كاميار باآنكه خود شاعر و نقاش صاحبسبكي بود اما هميشه زير سايه حواشي زندگي خانوادگياش قرار ميگرفت. مردم از او درباره پدر و مادرش ميپرسيدند، خبرنگاران از رابطهاش با برادرخواندهاش سوال ميكردند، حتي از زبان او به دنبال كشف رمز و راز رابطه عاشقانه فروغ فرخزاد با ابراهيم گلستان، نويسنده و فيلمساز مطرح كشور بودند! تمام اين موضوعات كه رنجش خاطرش را به دنبال داشت باعث سكوت كاميار شده بود، افسوس كه نهتنها هيچكس از كاميار هنرمند بلكه كسي حالش را هم نميپرسيد.
باري؛ چندي قبل فرصتي دست داد تا گفتوگويي صريح و بيپرده با كاميار شاپور در باب زندگي شخصي و هنرياش داشته باشم، او سكوتش را شكست و گلايه كرد؛ حتي از خانوادهاش! متاسفانه فوت ناگهاني او مانع از آن شد تا بتواند خود نيز اين مصاحبه را بخواند، مصاحبهاي كه از كاميار هنرمند گفتهشده است:
ضمن عرض تشكر از اينكه وقت ارزشمندتان را در اختيار ما قرارداديد، اگر ممكن است كمي درباره خودتان صحبت كنيد؟
من در سال ۱۳۳۱ در اميريه تهران متولد شدم. در خانهاي كه در همسايگي خانه فروغ بود و بعد از مدتي از آنجا به خيابان آذربايجان فعلي نقلمكان كرديم تا دوره دبيرستان در آن محله بوديم و دوره دبيرستانم را هم در دبيرستان فيروز البرز بهرام گذراندم. بعد از اخذ مدرك ديپلم به انگلستان رفتم و آنجا به مدت هشت سال مشغول تحصيل در رشته نقاشي بودم، اواخر سال ۵۷ به ايران برگشتم و در سال ۱۳۵۶ اولين كتاب شعرم بانام «اتاق... » چاپ شد و همچنين بعد از بازگشتم به ايران در سالهاي ۶۳، ۶۹ و ۷۶ چند نمايشگاه نقاشي برگزار كردم كه در نمايشگاه سال ۷۶ آثاري از پدر را هم به نمايش گذاشتم و نمايشگاهي مشترك داشتيم. تا اينكه پدر در سال ۷۸ از دنيا رفتند و زندگي به من چهره جديدي از خودش را نشان داد به اين معنا كه مستقلتر شدم، چون تا قبل از آن در همه كارها با پدر مشورت ميكردم و اما بعد از رفتنشان تصميمگيري تنها با خود من بود و تمام لحظاتم در تنهايي مشغول نقاشي و موسيقي و شعر بودم.
جناب شاپور شما چندساله بوديد كه مادر را از دست داديد؟
من آن زمان در كلاس نهم بودم و چهارده سال سن داشتم.
خيلي از مخاطبين دوست دارند تصاوير عيني و روشني از فروغ فرخزاد را از توضيحات شما ببينند. اگر خاطرات خاص يا صحبتي داريد كه تابهحال بازگو نشده است، ممنون ميشوم براي ما تعريف كنيد؟
خاطرات من از فروغ بسيار مختصر هستند؛ اما خاطره فراموش ناشدني كه در ذهنم مانده اين است كه زماني كه پدر و مادرم از هم جداشده بودند من ديگر فروغ را نديدم تا دوره دبيرستان كه در دبيرستان فيروز بهرام بودم يك روز كلاس تعطيلشده بود و من در حياط با يكي از همكلاسيهايم در حال دعوا كردن بودم كه يكي از دوستانم ميان دعوا آمد و گفت شاپور مادرت آمده و كنار در منتظر توست! من خيلي تعجب كردم چون مادر من تابهحال چنين كاري نكرده بود... تا كنار در رفتم و فروغ را ديدم. خيلي حرف نزديم با همقدم زنان به سمت خيابان جمهوري رفتيم، سمت خيابان حافظ، صحبتهاي فروغ را به خاطر ندارم فقط گريههاي فروغ را به ياد ميآورم و اينكه رسيديم به چهارراه يوسفآباد كه فروغ به من گفت برويم سمت حافظ. آن زمان يك كافهتريايي بود، در همين خيابان حافظ كه محل جمع شدن روشنفكران آن دوره بود. آن زمان من از ديدن فروغ بسيار متعجب بودم و نميتوانستم گريههايش را درك كنم؛ و به همين خاطر همراهياش نكردم و به خانه برگشتم. خيليها كه اين خاطره را ميشنوند، از من ميپرسند درباره ديدارتان با فروغ به پدرتان چيزي گفتيد يا نه؟! نه... من با پدر راجع به اين موضوع صحبتي نكردم تا بعدها كه اين خاطره را درجاهاي مختلف تعريف كردم و ايشان متوجه شدند... اين تنها خاطره من از فروغ بود!
