hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > رنگ ایرانی تاریخ

رنگ ایرانی تاریخ

عليرضا ساعتی متولد ۱۳۵۸ تهران، محقق و نویسنده در حوزه‌های تخصصی رشته فلسفه است. تحصیلات نخستین دانشگاهی خود را در ایران آغاز و سپس در یونان ادامه داد

عليرضا ساعتی متولد ۱۳۵۸ تهران، محقق و نویسنده در حوزه‌های تخصصی رشته فلسفه است. تحصیلات نخستین دانشگاهی خود را در ایران آغاز و سپس در یونان ادامه داد. او دانش آموخته دکترای فلسفه از پلی تکنیک آتن، دانشکده ریاضیات و فیزیک کاربردی برنامه عالی تاریخ و فلسفه علم و فنّاوری بوده، دارای مدرک یونانی قدیم و لاتيني است و به هر دو زبان مسلط می باشد. وی علاوه بر زبان مادری با زبان های انگلیسی، عربی و یونانی جدید به‌خوبی آشناست و تکلم می‌کند. کتاب سوفسطایی افلاطون در دو جلد ، هانری کربن: ردپای گمشده تفکراشراقی ایرانشهری و ترجمه کتاب پایان مدرنیته اثر جانی واتیمو به همراه چندین مقاله در زمینه فلسفه افلاطون، ارسطو و ابن‌سینا چاپ‌شده در نشریات تخصصی، به‌علاوه مقالاتی در حوزه‌های ایران‌شناسی از تألیفات اوست. در این گفتگو وی به پرسش های فلسفی، دقیق و در حد امکان کوتاه پاسخ داده است. جریان فکر فلسفی در ذهن او، فلسفه یونان باستان و نقش دیالوگ در آن، فلسفه برای زندگی و تلاش هانری کربن از جمله مواردی است او که درباره آنها سخن می­گوید. با هم پاسخ­های ساعتی را می­خوانیم:

  

*عليرضا ساعتی را چقدر می شناسید؟ اگر قرار باشد او را با یک جمله معرفی کنید، آن جمله کدام است؟

مصاحبه تقریبا با پرسش دشوارى آغاز شد. اما جدا از مسئله خصوصیات شخصى، آنچه اکنون در مورد خودم بدان قائلم از اصحاب فلسفه بودن است که نظر به توانایى و اراده آزاد تلاش مى­کنم صرفا در این حوزه کار کنم، اگرچه خود را نقطه بالاى فاء فلسفه هم نمى­دانم! این نفى، پاسخ بدون طفره به فحواى پرسش بالا است.

 

*دوران کودکی و نوجوانانی شما چگونه بود؟ چه کتاب­هایی داشتید و چه بازی­هایی می­کردید؟

مى­توان گفت من اصلا کودکى نکردم. همیشه به مثابه آدم بزرگ با من رفتار شد. کودکى را در حد همان دست در دستان مادر داشتن، با هم بیرون رفتن خواه کافه نادرى، خواه رستوران جوان باغ سپهسالار، خرید ماشین اسباب بازى از خیابان جمهورى که برخلاف امروز خیابان فرهنگى بود و یا پارک تجربه کردم که بعدها به کتاب خریدن تبدیل شد و همه  صرف صحبت کردن مدام با مادرم بود که انجام مى­شد! هرچه بزرگ­تر شدم نوع این موافقت و مرافقت نظر به زمان عوض شد.

  

*الگوی مطالعاتی شما چیست؟

اگر اکنون بخواهم صادقانه پاسخ دهم تا قبل از تجربه یونان الگوى مطالعاتى خاصى نداشتم و هر کتاب فلسفى را تخصصى مى­خواندم. چون کار خاصى هم از حیث شغلى نداشتم تقریبا هر روز من با ساعت­ها مطالعه فلسفى آنهم از هر درى مى­گذشت. بعد از تجربه یونان صورت قضیه کاملا عوض شد. اولا صرفا متمرکز بر حوزه تخصصى شد: افلاطون، ارسطو. نو افلاطونیان و فلسفه افلاطونى، به علاوه ارسطو و سنت مدرسى ارسطویى، ثانیا منحصر بر شاخه­هایى که در آن کار فلسفى مى­کنم: منطق و متافیزیک! اگر به دوره مدرن هم رجوع کنم جهت عویصه(معضله) منطق و متافیزیک است که رجوع مى­کنم تا پروژه پیش رود! دشوارى­هایى که معضل متافیزیک بوده و هست. فلذا من نظر به پایگاه معرفت شناسانه خودم با بعضى مکاتب فلسفى نه مى­توانم رابطه برقرار کنم و نه حوزه کارى من است که بخواهم در آن زمینه کار کنم. فکر انسان وقتى معطوف به یک ساختار با ویژگى هاى خود بشود، با غیر آن غریبه یا نامأنوس مى­شود. از اینرو دیگر سراغ خیلى مطالب در خیلى زمینه­ها نمى­روم. نبود رابطه با آنها را تلاش مى­کنم از طریق فیلم و هنر جبران کنم.

 

*چه شد که سراغ فلسفه رفتید؟

سراغ فلسفه رفتن را مدیون تاریخ ایرن مى­دانم. اولین سائقه­هاى فلسفه در من، عقلانیتى یا نگاه متفاوتى به عالم بود که در پس کتاب­ها، دیوان شعرا و رنگ ایرانى تاریخ مى­دیدم. من وقتى 19 سالم بود تمام ایران را گشته بودم و همیشه چیزى غیر از ماشین و خیابان و هتل فکرم را درگیر مى­کرد. جایى از زندگى که سن و سالى هم نداشتم، با تاروپودى از جهان خودم را مواجه دیدم که فلسفه را تنها راه ورود و مطالعه جهندگى آن جهان یافتم. 

  

*فلسفه برای افراد خاص است و یا برای همه؟ کتاب هایی که فلسفه را روان نوشته­اند و یا مباحثی تحت عنوان فلسفه زندگی دارند را چگونه ارزیابی می­کنید؟ آثاری که ایده­ها و تاریخ فلسفه را به حوزه داستان و رمان برده­اند، چطور می بینید؟

