فکر کنید کسی به شما برسد و از شما بپرسد: «دوره کودکی و نوجوانی شما چقدر با کتاب همراه بود؟ چه کتابهایی را بیشتر میخواندید؟» و تا شما در فکر فرورفتهاید و دنبال پاسخ این پرسش میگردید، او ادامه بدهد: «چه بازیهایی میکردید؟ بین کتابها و بازیها، کدام در ساختن شخصیت شما بیشتر تأثیر داشتهاند؟». حالا ما سراغ شاعران و نویسندگان رفتهایم و از آنها خواستهایم که این پرسش را پاسخ بدهند. با هم پاسخها را میخوانیم:
ندا جلالی:
از سوم ابتدایی مشترک «کیهان بچهها» شدم. مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» از استاد مهدی آذری یزدی را در همان سالها خواندم. از اول راهنمایی «سروش نوجوان» بعدها «مجله جوانان» زیر نظر استاد سهیل محمودی از نشریات محبوب من بود. در آستانه جوانی هم با اشعار و کتابهای استاد حسین منزوی، دکتر قیصر امینپور، دکتر حسن حسینی، استاد محمدعلی بهمنی و ... آشنا شدم و بیشتر به شعر گرایش پیدا کردم و در همان سالها اشعارم در مجله جوانان منتشر میشد.
صدیقه محمد جانی:
دوران کودکی من در خانهباغی بسیار وسیع در یکی از روستاهای سرسبز و زیبای بابل، سپری شد که توصیفاتش را در برخی از شعرهایم آوردهام. انگار سالها در متن یک شعر ناب و شاهکار، زندگی کردهام و همیشه از این بابت شاکر خداوندم. در کودکی مطالعاتم از حد کتابهای درسی فراتر نرفت؛ در عوض بعد از درس و مدرسه انواع بازیهای گروهی دخترانه (عروسکبازی، لیلی، کِشتبازی، تسبیحبازی و...)، مأنوس شدن با جزئیات طبیعت روستا و... در واقع نوعی مطالعه عملی برایم بود که در ناخودآگاهم ثبت و ضبط شده است و بعدها فهمیدم این کارها چقدر در افزایش تمرکز مؤثر بودهاند. اما در نوجوانی بیشتر کتابهای برادر بزرگترم که دانشجوی علوم اسلامی و به ادبیات نیز علاقهمند بود را میخواندم و این خود زمینهساز آشناییام با علوم مختلف دینی و تاریخی و ادبی از همان ابتدای نوجوانی شد.
پروانه محمدی جوینده:
احساس من به شعر و گرایشم به سمت شاعرانگی در دوران دبستان با ورود به کتابخانه مدرسه آغاز شد طوری که هر بار توسط مسئول کتابخانه مدرسه کتاب تازهای از اشعار خوب مصطفی رحماندوست عزیز و پروین اعتصامی و ... به دستم میرسید و میل به شعر و کتاب همزمان در وجودم از همان دوران تقویت میشد. گرایش به کتاب در دوران نوجوانی را هم با چند علاقه مختلف، به یاد دارم. گرایش به رمان که کتاب برادران کارامازوف شاخصترین آنها بود، را در سن دوازدهسالگی با میل بسیار بالا مطالعه کردم و بعدها گرایشم به عرفان مرا به مطالعه کتابهایی مثل پلهپله تا ملاقات خدا و بعد فیه مافیه کشاند. در حوزه علمی با علاقه بسیار به شناخت بعد چهارم، کتابهای فیزیک کوانتوم را مطالعه کردم. بعدها پژوهش در سبکهای هنری از تمایلات و گرایشهای خاصم شد. هیچگاه تا به امروز سبک زندگیام از خواندن جدا نبوده است. حتی بازی موردعلاقه من که عمدتا در تنهایی انجام میشد یاددادن به دانشآموزان خیالیام بود. اما در نهایت فکر میکنم کتابخواندن نقش بیشتری در رشد شخصیتی من داشت تا بازی.
زینب بیات:
تا هشتسالگی در کابل کودکی کردم، کنجکاویهای بدون محدودیت، دویدن در دل دشتهای فراخ برچی، جُزبازی (لیلیبازی) و پنجاق (یک قل دو قل) و مکتب رفتن و عصرها به پرواز دستهجمعی پرندگان در آسمان کابل خیرهشدن و منتظر آمدن پدر که کی از سرکار به خانه میآید و دست پر میآید و بعد از سال ۱۳۶۱ به ایران آمدیم و در مشهد ساکن شدیم، کودکان مهاجرت شدیم با سختیهای خاص خودش، با کار و شانه دادن برای پیشبرد امور اقتصادی خانه و تلاش برای ورود به مدرسه که بهسادگی افغانستانیها را ثبتنام نمیکردند. مطالعه کتابهایی که پدرم در خانه داشت مثل مجموعه شعر مشعل توحید از علامه سید اسماعیل بلخی که همان ذوق و علاقه در من ایجاد کرد و باعث شد راه باز کنیم به مراکز فرهنگی، ادبی شهر و بنویسیم و بخوانیم.