روزي كه پدر خبر از دنيا رفتن فروغ را به شما داد را به خاطر داريد؟
بله. پدر خبر تصادف و فوت شدن فروغ را به من داد، اما مرا براي تشييعجنازه و مراسمش نفرستاد جز يكبار كه من همراه با دوست پدرم آقاي اردشير محصص براي لحظاتي در مراسم فروغ حضور پيدا كردم؛ اما متاسفانه جزييات را به خاطر ندارم.
آقاي شاپور امسال پنجاهمين سالمرگ فروغ است و پنجاه سال از آن رويداد تلخ ادبي ميگذرد، بيشك شما به عنوان فرزند فروغ در متن خيلي از ماجراها بوديد. اگر مايل هستيد درباره فضاي ارتباط فروغ با ابراهيم گلستان براي ما بگوييد؟
من آن زمان آقاي گلستان را نميشناختم، اما كلاس هشتم بودم و خوب به خاطر دارم كه فيلم خشت و آينه در سينما اكران شده بود. من هر روز موقع برگشت از مدرسه پوستر تبليغاتي فيلم را ميديدم و شنيده بودم كه فروغ هم در اين فيلم نقشي را ايفا كرده است و هر بار با ديدن آن پوستر تبليغاتي به طرز غريبي غمگين و ناراحت ميشدم.
زماني هم كه از انگلستان براي تعطيلات تابستاني به ايران آمدم، همراه با خالهام گلوريا به ديدار آقاي گلستان رفتم و ايشان وسايلي كه از فروغ مانده بود را به ما تحويل دادند و يكبار ديگر هم همراه با خاله و داييام به خانه ايشان رفتم كه خودشان انگليس بودند و با همسرشان فخري گلستان ملاقات كرديم. آن زمان ايشان تعدادي تابلو كه متعلق به فروغ بودند را به ما تحويل دادند كه من آنها را به امانت دست گلوريا سپردم، چون فكر ميكردم او بهتر از آنها مراقبت خواهد كرد.
شما سالهاي زيادي را در كنار پدر سپري كرديد. درباره ايشان كمي توضيح بدهيد، در مورد شخصيتشان، فضاي كاري و تاثيراتي كه از ايشان در هنر گرفتهايد؟
پدرم نوشتنش را با طنزنويسي شروع كرد و عضو هيات تحريريه هفتهنامه توفيق و همچنين كارمند وزارت دارايي بودند.
در آن زمان در هفتهنامه توفيق هنوز به آن جملات كوتاه يا كاريكلماتور خودشان نرسيده بودند، اما ستونهاي كوتاهي را كار ميكردند به نام يادداشتهاي دختر حوا و گاهي هم داستانهاي طنز مينوشتند و همانجا بود كه با اردشير محصص، كاريكاتوريست آشنا شدند.
پدر در زندگي به دو مقوله نوشتن و نقاشي علاقه زيادي داشت و دراينبين اردشير محصص نقاشيهاي پدر را ديده بودند و ايشان را تشويق ميكردند كه اين كار را حرفهايتر دنبال كنند و تقريبا در ۴۰ سالگي پدر نقاشي را بهصورت جديتر شروع كردند و طنز را هم ادامه دادند كه بعدها فرم جديدتري به خود گرفت و سعي ميكرد با كمترين كلمات بيشترين مفهوم را برساند و آقاي احمد شاملو هم اسم اين كارها را كاريكلماتور گذاشت و اين اسم ماندگار شد.
او عاشقانه، نوشتن و نقاشي كردن را دوست داشت و حتي در نامههايي كه براي من مينوشت هميشه بيان ميكرد كه بهترين لحظات زندگيام زماني است كه در حال نقاشي كردن يا نوشتن هستم و اينكه در بين شخصيتهاي هنري به آقاي شاملو و اردشير محصص علاقه بسيار زيادي داشتند.
در همان روزها مطمئنا ديدارهايي با دوستان پدر پيش ميآمد، آيا هيچگاه ديداري با شاملو و ديگر دوستان پدر داشتيد؟
بله، ما ديدارهايي با آقاي شاملو داشتيم، اما با تغيير زمانه اين ديدارها كمتر شد و بعد از انقلاب هم آقاي محصص به امريكا رفتند.
در كتاب تپشهاي عاشقانه قلبم، فروغ تعدادي از اشعارش را به شما تقديم كرده است. در اين سن و اين روزها كه نوشتههايش را مرور ميكنيد چه حسي نسبت به اين اشعار داريد؟
كلا فروغ در پنج شعر از من يادكرده است، سه شعر در مجموعه اسير و دو شعر در مجموعه عصيان، نميشود گفت چه احساسي! اما آدم احساس ميكند شاعر در حال متحولشدن است... اشعاري كه در عصيان به من تقديم كرده را دوست داشتم اما شعر بازگشت را از باقي اشعارش بيشتر دوست داشتم، چون دردي كه فروغ در وجودش داشته در اين شعر بهخوبي بيان و توجيه ميشود.
در جدايي پدر و مادرتان خيليها ميگويند اطرافيان خيلي تاثير داشتند شما به عنوان نزديكترين كسي كه شاهد اين اتفاق بوديد دليل اين جدايي را در چه چيزي ميديديد؟
ترجيح ميدهم پاسخ ندهم.
شما هم در فضاي تجسمي كار ميكنيد، هم ساز ميزنيد و هم دستي در شعر و شاعري داريد. كداميك از اين فضاها به شخصيت و حس شما نزديكتر است و به آن دلبستگي بيشتري داريد؟
پدرم هميشه مرا از كودكي به شعر و شعرخواني تشويق ميكرد، ولي من آنگونه كه بايد روي شعر تمركز نكردم و فقط گاهي كه احساسات خاصي به من دست ميدهد شعري مينويسم، اما بيشك نقاشي و موسيقي را به شعر ترجيح ميدهم. چون بيشتر مرا به سمت خودشان جذب ميكنند و شعر بيشتر براي من يك اهميت ثانوي دارد كه گهگاه سراغش ميروم.
برنامهاي براي برگزاري نمايشگاه نقاشي نداريد؟
در فصل پاييز ما يك نمايشگاه نقاشي برگزار كرديم و در حال حاضر هم در حال كار كردن هستم براي برگزاري نمايشگاهي ديگر، البته براي بعد از عيد چون براي قبل از عيد برنامهها بسيار فشردهتر ميشود و برگزاري نمايشگاه در اين محدوده زماني كار آساني نيست.
شما گاه و بيگاه از ناملايمات اقوام و آشنايان يادكردهايد. اگر امكان دارد و مايل هستيد بهصراحت در مورد آن صحبت كنيد.
بله! يكي از اين ماجراهايي كه مايلم در موردش صحبت كنم، درباره آقاي عليمحمد نادرپور، برادر مرحوم نادر نادرپور است كه ايشان وكيل پدر بودند و سالها وكالت من را به عهده داشتند، حتي پدر يكي از كتابهايش را به ايشان تقديم كرده بود، بعد از فوت پدر و عمويم من در خانه پدري تنها ماندم و بهشدت مريض بودم. ايشان روزي آمدند و تعدادي از وسايلي كه در رابطه با فروغ بودند را بار زدند و رفتند و...
و موضوع ديگر درباره نقاشيهايي است كه خانم فخري گلستان به من تحويل دادند. من آنها را به همراه دفترچه يادداشتهاي فروغ براي امانت به خالهام سپردم و ديگر اين تابلوها و دفترچه يادداشت به من بازگردانده نشدند!
و يك مورد ديگر هم درباره پدرم است كه عمده نقاشيها، كتابها، نشريات و نوشتههايش نزد پسرعمهام آيدين محبوبي كياست كه آنها را صاحب شده است و هيچ كاري هم براي بازگرداندن اين وسايل از دست من ساخته نيست. هرچند وكلاي زيادي هم براي انجام اين كار داوطلب شدند اما هيچ كاري از پيش نبردند! اميد به اينكه در آينده اتفاقهاي بهتري رخ بدهد...
خانم پوران فرخزاد مدتزمان كمي است كه از دنيا رفتهاند به نظرتان بهتر نيست حالا براي پس گرفتن آن وسيلههايي كه در موردشان صحبت كرديد اقدام كنيد؟ چون بهاحتمالزياد دستنوشتهها بايد دست ايشان باشد.
بله حتما! دو تن از وكلاي خوب و دوستان عزيز كه يك نفر از آنها آقاي سيروس شاملو هستند به همراه يك دوست ديگر به من قول مساعدت و همكاري دادهاند كه هرچه زودتر اين اتفاق به سرانجام برسد.