در سؤال شما در مقام پاسخ یک کژتابیى وجود دارد که تلاش مى­کنم به نحوى واضح به آن بپردازم. سراغ فلسفه رفتن مى­تواند مبتلابه هر انسانى شود و هر انسانى حق سپردن خود به فلسفه را دارد! اما اینکه هر انسانى تفرجا و تفریحى سراغ فلسفه برود به نظر من همان­قدر عبث و بى هوده است که یک مهندس یا جراح بخواهد مورد کارى خاصى در حرفه خود را به فردى با پیشه دیگر بسپارد! مثال تجربى زدم تا قبح نظر عمومیت دادن به فلسفه روشن شود! در مورد آثارى در حوزه فلسفه زندگى چند نکته وجود دارد! معمول کارها ردیفى از پندیات است که بیشتر جنبه­هایى روان شناسانه دارد، بالاخص کتاب­هایى که تلاش دارد تا براى بحران روزمرگى راه حل­هایى ارائه کند یا فرد را با پارامترهاى دیگرى از زندگى روبرو کند تا نوع نگاه فرد را به نگاه دیگرى مأنوس کند، مثل کتاب­هایى که آخرت محور که اتفاقا براى بیماران لاعلاج نوشته شده تا با بشارت هاى اخروى روان آنها را نسبت به دنیاى دیگر آماده سازد! به نظر من این قبیل کارها فدم دستى و فاقد اصالتند. این را به دلیلى مى­گویم که در زیر عرض خواهم کرد . در مقابل مطلب بالا، آثارى که تلاش دارد تا وجوه ارتباط نه بی واسطه بلکه انفسى با حیات را خواه موافق خواه مخالف بررسى کند زیر نام فلسفه زندگى شایان اهمیتند. دلیلش هم اینکه رویکرد به زندگى هم در علم صحبت شده و هم فلسفه و در فلسفه است براى این اندام­وارگى طبیعى معنایى در نظر گرفته مى­شود، سلبا یا ایجابا. همین معنا است که بحران سوبژکتیته را در مى­یابد. یعنى در این شاخه، درست مثل دیگر انواع فلسفه دانش­هاى مختلف، در فلسفه زندگى ظرفیت بشارت بحران­هایى وجود دارد که بشر مى تواند مبتلا به آنها باشد و در همین شاخه است که زمینه رویکرد به بحران ساخته و پرداخته مى شود. کرکگور، نیچه، هوسرل و برگسون و مارکس در صدر این مقوله هستند! در این شاخه حتى مرگ دیگر یک رخت بربستن به دیار باقى نیست، بلکه رقص مرگ کردن است. در مورد بخش سوم پرسش شما و در ادامه بحث فوق این را مى­خواهم بگویم که اتفاقا به نکته مهمى اشاره کردید. زبان یونان باستان – یونان پیش از فلسفه و تولد متافیزیک، زبان یونان اسطوره است و تراژدى! اما چرا؟ ببینید! در زندگى است که ما با فعل درگیر مى­شویم، و در فعل آن هم در اخلاق و سیاست است که از نظرى بودن صرف به در مى­آییم و از سویى دست به داورى مى­زنیم و از سویى خواست مفروضاتى را داریم تا با آن عمل خود را توجیه کنیم. در رمان و ادبیات شخصیت و ضد شخصیت کنار هم آفریده شده و روبروى هم نقش بازى مى­کند، و ما را به فعلى موجه مى­کند که در روزمرگى یا موجه آن نبوده­ایم یا با توجیه ساده از کنار آن گذشته­ایم. از این رو بخش آخر پرسش شما از آن جهت که شبهات و تعارضات زندگى عملى که در تراژدى به تصویر کشیده شده و بعد در فلسفه اخلاق چارچوب یافته و مسئله فیلسوف بوده و بعد در قالب کتاب یا فیلم مطرح شده بسیار با اعتبار است. مثل بسیارى شبهات کلامى که محل دعواى متکلمین با عقلا بوده و امروزه حتى در کارتون   موضوعیت دارد! یا مثلا مصرف گرایى مدرن که اگر بخواهم با بند قبلى ربطش دهم باید گفت غلط نیست بگوییم که طلایه دارى شلاق قبح آن توسط مارکس زده شد که انسان شهروند سیته لاتینى تبدیل شخصى شده که با افتخار در چاله Solipsism و خود تنهاگذاردنى هدفمند در قرن بیستم تعریف شد. و تلاش ادبیات و هنر گاه بر به و گاه علیه این جریان شکل گرفت.

 

*آموزش زبان یونانی برای شما چه ضرورتی داشت؟ فکر می کنید زبان یونانی چه ظرفیت هایی داشته که ترجمه آثار یونانی، فاقد آن هستند؟

ضرورت پرداختن به فلسفه باستان و دوره متأخر بعد از آن ابتدا زبان یونانى است و بعد لاتینى. ظرافت زبان و قابلیت هاى آن یک طرف، و طرف دیگر ادامه سنتى است که زبان در آن مهم­ترین نقش را بازى مى­کند. در نوافلاطونیان به عنوان مثال بسیار غالب است که واژه­اى از جمهور افلاطون یا پارمنیدس یا تیمئوس را گرفته­اند و با آن بناى تفکر یا تفسیرى را گذارده­اند. براى کار در این سنت دانستن این زبان ضرورى است. ساختارهاى دستورى زبان یونانى، معنایى که واژه حمل مى­کند، اشتقاقات و اختلاف برداشت معرفت شناسانه از یک واژه یا اصطلاح در فلاسفه مختلف مثال ظرفیت­هایى از زبان یونانى است که در ترجمه از بین رفته است!

