پیام حیدرقزوینی
کارگر و سرمایهدار محصول طبیعت نیستند، بلکه پدیدههایی تاریخیاند که در شرایط و مناسبات تولیدی ویژهای پدید آمده و ابدی هم نیستند؛ به این معنا که میتوان آیندهای را تصور کرد که در آن نه کارگر وجود دارد و نه سرمایهدار. تلقی کنونی ما از مفهوم کار بر اساس ضرورت و اقتضای بیرونی شکل گرفته و این در نقطه مقابل کار به عنوان کنش آزاد قرار دارد. در تلقی دوم از مفهوم کار، چیزی به نام کار مزدی بیمعناست؛ به این معنی که دیگر قرار نیست عدهای از طریق اجبار کارگران به تولید ارزشی بیش از آنکه مزدش را میگیرند، سود ببرند.
جیمز سوزمن در کتاب «کندوکاوی در تاریخ؛ از عصر سنگ تا روزگار روباتها» که با ترجمه حسن افشار در نشر مرکز منتشر شده، بر اساس مطالعات مردمشناسی برداشت کنونی ما از کار را مورد پرسش قرار داده است. جیمز سوزمن، مردمشناسی است که در مطالعه اقوام خوئسان آفریقای جنوبی تخصص دارد.
آنطور که او در این کتاب شرح میدهد، در دهه 1960 مردمشناسان آغاز به کار با جوامع خوراکجوی معاصر از قبیل جوهوآنسی و باامبوتی یا هادزابه کردند. آنها امیدوار بودند کارشان پرتو نوری بر چگونگی زندگی پیشینیان ما بیفکند. سوزمن میگوید اکنون میتوان با نگاهی به نتایج کار آنها به این موضوع فکر کرد که چگونه میتوانیم در آیندهای بهرهمند از اتوماسیون اما گرفتار محدودیتهای شدید زیستمحیطی، سامان دیگری به زندگیمان بدهیم.
او پیش از پرداختن به نتایج این مطالعات، تصوری از وضعیت کنونی ما به دست داده است. ما امروز با چشمانداز آینده اتوماسیون روبهروییم که اگرچه همچنان ناشناخته است اما تا همینجا هم نگرانیهایی به بار آورده است؛ بهخصوص برای صدها میلیون بیکار حاشیهنشینی که در حلبیآبادهای کشورهای درحالتوسعه زندگی حداقلی دارند. کشورهایی که رشد اقتصادیشان بیش از پیش حاصل پیوند فناوری روز با سرمایه است و کمتر شغل جدیدی تولید میکند. همچنین آینده اتوماسیون مایه نگرانی انبوه کارگران نیمهماهری است که در اقتصادهای صنعتی چارهای جز اعتصابکردن برای حفظ کارشان از دستبرد روباتها ندارند؛ روباتهایی که حسن بزرگشان برای سرمایهداری این است که هیچوقت اعتصاب نمیکنند. این آینده حتی میتواند کار متخصصان را هم به خطر اندازد: «اکنون که هوش مصنوعی میتواند خود بهتر از ما آدمها هوش مصنوعی تولید کند، به نظر میرسد که ما فریب هوش خودمان را خوردهایم و محلهای کارمان را تبدیل به کارگاه شیطانی کردهایم که کارمان را از ما میرباید و زندگیمان را بیمعنی میکند».
سوزمن نقل قولی از جان مینارد کینز را یادآوری میکند که در 1930 پیشبینی کرده بود که تا اوایل قرن بیستویکم رشد سرمایه، افزایش بهرهوری و پیشرفتهای فنی جهان را به جایی میرساند که در آن نیازهای اولیه به آسانی برآورده میشوند و در نتیجه دیگر لازم نیست کسی بیش از 15 ساعت در هفته کار کند. ما امروز آستانه افزایش بهرهوری و رشد سرمایه را که به گفته کینز چند دهه پیش باید به آنجا میرسیدیم رد کردهایم، اما همچنان اغلب ما مجبوریم به همان اندازه سخت کار کنیم که پیشینیان ما کار میکردند و دولتها نیز هنوز به همان اندازه دغدغه رشد اقتصادی و ایجاد شغل را دارند که در هر مقطع دیگری از تاریخ معاصر داشتهاند. از این فراتر، با کوچکشدن روزافزون دولتها و با گسترش نئولیبرالیسم و نوع نگاهی که به صندوقهای بیمهگر وجود دارد، اغلب افراد در بسیاری از کشورها مجبورند حدودا 10 سال بیشتر از مقداری کار کنند که نیمقرن پیش کار میکردیم. همچنین به رغم همه پیشرفتهایی که در زمینههای فناوری و بهرهوری در تعدادی از پیشرفتهترین اقتصادهای جهان مثل ژاپن و کرهجنوبی به وجود آمده، همچنان سالانه صدها مرگ پیشگیریپذیری رخ میدهد که نتیجه اضافهکاریهای توانفرساست. از اینرو است که سوزمن میگوید گویا انسان هنوز آمادگی مطالبه حقوق بازنشستگی برای همه بشر را ندارد.