بهمن نشاطتی:
دوره نوجوانی هر کتاب شعری به دستم میآمد میخواندم. از برگهدان کتابخانه عمومی شهرم، نام کتابهای شعر را لیست میکردم و شماره دیویی آنها را یادداشت میکردم و از کتابدار امانت میگرفتم. مهم نبود شاعر قدیم باشد یا جدید. گاهی هم کتاب میخریدم مثل دیوان اقبال لاهوری، گزیده اشعار سیف فرغانی، مجموعه شعر کارو، کتابهای مهدی سهیلی و....
عباس محمدی کلهر:
میتوانم مشخصا بگویم که کودکی و نوجوانی بسیاری از همنسلان من با حسرت کتاب همراه بود. در آن روزگار تهیه کتاب بهآسانی امروز نبود. کتابخانههای عمومی هم در فاصلههای دور قرار داشته و تعداد آنها بسیار کم بود. بااینحال من این خوشبختی را داشتهام که بهخاطر انجام جراحیهایی که روی پایم داشتم به طور مستمر موردتوجه مسئولان مدرسه قرار گرفته و تا جایی که بهعنوان مسئول کتابخانه مدرسه انتخابشده بودم. این فرصت بهانهای بود تا بتوانم کتابهای بسیاری را مطالعه کنم.
حسین قربانزاده خیاوی:
با اینکه در شهرستان مشکینشهر کانون پرورش فکری دایر بود؛ اما من از وجودش خبر نداشتم. اگر در سن کودکی و نوجوانی به کانون میرفتم حتم در من اتفاقهای مبارک و بزرگی برایم رخ میداد. تهیه کتاب برای ما سخت بود. محلی وجود نداشت که کتاب امانت بدهد، برای همین هر کتابی گیرم میآمد میخواندم. اما بازی در حد مرگ و بیهوشی. خستگی مفهومی نداشت. نزدیک پنجاه کودک بودیم همسن و از یک محله. از هر خانه سه یا چهار کودک و نوجوان. همه در یک سطح مالی، تنها با ذرهای تفاوت. بیشتر بازیها خشن بود. با کمربند چرم بازی میکردیم. در بازی محبوب «قیش گوتیردی» (برداشتن کمربند). همدیگر را سیاه و کبود میکردیم. بازیهایمان بیشتر نیازمند تحرک و توان بدنی بالابود.
زهره پوربابکان:
میتوانم بگویم آشنایی من با کتاب به همان سالهای نخستین کودکی برمیگردد. چهار پنجسالگی به بعد. ارتباط برقرارکردن با جمع، خصوصا در مهمانیها برایم سخت بود و این بهانهای شد تا کتابهای تصویری و مدادرنگیهایم را همهجا با خودم ببرم و مشغول باشم. بزرگتر که شدم؛ چون دیالوگ کارتونهایی مثل بابالنگ دراز، مسافر کوچولو و... را متوجه نمیشدم و سؤال میکردم برادرم کتاب داستانهایشان را برایم تهیه میکرد و میخواندم و هر روز به کتابخواندن علاقهمندتر میشدم. بازی هم میکردم. همه نوع بازی را تجربه کردم «منچ» و «مار و پله» را خیلی دوست داشتم. قطعا کتابها در ساختن شخصیت من مؤثرتر بودند.
مهدی صادقی:
من همیشه تمام بخش پولتوجیبی کودکیام را کتاب میخریدم. پاتوق من آن روزها دو کتابفروشی شهر بود فرهنگسرای اصفهان و کتابفروشی کمند که شکر خدا هنوز پابرجا هستند. کتاب کودک کموبیش در دسترس بود؛ ولی کمتر در حوزه ادبیات بود. اولین کتاب در ادبیات آلمان را من در نوجوانی خواندم که البته فیلمی نیز از آن اقتباس شده بود و با بازیگری هنرمند عزیز خسرو شکیبایی و با عنوان «خواهران غریب» ساخته شده بود. عنوان کتاب خواهران غریب اثر سترگ «اریش کستنر» بود که توسط انتشارات کانون فکری و پرورشی کودکان و ترجمه «علی پاکبین» ارائه شده بود. این نسخه را من هنوز از آن سالها به یادگار نگه داشتهام.
پرویز حسینی:
در کودکی گوشهگیر بودم با این که خانواده پرجمعیتی بودیم. در دهسالگی شعر همزاد من شد و هر کتاب ادبی که به دستم میرسید با ولع میخواندم.