  

* یونان شناسی در ایران را چگونه ارزیابی می­کنید؟ آیا تصور درستی از یونان در محافل دانشگاهی وجود دارد؟

یونان شناسى امروزه به معناى سنت لاتینى کار بر روى یونان است و اساس این پارادایم پانصد ساله زبان است! کل این سنت که کتاب من تحت عنوان ترجمه و شرح سوفسطایى افلاطون است محصول آن است را ما در ایران فاقدیم. از طرف دیگر فلسفه در فضاى دانشگاهى ما ذیل دو سه تا تواریخ مشهور فلسفه کار مى­شود و اساتید بعضا دوره­هایى را درس مى­دهند، یا کتاب و مقاله مى­نویسند که فواصل سیصد تا دوهزار و سیصد سال با هم دارند و خود را در تمام این بازه زمانى داراى تخصص مى داند. مسئله دیگر نبود یک دپارتمان دانشگاهى منحصر براى این حوزه خاص است که خود فقدانى جدى به شمار مى­آید. بالاخص اینکه حتى با داشتن روال فوق یعنى بنیادى به نام دانشگاه، کار فلسفى بر عهده خارج از دانشگاه افتاده و استاد دانشگاه یک معلمى صرفى مى کند که در مجموع مى­بینیم بعد از سه دهه استادى دانشگاه هیچ اثر قابل توجه تخصصى از فرد ارائه نشده است!

 

*وقتی صحبت از فلسفه می­شود، ذهن­ها به سراغ نام­هایی چون سقراط، افلاطون و ارسطو می­رود؟ آیا این ارجاع در ذهن ایرانی معاصر است یا همیشه بود و الان هم همه جا هست؟

از نظم و نثر فارسى بر مى­آید که این ارجاع همیشه بوده: ″اى تو افلاطون و جالینوس ما″! دلیلش هم ادعایى است که در آغاز مصاحبه بدان اشاره کردم: رنگ ایرانى تاریخ. حضور این نام­ها ابتدا دال بر حضور دائم ایران در فرهنگ غربى است بالاخص سنت باستان! دلیل دیگر هم ارتباط فکرى ایران با یونان که شاهدش در نظام­هاى مشائى و اشراقى فلسفه اسلامى و ادبیات ایران انعکاس یافته!

 

*دیالوگ شیوه بیانی افلاطون در کتاب­های به جا مانده از اوست. فکر می­کنید این شیوه چه کمکی به بیان مفاهیم فلسفی کرده است؟ و اصولا آیا این شیوه کتاب نگاری هنوز هم می­تواند مورد اهتمام واقع شود؟

دیالوگ در افلاطون چم و خمى دارد که به سادگى از ظاهر آثار در نمى­آید! گاه پرسش و پاسخ سقراطى است، گاه بر مبناى پیش فرض گذاردن و نتیجه گیرى است و گاه روش منطقى تعریف و تقسیم. چیزى که در ارسطو متطور به قیاس شد. دیالوگ صرف گفتن و شنیدن نیست. تاب گفتن و شنیدن طرفین، معیار و مکیال فیمابین و روشن کردن زوایاى پنهانى که زیر حالات روانى، خواست­هاى بى منطق احدى طرفین پنهان شده و در دیالوگ که جهت دست یازیدن به تعریف درست است که خصیصه متافیزیک سنتى است از اهداف دیالوگ است. خواست تعریف یعنى سفتن مفهوم! چون مفهوم قبل از مفهوم بودن چیزى بوده خارجى و غریبه با ما! با مفهوم شدن است که آن شئ خارجى از آن ما مى­شود و اکنون زمان فعل عقلانى است که در روند ادراکى به مفهوم رسیده و نمى­تواند آن را رها کند. کل این کنش و واکنش ممکن است اصلا درونى باشد و مونولوگى با خود صورت گیرد که عدم فریب عقل در صورت رعایت اصول آن خود را در اینجا نشان مى­دهد و مى­بینیم که همین هم بعضا یک دیالوگ است. و در هر زمانى قابل اعمال. آدیمانتوس کتاب جمهور ذات خود را در دیالوگ نشان داد. در دیالوگ است که فکر چون نوزادى توسط ماما زاده مى­شود. آدیمانتوس به اعترافى در جمهور مى­رسد که آن اعتراف پرده از روح آدیمانتوسى تاریخ بر مى­دارد که  آشکارگى تمایل به سفسطه به معنى بلاهت دانستن عقلانیت است!