سوزمن توجه ما را به چیزی جلب میکند که «مسئله اقتصاد» یا «مسئله کمیابی» نامیده میشود. این دیدگاه که خواستههای ما نامحدود اما منابعمان محدود است، قلب تپنده این تعریف از علم اقتصاد است که میخواهد به مطالعه چگونگی تخصیص منابع کمیاب برای برآوردهکردن نیازها و خواستههای مردم بپردازد. همچنین ایجاد ثبات در بازارها، نظام مالی، اشتغال و نظام پولی از دیگر وظایف این نوع تلقی از اقتصاد است. بنا بر این تعریف، اقتصادانان میگویند کمیابی عاملی است که ما را به کارکردن وامیدارد؛ چراکه تنها با کارکردن است که میتوانیم بین خواستههای ظاهرا نامحدود و منابع محدود ارتباطی برقرار کنیم. اما این تعریف که اغلب بدیهی هم فرض میشود، چگونه و از کجا شکل گرفته است؟ سوزمن مینویسد: «مسئله کمیابی به ارزیابی ناخوشایندی از انسان میرسد زیرا نشان میدهد که ما، بر اثر تکامل، موجودات خودخواهی شدهایم، گرفتار این نفرین که تا ابد زیر فشار خواستههایی باشیم که امکان ندارد برآورده شوند. و همانقدر که این فرض درباره طبیعت انسان ممکن است به نظر خیلیها در جهان صنعتی بدیهی برسد، برای بسیاری دیگر مانند بوشمنهای جوهوآنسی در بیابان کالاهاری در جنوب آفریقا، که تا اواخر قرن بیستم هنوز شکارچی-گردآورنده بودند، درست به نظر نمیآید».
بوشمن به معنای بوتهزارنشین است و این نام بومیان بیابان کالاهاری در آفریقاست. سوزمن از اوایل دهه 1990 به مستندسازی مواجهه اغلب دردناک آنها با اقتصاد جهانی مشغول بوده است. نتایج مطالعات او بسیار قابل توجه است و خود درباره نوع برخورد آنها با اقتصاد جهانی میگوید: «این برخورد آنها قصه اغلب دلخراشی دارد که در مرز میان دو شیوه زندگی زمین تا آسمان متفاوت رخ میدهد. هر یک از این شیوهها مبتنی بر فلسفه اجتماعی و اقتصادی کاملا متفاوتی است که به نوبه خود پایه در مفروضات بسیار متفاوتی درباره چگونگی کمیابی دارد. در مورد جوهوآنسی، اقتصاد بازار و مفروضات زمینه آن درباره طبیعت انسان شگفتآور و نومیدکننده است».
درباره جوامع شکارچی-گردآورنده باوری وجود دارد که مطالعات مردمشناسی به ما میگوید اینها چیزی بیش از کلیشههایی رایجشده نیستند. کلیشههایی که میگویند زندگی در جوامع بدوی یکسره جنگ با گرسنگی بوده است. اما جیمز سوزمن میگوید امروز ما میدانیم که جوامع شکارچی-گردآورنده مثل جوهوآنسیها همیشه با گرسنگی دستبهگریبان نبودهاند، برعکس حتی تغذیه خوبی داشتند و عمرشان بلندتر از اکثر مردمان جوامع کشاورز بود. عجیب اینکه آنها به ندرت بیش از 15 ساعت در هفته کار میکردند و اغلب اوقات در حال استراحت یا تفریح بودند. سوزمن درباره چگونگی و علت این وضعیت این توضیح را میدهد که: «آنها روزانه خوراکی انبار نمیکردند، علاقهای به انباشت ثروت یا مقام هم نداشتند و تقریبا تنها برای رفع نیازهای مادی کوتاهمدت خود کار میکردند. در حالی که مسئله اقتصاد ما گرفتار این نفرینمان کرده است که پیوسته در برزخ میان خواستههای نامحدود و امکانات محدودمان زندگی میکنیم، شکارچی-گردآورندهها خواستههای مادی اندکی داشتند که ساعتهای کار اندکی هم برای برآورده ساختن آنها کفایت میکرد». نکته اصلی اینجاست که حیات اقتصادی آن جوامع حول فرض فراوانی شکل گرفته بود و نه کمیابی. بر این اساس سوزمن نتیجه میگیرد که چون نیاکان ما در بیش از 95 درصد تاریخ 300 هزار سالهمان شکارچی-گردآورنده بودهاند، مفروضات ما درباره طبیعت انسان در مسئله کمیابی و درباره تلقی ما از کار ریشه در کشاورزی دارد.
بر اساس آنچه سوزمن در کتابش نشان میدهد، میتوان گفت آنچه امروز اقتصاددانان نظام سرمایهداری درباره مفهوم کار میگویند تا چه حد ناقص و دور از واقعیت است. آنها کار را به کار اجباری تقلیل دادهاند و آن را بهعنوان یک اصل جا انداختهاند؛ درحالیکه این کار قلمرو آزادی انسان را از بین میبرد.
سوزمن با نگاهی به نوع زندگی جوامع شکارچی-گردآورنده اگرچه تأکید دارد که شکار و گردآوری امروزه گزینه موجودی برای ما نیست، اما با این حال این جوامع نشانههایی دارند از اینکه جامعه فارغ از قید مسئله اقتصاد به چه شکلی میتواند باشد. این جوامع به ما یادآوری میکنند که تلقی امروزی ما از کار نهتنها فراورده گذار به کشاورزی و کوچ به شهر است، بلکه رمز زندگی خوب «همانا تعدیل خواستههای مادی شخصی ما با پرداختن به معضل نابرابری» است. سوزمن در کتاب «کندوکاوی در تاریخ کار» بیش از همه در پی این بوده که زندگی کاریمان را از سلطه اقتصاد کمیابی رها کنیم و از دغدغه غیرقابل استمرارمان به رشد اقتصادی بکاهیم.
منبع: sharghdaily-907742