hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > لذت همنشینی با کتابخوان‌های معقول

لذت همنشینی با کتابخوان‌های معقول

کتاب را باز می‌کنم و چند خطی از آن می‌خوانم. اصلا حوصله مطالعه ندارم. کتاب را می‌بندم و لحظه‌ای تصویر یکی از دوستان کتابخوان دوره دانشجویی در ذهنم جان می‌گیرد.

کتاب را باز می‌کنم و چند خطی از آن می‌خوانم. اصلا حوصله مطالعه ندارم. کتاب را می‌بندم و لحظه‌ای تصویر یکی از دوستان کتابخوان دوره دانشجویی در ذهنم جان می‌گیرد. رشته‌اش فلسفه بود و دو ترم از من که جامعه‌شناسی می‌خواندم بالاتر بود. در امور فرهنگی دانشگاه با او آشنا شده بودم. هروقت که می‌دیدمش کتابی در دست داشت. زیاد کتاب می‌خرید و زیاد هم کتاب از کتابخانه امانت می‌گرفت. یادم می‌آید یک‌بار وام دانشجویی‌اش را خرج خریدن کتاب کرد. کتاب امانت می‌گرفت و زود و سالم به صاحبش برمی‌گرداند. کتاب هم امانت می‌داد؛ اما آن‌قدر پیگیر اینکه آن را زودتر بخوانی و به او پس بدهی می‌شد که از خیر امانت کتاب از او می‌گذشتی. هروقت که با او هم‌صحبت می‌شدی اولین سؤالی که می‌پرسید این بود که چه کتابی می‌خوانی؟ بعد هم شروع می‌کرد به حرف‌زدن درباره کتاب یا کتاب‌هایی که خودش در حال مطالعه آنها بود. خلاصه کتابخانه زنده و متحرکی بود که به‌ویژه برای آنهایی که برای تحقیق به دنبال منبع بودند یا آنهایی که کتابخوان نبودند و تازه در مسیر مطالعه افتاده بودند بسیار مفید بود. هر بحثی که پیش می‌آمد اطلاعات مفید و تازه زیادی می‌داد، آن‌قدر که در حیرت بودی که با این سن و سالش چطور وقت کرده این‌همه کتاب بخواند و این‌همه دانستنی و دانش را در مغزش جا دهد. یک‌بار از او این سؤال را پرسیدم و او متواضعانه پاسخ داد که نه خیلی هم کتاب نخوانده و سواد چندانی ندارد. اما یک چیز در این دوست بافرهنگ و اهل مطالعه بود که آزارم می‌داد. کافی بود که چیزی از او بپرسی یا بحثی پیش بیاید و او مثل بلبل شروع به حرف‌زدن کند و دنیایی از اطلاعات را برایت بازگو کند. از فلسفه آن موضوع شروع می‌کرد و به مباحث ادبی، روانشناسی، جامعه‌شناسی و ... می‌رسید. نظر این فیلسوف و آن ادیب و آن روانشناس را مطرح می‌کرد؛ اما دریغ از جمله‌ای از زبان خود، اینکه با آگاهی و جمع‌بندی همه این نظرات سودمند دیگران، نظر خود او درباره آن موضوع و بحث چیست؟ هیچ‌وقت این سؤال را از او نپرسیدم. بودند دوستان و هم‌کلاسی‌هایی نیز که نه مطالعه‌ای داشتند و نه زحمت دانستن به خود را می‌دادند؛ اما بحث که پیش می‌آمد آن‌قدر حرف می‌زدند و ذهنیات و افکار خود را درباره آن بازگو می‌کردند که در مورد آنها هم این سؤال برایت پیش می‌آمد که مگر آدم چقدر می‌تواند از خودش درباره آن موضوع صحبت کند! البته همه حرف‌هایشان هم نامفید نبود؛ اما آنها هم زیادی حرف می‌زدند. خلاصه این دودسته آدم؛ هم آن زیاد کتاب‌خوان‌هایی که از خودشان حرفی برای گفتن نداشتند و هم آن کتاب کم خوان‌هایی که فقط از خودشان حرف برای گفتن داشتند حوصله سر بر بودند. عوضش آنهایی که هم کتاب می‌خواندند و هم این دانش و آگاهی را که از مطالعه به دست آورده بودند برای خود تحلیل می‌کردند و حرفی برای گفتن داشتند آدم‌های متعادلی بودند که گذران وقت با آنها لذت‌بخش و مفید بود. از آن دوست کتابخوان خیلی وقت است که خبری ندارم. نمی‌دانم هنوز هم به‌مانند گذشته کتابخوان هست یا نه؟ بعد از یادآوری خاطراتی از دوران دانشجویی با آن دوست کتابخوان انگیزه مطالعه به من بازگشته، کتاب را برمی‌دارم و شروع به خواندن می‌کنم با این امید که در کنار کسب اطلاعات و دانش بتوانم آن را تبدیل به آگاهی کنم و حرف معقول و مفیدی از آن برای خودم داشته باشم.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نویسنده
لیلا شهبازیان
لیلا شهبازیان

نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد