سوم خرداد بود و من در بیمارستان شهدای تجریش زیر عمل جراحی سنگینی قرار داشتم که امید زندهماندنم منوط شده بود به معجزه الهی. ترکشها در نقاط حساسی در بدنم جا خوش کرده بودند. در اتاق ریکاوری بودم که آزادی خرمشهر از رادیوپخش شد. در حالت نیمههوش فریاد زدم: «تکبیر». کادر بیمارستان از شدت خوشحالی اشک میریختند و مردم در بیمارستان به دیدارمان میآمدند و گلبارانمان میکردند.
سید منصور بناییزاده، 41 سال است که بر روی صندلی چرخدار مینشیند. درست در حوالی آزادسازی خرمشهر. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، ترکشهای خمپاره بر ستون فقراتش وارد میشود و نمیتواند همراه بقیه رزمندگان از قسمت شرقی جاده خرمشهر به خونینشهر برسد.
او نحوه مجروح شدنش را اینگونه تشریح میکند: صدای خمپاره از هر سو به گوش میرسید. همهجا تاریک بود و پر از دود. نخلها سوخته و بیسر. آماده شده بودیم برای عملیات. هفته سوم اردیبهشت 61، هفته سرنوشتسازی بود. عراقیها تمام تجهیزات فوق سنگین را بسیج کرده بودند و ما با جانی که در تن داشتیم با اعتقاد به رهنمودهای امام (ره)، پرروحیه پیش میرفتیم. یادم میآید که در پاتک دشمن، 25 تانک نیروهای بعث، همزمان به ما حمله کردند و پس از سه الی چهار ساعت ناچار به عقبنشینی شدند. 18 اردیبهشتماه و در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس بود که از جاده خرمشهر به مرز شلمچه در حال حرکت بودیم که خمپارهای منفجر شد و من بر روی رمپهای بارانخورده پرتاب شدم و به همرزمان گفتم شما بروید. از شدت خونریزی بیهوش شدم تا نزدیک اذان صبح که گروه امداد رسید و پس از انتقال به اهواز، عازم بیمارستان شهدای تجریش در تهران شدم.
جانبازان از چپ به راست، منصور بنایی زاده، رمضانعلی کاوسی، حسن خیری، محمدرضا رضایی
چرا عملیات بیتالمقدس نقطه عطفی در تاریخ ایران شد؟
عملیات بیتالمقدس از دهم اردیبهشت سال 61 آغاز شد و با فتح خرمشهر ایران پس از 578 روز اشغال به پایان رسید. خرمشهر متعلق به ملت ایران بود و همه هرآنچه در چنته داشتند را برای حفظ این خاک به کار گرفتند. فرقی نمیکرد اهل کدام شهر باشی یا چه گرایشی داشته باشی. زن باشی یا مرد. حتی زنانی را میشناسم که در سنین چهارده، پانزده سال در جهاد سازندگی فعالیت میکردند. همه یکپارچه «ایران» شده بودیم تا این خاک را از دست اجنبی و متحدانش نجات دهیم. همه ما خونینشهر بودیم و همه ما عزممان جزم شده بود برای فتح خرمشهر، برای ایران.
برخی گفتهاند صدام در عملیات آزادسازی خرمشهر نزدیک بوده به اسارت گرفته شود، شما چیزی در این باره شنیدید؟
پس از سقوط صدام، فرماندهان ارشد نیروهای بعثی در این باره نوشتهاند و رزمندگان اطلاعات هم این مورد را تأیید کردهاند که صدام تا مرز اسارت توسط نیروهای ما پیش رفته بود و اگر هلیکوپتر نمیرسید، قطعا به اسارت گرفته میشد و شاید سرنوشت طور دیگری ورق میخورد؛ اما صدام به اسارت گرفته نشد و دشمنی و عناد او ادامه داشت.