 

*وقتی صحبت از فلسفه اسلامی می­شود شاید نام­هایی چون فارابی، ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا در ایران بیشتر به گوش برسد. فیلسوفان شاخص اسلامی غیر ایرانی چه کسانی بودند و آیا به اندازه ایرانی­ها در فلسفه اسلامی نقش داشته­اند؟ از این دو گروه کدام بیشتر تحت تاثیر فلسفه یونان بودند؟

بدون تعارف بگویم، اگرچه اندیشه و دانش فى حد ذاته مرز جغرافیایى نمى­شناسد، اما از حیث هویت نوع تفکر و ذهنیتى که یک سنت را اندیشیده مى­خواهم بگویم موطن آنچه به عنوان فلسفه اسلامى داریم سرزمین ایران است و نظر به بال و پر دادن به مسائلى که در یونان مطرح شد و همان را هم پوپر و کینگزلى و دیگران بدلیل هم مرزى با ایران مى­دانند فلسفه مشائى ارسطویى در ایران با سرنوشت دیگرى مواجه شد که سر از حوزه­هاى اشراقی درآورد که به نظر مى­رسد حاصل دیالوگ فکرى ایران میراث دار مزدیسنا با نوافلاطونیانى باشد که – در عصر خود از افلاطون تا فلوطین و فلاسفه رهسپار دربار ساسانیان در زمان خسرو و ایرانى که در زمان هخامنشیان داراى هویت ایرانى بوده، کاملا متوجه ایران بوده­اند. بعد هم که امپراتورى روم و سقوط یونان، بستن مدرسه آتن تا امروز! در حالی­که ما تا همین دوره متأخر خود فیلسوف مؤسس هم داریم، البته تک و توک. در عوض غرب پایبند دیالکتیک افلاطونى و سنت شراح ماند، ولى ما در این زمینه کارى نکردیم که نقیصه بزرگى است و دلایل و آسیب شناسى­هاى خاص خود را از سوى مخالفین فلسفه، اساتیدى با توهم فیلسوف بودن و متدولوژى غلط و یا تکیه بر محوریت تواریخ فلسفه با ده پانزده فیلسوف دارد.

 

*شما کتابی درباره هانری کربن هم دارید. چرا از عنوان  ردپای گمشده تفکراشراقی ایرانشهری برای این کتاب و شخصیت استفاده کردید؟

کربن جریانى در فکر و فلسفه ایرانى را دنبال کرده که با ظهور قشریت­هاى قرون مدرن اخیر در حال فراموشى بوده! کربن به امپراتورى عثمانى نزدیک است و حتى به اروپایى که تازه ایدئولوژى فاشیستى را گذرانده و به نظر مى­رسد اتحادى نامنتظر را دارد مى­بیند که راه خروج از آن از اندیشه ایرانى با مشخصات فوق مى­گذرد! در مورد جدیت کربن در این نگاه همین بس، که او وقتى به رنگ اشراقى ایران مى­رسد با ایرانشهرى روبرو مى­شود یکپارچه و با غور و فروروى در این فرهنگ با فرادهشى اسطوره­اى، تاریخى، زبانى مواجه مى­شود، تا آنجا که از هایدگر عبور مى­کند! این در فلسفه یعنى انتحار! و کربن ضمن طول و عرض فلسفه اسلامى نه تنها اینکار را کرد، بلکه مثل سرآغازه­هاى آن، آن­را از حوزه صرف مفهومى خارج کرد، و تقدیر آن­را محل پرسش گذارد. به نظر مى­رسد کربن منطقى را کشف کرد که تلألو اشراقى بودن از جهان آن­را شکل بخشیده که با جوهره خورشید مزدیسنا و خاک ایران گره خورده است!

