم و با مضمونی که خود گوته آن را تراژیک نامیده است. گوته این شاهکارش را در طول شش دهه، یعنی از 1772 تا 1832، نوشته و قوام بخشیده و به این ترتیب در دورانی پربار و درعینحال بحرانی در این اثر بازنمایی شده است. دورانی که در آغازش انقلاب جمهوریخواهانه فرانسه رخ داده و سپس به جنگهای ناپلئونی رسیده و در نهایت به شکلگیری سرمایهداری ابتدایی و اراده کشورهای توسعهیافته اروپایی برای استعمار جهانی منجر شده است. گوته تمام این وقایع را تجربه کرده و حاصل این تجربه را در این اثر شصتساله بازتاب داده است. ازاینروست که میتوان گفت در تکوین نهایی «فاوست» هم عقلباوری عصر روشنگری نقش داشته است و هم ازبینرفتن مناسبات پیشاسرمایهداری و پیدایش پول به مفهوم انتزاعیاش. به عبارت دیگر، روایت گوته از فاوست همزمان با تحول یکی از پرآشوبترین و انقلابیترین دورههای تاریخ جهان نوشته شد و بخشی از اهمیت و قدرت روایت گوته نیز ناشی از این دورانِ تاریخ است. جز این، نقش جریانهای مهم علمی و هنری آن دوران نیز در شکلگیری «فاوست» گوته نمایان است. در فرایند طولانی تکوین «فاوست»، هم شور جوانی گوته دیده میشود و هم نشان پیرانهسری او؛ خاصه در بخش دوم که تنها اندکی پیش از مرگ گوته به پایان رسیده است.
فاوست ریشهای تاریخی دارد و اصل داستان به واقعیت-افسانهای آلمانی در قرن شانزدهم برمیگردد. کیمیاگر، ستارهشناس و پزشکی به نام فاوست، یورگ فاوستوس، در واقعیت تاریخ زندگی میکرده است. سال تولد او را حدود 1470 میلادی و سال مرگش را 1536 دانستهاند و زادگاهش را در دهکدهای در نزدیکی هایدلبرگ در آلمان. فاوست عامیانه در سده شانزدهم شهرت زیادی مییابد و سپس کریستوفر مارلوی انگلیسی نمایشنامهای براساس آن مینویسد.
«فاوست» گوته دههها پیش به فارسی ترجمه شد اما چند سال پیش محمود حدادی این شاهکار ادبیات آلمانیزبان را بر اساس نسخه اصلی به فارسی برگرداند. حدادی در ترجمهاش توضیحات و پانوشتهای متعددی آورده و همچنین چند مقاله و تفسیر مختصر نیز به پیوست ترجمهاش منتشر کرده که به درک بهتر اثر کمک میکنند. گوته از ابتدای جوانیاش تا پایان عمر طولانیاش پیوسته روی «فاوست» کار کرد و تا اندکی پیش از مرگش تغییر و تصحیح روی متن اثر اعمال کرد.
از زمان انتشار «فاوست» تا امروز نیز حجم زیادی نقد و تفسیر بر این شاهکار گوته نوشته شده است و نویسندگان و منتقدان مختلف از منظرهای گوناگونی به بررسی کار گوته پرداختهاند. «فاوست» درواقع «گفتوگو»ی گوته با ادبیات جهانی است و به عبارتی وارث آن است و از اینروست که استعارههای زیاد فلسفی در متن گوته دیده میشود.
بر این اساس درک دقیقتر «فاوست» نیازمند آگاهی از نقد و تفسیرهایی است که بر آن نوشته شده و حدادی براساس همین ضرورت کتاب دیگری با عنوان «پرده در پرده» از ابرهارد هرمس را ترجمه کرده که تفسیری است بر این شاهکار ادبیات کلاسیک جهانی.
آنطورکه حدادی در ابتدای کتاب توضیح داده، «پرده در پرده» درواقع تفسیری دانشگاهی بر تراژدی «فاوست» است و ازاینرو بر تمام متن این نمایشنامه کلاسیک چشمانداز دارد؛ «هم بر بخش اول و هم دوم آن که در هشت پرده بر تاریخ شاید هزار سال مدنیت بشری افقی هنری گشوده است و ازهمینرو بنمایههایش مانند آینه در آینه به هم عمق میبخشند و در هر پرده وجه و مفهومی نو مییابند».
اشاره شد که فاوستنویسی سنتی طولانی در آلمان و اروپا داشت و ابرهارد هرمس نیز در تفسیرش به تاریخچه سیصدساله فاوستنویسی توجه کرده و رابطه دیالکتیکی این بنمایهها را دنبال و برجسته کرده است. حدادی در ضرورت ترجمه این کتاب دلیلی دیگر هم ذکر کرده که البته همهگیر شده و قابل بسط به موضوعاتی دیگر هم هست: «دیگر نکتهای که به ترجمه این تفسیر ضرورت میبخشید، نقدهای گاه به نسبت سطحیای است که در حوزه معرفی ترجمه آثار ادبی، از جمله این اثر، به رسانههای دیجیتالی در ایران راه مییابد، ملغمههایی از نقد و تبلیغ، از جمله در دنیای پخش الکترونیکی. شاید عجیب باشد این سهلگیری در پردازش زبان و محتوا؛ کار رسانههایی که شواهد نشان میدهد در آیندهای نزدیک مرجعیتی هرچه بیشتر خواهند یافت».
ابرهارد هرمس در پیشگفتار «پرده در پرده» میگوید گوتهپژوهی اخیر مضمون «فاوست» را نوعی پدیدارشناسی مدرنیت مینامد چراکه طیف گستردهای از زمان در این اثر بازتاب داشته است: «ما در آغاز نمایشنامه، در تکگویی گلایهآمیز فاوست او را در یک پستوی قرون وسطایی در ناله از کوتاهیِ افقِ دانش مکتبی یا اسکولاستیک زمان خود مییابیم، در حالی که در پایان بخش دوم همه مرحلههای تکامل جهان مدرن را پشت سر میآورد، چندان که بزرگکارفرمایی شده است که طبیعت را مقهور اراده خود کرده است و اینک آب دریاها را پس میراند تا زمین نو به دست بیاورد؛ و در حالی میمیرد که آرزوی جامعهای آرمانی و برخوردار از رفاه همگانی بر لب مینشاند؛ در عین آنکه مفیستو، پاره متضاد وجود او، برعکس، اعتقادش بر فروپاشی جهان و سقوط آن به ورطه یک هیچ مطلق است».
ابرهارد هرمس میگوید گوته برای چشمانداز گشودن بر این موضوع جامع و پیچیده بسیاری تصویر و شخصیت و اسطوره و تمثیل از یونان باستان، کتاب مقدس، ادبیات اروپایی، سنتهای مسیحی و باورهای خرافی عامیانه را به کار بسته است. خود گوته در نامهای به سال 1827 این شیوه نمایشنامهپردازی را چنین توجیه کرده: «از آنجا که برخی تجربهها در قالب بیانی بدون کاستی یا بیواسطه درنمیآیند، از دیرباز شیوه خود قرار دادهام که با تصویرها و نمادهایی که آینهوار مقابل هم مینشینند و به یکدیگر بازتاب میبخشند، مفاهیم پوشیده را بر خواننده هوشیار آشکار کنم».
حدادی «فاوست» گوته را آنطورکه اولینبار منتشر شده بود در دو جلد به فارسی برگرداند و بعدتر نسخه تکجلدی ترجمه او نیز منتشر شد. او پس از انتشار این ترجمهاش در گفتوگویی با «شرق» درباره مضمون اصلی گوته در این نمایشنامه گفته بود: «فاوست، در روایت نخستین آن داستانی عامیانه است از قرن شانزدهم و محتوای کانونیاش هم جنگ شیطان با انسان. گوته به این درونمایه دیالکتیکی رنگی از مبارزه خیر و شر میدهد. منتها این مبارزه را به درون سینه انسان میبرد. خب، همین موضوع یکی از موتیفهای همیشگی ادبیات است، حتی در ادبیات جهان. به اینترتیب داستان به قول فرنگیها دیدگاهی آنتروپولوژیک مییابد، یعنی میپردازد به باریکبینی در نوع انسان به عنوان موجودی که نه از مقوله فرشته است، نه از رده حیوان. بلکه گونهای است سرگشته و سرگردان میان آن دو مقوله آسمانی و زمینی. چنانکه در مثنوی هم در وصف او میآید: جان گشاید سوی بالا بالها/ درزده تن در زمین چنگالها. این تضاد در همان ابتدای بخش اول تراژدی به شکل گلایه بر زبان مفیستو مینشیند. چون او خطاب به خداوند میگوید: خدایا! تو به انسان چیزی دادهای به نام عقل، اما انسان بهواسطه همین عقل حیوانتر از هر حیوان شده است. حال شاید بتوان گفت مولانا در آن بیت یادشده از چشماندازی عام و عرفانی در جانب متضاد هستی انسان مداقه میکند، گوته اما به طور مشخصتر، یعنی از چشمانداز انسان عصر مدرن یا پساکپرنیکی است که در این نمایشنامه به درونکاوی در جانب متضاد هستی انسانی میپردازد.
با این توضیح شاید بتوان فهمید چرا موضوع و موتیف فاوست اینقدر در ادبیات آلمانی تکرار میشود. درست است که فاوست و مفیستو در تراژدی گوته دو شخصیت جدا هستند، اما در واقع هریک به بخشی از خصایل انسان شکل میدهند. آن نماد تمایلات استعلایی اوست و این نماینده حرص و هوسهای غریزی یا حیوانیاش. بعد از گوته این موتیف فرازمانی را هرباره به درون مناسباتی مشخص بردهاند».
منبع: sharghdaily-910622