شما در لشکر نجف اشرف بودید، به فرماندهی حاج احمد کاظمی؟
اجازه دهید مروری داشته باشم به قبل از جنگ. من در محله دستجرد برخوار متولد شدم و در خانواده مذهبی رشد کردم. در انقلاب نوجوان بودم و به فعالیت مذهبی در مدارس و مساجد مشغول بودم. برخی از معلمان مسیر انقلاب همراه ما بودند و جلساتی را در مسجد جامع برخوار برگزار میکردیم. انقلاب که پیروز شد بهواقع در یک شب ملت ایران به رهبری امام (ره) بزرگ شدند. با آغاز تجاوز رژیم بعثی به خاک ایران راهی کردستان شدم و در آنجا آموزش دیدم. در عملیات فتحالمبین بود که عازم جبهه جنوب شدم و در لشکر نجف اشرف حضور داشتم تا اینکه در عملیات بیتالمقدس دچار ضایعه نخاعی شدم.
خاطرهای از فرمانده لشکر نجف اشرف، حاج احمد کاظمی هم دارید؟
پس از اعزام به جبهه جنوب، قرار شد زیر نظر شهید کاظمی، 22 نفر از نیروها آموزشهای ویژه برونمرزی ببینند که من هم انتخاب شدم. حاج احمد توصیه کرد که در سختترین شرایط باید آمادگی حفظ اسرار و اطلاعات را داشته باشید. سال 1375 بود هنگام عبور از گیت هواپیما، فردی صندلی چرخدار مرا هل داد. معمولا مردم به ما ارادت دارند، اما دیدم همان فرد شروع کرد شانههایم را ماساژ داد و با لهجه شیرین نجفآبادی حالم را پرسید و با جزئیات از جلسه آموزشی که با ما داشت، گفت. من تعجب کرده بودم که بعدازاین همهسال چگونه مرا در ذهن داشت. همانطور که دستانش بر شانهام بود سرم را بوسید و گفت قدر خودتان را بدانید، کم پیش میآید انسان در مسیری قرار گیرد که فقط خدمت به این مملکت باشد و این شد آخرین دیدارم با حاج احمد کاظمی، فرمانده لشکر نجف اشرف. انسان بزرگی بود و شفاعتش نصیب حال همه ما باشد.
آیا ما توانستیم دفاع مقدس را بهعنوان هویت به نسلهایی که آن دوران را ندیدند، معرفی کنیم؟
با ضرس قاطع خیر؛ فرهنگ دفاع مقدس هیچگاه بهدرستی و در حد و شان خودش به جامعه معرفی نشد. این در حالی است که دفاع مقدس «سرمایه اجتماعی» است برای تمام نسلها. همین سوم خرداد را در نظر بگیرید، ما تا چه حد توانستیم این پیروزی را تبیین کنیم! این در حالی است که امروزه با بازتولید دفاع مقدس میتوان به نسلهای جدید رشادت و شجاعت پدرانشان را یادآوری کرد. گاهی فکر میکنم ما فراموش شدهایم. همین چند وقت پیش بود که در جلسهای یکی از مسئولان با شوخی کنایهای زد که مگر شما هنوز زندهاید! ما هنوز نتوانستیم فیلم، کتاب یا هر محصول فرهنگی که شایسته و در خور رشادتهای اصفهانیها در دفاع مقدس باشد تولید کنیم. 11 درصد از شهدای جنگ تحمیلی از استان اصفهان هستند و بیشتر فرماندهان جنگ، اصفهانی. اما چه کردهایم؟ من با افتخار 41 سال است بر روی صندلی چرخدار نشستم و خوشحالم سهم اندکی در آزادی این خاک عزیز داشتهام؛ اما ما نیاز به جهاد تبیین در فرهنگ ایثار و شهادت و بهویژه دفاع مقدس داریم. چه چیز باشکوهتر از اینکه به دختران و پسران امروز یادآوری کنیم که پدرانشان چه مخلصانه و با ضمیر پاک از جانعزیزشان گذشتند تا این خاک حفظ شود. شما باشکوهتر از این رویداد، موردی را میشناسید! خرمشهر، هویت هر ایرانی آزاده است تا برگردد و با مرور تاریخ خود افتخار کند به نوجوانان و جوانانی که با جان خویش جلو تانکهای دشمن ایستادگی کردند تا خونینشهر به خاک ایران برگردد.