 

*شما وضعیت نقد در ایران به خصوص نقد کتاب را چگونه ارزیابی می­کنید؟ چه پیشنهادهایی برای رسیدن به وضع مطلوب در نقد دارید؟

نقد دستورى نیست که با پیشنهاد اتفاق بیفتد. نقد رخدادى است که بطور جدى بعد از عقل کانتى رخ داد. عقلى که حد و حدودى براى آن تعین شده و خارج از آن دیگر عقلانى نیست! پای بندى به این عقل دشوارى­هایى دارد. لازمه نقد، داشتن افق بلند دیده شدن است تا جریانى حول مطلبى شکل گیرد، ارتقایى داشته باشد و با یک جامعه علمى داراى دغدغه معرفتى به دور از صورى بودن صرف روبرو باشد.

 

*اگر قرار بود شما جایزه­ای را طراحی کنید ترجیح می­دادید آن جایزه در حوزه تالیف کتاب باشد یا ترجمه و یا نقد؟

من براى هر سه جایى قائل مى­شدم. اگرچه ترجمه اثر کلاسیک به نظرم از جایگاه خاصى برخوردار است. ترجمه از زبان­هاى به غیر از انگلیسى از اولویت برخوردار است. نقد هم که نظر به معناى عقل قدر قدرت مدرن داراى جایگاه خاصى است، بالاخص آنکه یک نقد دوران ساز مى­تواند منشاء جنبش فکرى شود و اطوارى از فلسفه را رقم بزند!

 

*دلیل کم خواندن کتاب را چه می­دانید؟ سهم نویسندگان و مترجمان در این بین چیست؟

ریل فرهنگ بر سر جاى خود نیست. وضعیت کاغذ، ورشکستگى ناشران ناشى از عدم حمایت­هاى کلان فرهنگى و اینکه مردم دیگر قهرمان نمى­خواهند، بلکه به هزار و یک دلیل همبرگر مى­خواهند.

 

*ما چه درسی می­توانیم از دنیای کتاب یونان بگیریم؟

دنیاى کتاب یونان لبریز از اسطوره، تراژدى و فلسفه راه­هایى است که در نگاه به جهان و دشوارى­هاى این جهندگى پر فراز و نشیب مطرح شده. شاید در مرتبه اسطوره و تراژدى واقعى نباشد، اما تعارضات زندگى ما و مسائل مبتلابه عقلى نشان مى­دهد که دیرزمانى بشر در راه گذار از هزارگان معمایى جهان بوده است. اصلا نگاه یونانى به عالم توگویى نگاه تحلیل است.

 

*چقدر با ترکیب «فیلسوف-شاعر» موافق هستید و فکر می کنید اگر بخواهیم برای این ترکیب مصداق هایی پیدا کنیم، بهترین مصداق چه کسانی می توانند باشند؟

من نه زیاد بلکه بسیار با این ترکیب مخالفم و دلیلش هم هویت استقلالى فلسفه و عدم تکیه آن بر مخیله است. فلسفه تعریف، موضوع و مختصات تکنیکالى دارد که به نظرم بسیارى از شاخه­هاى مدرن فلسفى – که مثلا معمول فرانکوفون­هاست – را از زیر نام فلسفه خارج مى­کند. بنیاد فلسفه و فیلسوف بودن بر داشتن هستى شناسى است! شعرا فاقد این هستند! ولى حتى فلاسفه معرفت شناسى مثل کانت واجد آن هستند. اگر پارمنیدس با یک منظومه در زمره فلاسفه است، دلیلش به برآمدن هستى شناسى از منظومه او باز مى­گردد.

 

 

امتیاز: 3.7 (از 3 رأی )
نویسنده
سعید آقایی جشوقانی
سعید آقایی جشوقانی
سعید آقایی، بیش از همه یک "دوست کتاب" به حساب می‌آید.
او کارشناسی ارشد هنر دارد، ۴ مجموعه شعر و ۱ مجموعه داستان و ۲ کتاب نثر ادبی منتشر کرده. ۱۲ نمایشگاه انفرادی نقاشی داشته و نوشتن را در گونه های مختلف تجربه کرده است.

نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد