سید مرتضی حسینی شاهترابی مهاجر افغانستانی از نویسندگان و منتقدان ادبیات داستانی است. این اندیشورز حوزه فیلم و سینما، تحصیلات عالی خود را در رشته تاریخ تمدن اسلامی گذرانده و به تاریخ صفویه و افغانستان توجه ویژه داشته است. شاهترابی در مورد خود نوشته است: «بیست و یکمین روز از دومین ماه زمستان ۱۳۵۶ خورشیدی در یکی از محلههای شهر کابل چشم گشودم. سهساله بودم که ناخواسته همراه پدر و مادر کوچیدم و مهاجر تهران شدم. کودکی و نوجوانیام را در مدرسههای منطقه نوزده تهران (شهرستان اسلامشهر) گذراندم و بعدتر به قم کوچ کردم. دانش تاریخ را تخصص تحصیلیام برگزیدم و ادبیات داستانی، ادبیات دراماتیک، نقد ادبی و سینما را در کارگاههای آزاد آموختم. آموختم و آزمودم و نوشتم. سپس، اندکاندک به دنیای معلمی و تدریس پای گذاشتم. سالهاست که میخوانم، مینویسم، نقد میکنم و درس میدهم و دلخوش به قلمهاییام که در کارگاههایم جوانه میزنند و عطر دانایی میدهند». آثار او با عنوانهای «داستاننویسی مقدماتی» و مجموعه نمایشنامه «شورآباد و قندآباد» و «بهترین داستانهای کوتاه زنان افغانستان در ایران» تهیه و تدوین شده است. با هم پاسخهای خواندنی سید مرتضی حسینی شاهترابی با موضوعاتی چون ادبیات داستانی در ایران و افغانستان و همچنین ادبیات مهاجرت را میخوانیم:
اگر قرار باشد خود را در یک جمله معرفی کنید، آن جمله کدام است؟
یک مهاجر فرهنگدوست و علاقهمند به تاریخ، هنر و ادبیات که دانایی را تنها راه تحول جامعه میشمرد.
چه شد که وارد حوزه نوشتن شدید؟ اولین کار جدی شما چه بود؟
نوشتن را نخستینبار سال ۱۳۸۰ با نوشتههای پژوهشی آغاز کردم و از یک جایی به بعد، به دنیای هنر علاقهمند شدم. نخست با فیلمنامهنویسی و سینما همراه شدم و سپس، اهمیت و ضرورت داستان را یافتم. همین شد که به دنیای داستاننویسی آمدم. نخستین کار جدی من داستانهایی بودند که برای یک جشنواره هنری بینالمللی فرستادم و در بخش داستان کوتاهش رتبه نخست را گرفتم. پیش از آن گرچه مینوشتم نوشتههایم را جز در جمعهای ادبی و نشریهها محک نزده بودم. البته در حوزه پژوهش از همان آغازین سالهای دهه هشتاد نوشتههای متعدد در قالب کتاب و مقاله نوشتم که چاپ شدند و بازخوردهای خوبی داشتند.
زادبوم شما چه تأثیری در کارهای شما داشته است؟
در دوران هنرآموزی سینما معلمی داشتم که یک روز گفت: «یادت باشه تو در برابر جامعه افغانستان مسئولی و بهعنوان هنرمند باید روایتگر مسائلش باشی. نظر منو بخوای میگم مسائل جامعه ایرانی رو بگذار هنرمندان ایرانی حل کنند. مردم افغانستان به تو بیشتر نیاز دارند ...» اکنون هرکجا مینویسم یا میاندیشم نمیتوانم بیتوجه به زادبوم و کشورم باشم. زادبوم من بخشی از هویت فرهنگیام است و خودآگاه و ناخودآگاه نوک قلمم را بهسوی خودش میچرخاند.
یک داستاننویس و یک پژوهشگر تاریخ به ترتیب چهطور و از چه زاویهای سراغ مهاجرت میروند؟ شما سراغ این موضوع رفتهاید؟
وقتی از نگاه یک تاریخپژوه به جامعه خودم مینگرم، فراموشی تاریخی و نداشتن حافظه جمعی رنجم میدهد. وقتی هم از نگاه یک مهاجر مینگرم زیست انسان مهاجر را پیوسته در تغییر میبینم؛ بنابراین، میکوشم با نشاندادن زندگی انسان مهاجر در قالب داستان کمک کنم آنچه را که بر مهاجر میگذرد در حافظه تاریخی خوانندگانم ماندگار کنم.
موضوع مهاجرت در داستان از چه زمانی موردتوجه نویسندگان واقع شده است؟ نمونههای خوب آن را در ادبیات معاصر ایران نام میبرید؟
اگر مهاجرت را به معنای کوچ کردن از وطن و گرفتار شدن به رخدادهای ناخواسته در این راه بشماریم، میگویم مهاجرت جزو نخستین موضوعها در ادبیات داستانی دنیاست. چنانکه رمان «رابینسون کروزوئه» نوشته «دانیل دفو» چنین است. لازم نیست تأکید کنم این رمان جزو نخستین رمانها در ادبیات داستانی دنیاست. البته گمان میکنم مهاجرت در معنای اصطلاحی آن پس از جنگ جهانی دوم در داستاننویسی دنیا پررنگ شده باشد. در ادبیات داستانی فارسی هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران است که موضوع مهاجرت مفهوم مرکزی داستانهای ایرانی میشود. اگر بخواهم یک کتاب فارسی در این موضوع معرفی کنم «دوازدهنت برای سکوت» نوشته «کیوان صادقی» را میگویم.
ادبیات مهاجرت در آثار معاصر زبان فارسی و در کشورهای مختلفی چون افغانستان و ایران چهقدر رشد کرده است؟
مهم است تعریف و برداشتمان از ادبیات مهاجرت چی باشد. آیا منظور ادبیاتی است که محور آن مهاجرت و تجربههای زیستی انسان مهاجر است؟ یا ادبیاتی است که انسان مهاجر خلق میکند؟! اگر منظور برداشت دوم باشد میگویم: اساس ادبیات داستانی ایران و افغانستان بر شانههای نویسندگان مهاجر ایستاد است. آنهایند که نخستین داستانهای مهم را در داستاننویسی فارسی مینویسند. داستاننویسی و شعر افغانستان با شکلگیری مهاجرت به مرحله مهمی از رشد خود میرسد و خودش را به بیرون از افغانستان در ایران و دیگر کشورها میرساند. البته چنین دستاوردی را برای ادبیات معاصر ایران کمتر دیدم. اگر منظور برداشت اول باشد میگویم: ادبیات مهاجرت با چنین تعریفی برای ایران و افغانستان شکل نگرفته است. میتوانم بگویم وضعیت شعر افغانستان در این میدان بهتر از داستان است و ادبیات مهاجرت در میدان گاه شعر جاندار است. در میدانگاه داستان کوششهای فردی و پراکنده بهاندازهای کمجان است که نمیتوانیم بگوییم ادبیات داستانی مهاجرت برای افغانستان شکلگرفته است. نویسندگان مهاجر از افغانستان به سببهای مختلف بیش از آن که از مهاجرت بنویسند، درباره خود افغانستان مینویسند. نویسنده ایرانی هم همین وضعیت را دارد.
ادبیات تبعید چه تفاوتهایی با ادبیات مهاجرت دارد؟ آثار نویسندگان افغانستانی جزو کدام دسته محسوب میشود؟
تبعید نوعی جزا و مجازات است، اما مهاجرت نوعی از زندگی است. تبعید ناخواسته و برآمده از ناسازگاری با ساختارهای سیاسی و قانونی یک جامعه است، اما مهاجرت گاهی ناخواسته و گاهی خودخواسته برای رسیدن به شرایط بهتر است. ادبیات تبعید مثل ادبیات مهاجرت دو برداشت دارد: نخست، ادبیاتی که موضوعمحوریاش تبعید و تجربههای تبعیدی است. دیگر، ادبیاتی که انسان تبعیدی خلق میکند. ادبیات تبعید را در هیچکدام از دو برداشت یادشده در ادبیات افغانستان نمییابید. بله، اگر شما مهاجرتهای برخاسته از جنگ و تغییر حکومت را بخواهید نام تبعید بمانید، مسئله فرق میکند که من آنها را همچنان مهاجرت مینامم و ویژگیهای تبعید را برایشان نمییابم.
قهرمانان شما تا چه اندازه در اطراف شما و در شهر دیده میشوند؟
قهرمانان من با من زندگی میکنند و خوب میشناسمشان، گاهی جزئی از وجود خودم هستند، گاهی در جمع دوستان و آشنایانم هستند و گاهی هم شاید دورتر. آنها از همین مردمند و همه آنها را میشناسند، اما هیچوقت بین خودشان پیدا نمیکنند. برای اینکه یک شخص مشخص از آنان نیستند، آمیختهای از ویژگیهای کسانیاند که میشناسم.
وضعیت کتاب و ادبیات در افغانستان و همچنین در بین مهاجران افغانستانی در ایران چهطور است؟
احوال کتاب و ادبیات در افغانستان بسیار ناخوش است. سقوط حکومت جمهوری اسلامی افغانستان و روی کار آمدن امارت اسلامی به زیرورو شدن ساختارها و نهادهای فرهنگی انجامید و کتاب و ادبیات را به خاک زد. بسیاری از ناشران افغانستان ناگزیر مهاجرت کردند و اندکی هم که ماندند روزگار سختی دارند. زیرا از یک سو قدرت اقتصادی مردم کاهشیافته و قدرت خریدن کتاب را گرفته است. از سوی دیگر ناشران نمیتوانند هر نوع کتابی نشر کنند. از سویی هم بیشتر نویسندگان و اهالی فرهنگ و ادبیات افغانستان مهاجر شدند. این ناخوشاحوالی اثر خودش را بر کتاب و ادبیات افغانستان بین مهاجران افغانستانی در ایران هم گذاشته است. ببینید چند عنوان کتاب از نویسندگان مهاجر در ایران میتوانید بیابید که از خزان 1400 یعنی پس از سقوط حکومت پیشین تا خزان 1401 منتشر شده باشد؟! من به شما میگویم به شمار انگشتان دست نمیرسد؛ داستان، شعر، نمایشنامه و دیگر انواع همهشان باهم.
ادبیات و روایت افغانستانیهای مهاجر به کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورها به جز ایران را چهطور میبینید؟ شما کار کدام یک را بیشتر میپسندید؟
ادبیات و روایت افغانستانیهای مهاجر به کشورهای دیگر دو دستهاند: فارسی و غیرفارسی. آنچه نویسندگان مهاجر به کشورهای اروپایی و امریکایی به زبان فارسی مینویسند خودشان دو دسته میشوند: یک دسته آنهایی که در ایران منتشر میشوند و دسته دیگر آنهایی که در بیرون از ایران یعنی در افغانستان یا اروپا نشر میشوند. من بازار کتاب و چاپ و نشر در ایران را مهمترین میدان گاه حضور نویسنده فارسینویس افغانستان برای رسیدن به خواننده میبینم و به دوستانم میگویم: نویسندهای که ایران زندگی میکند و کتابش را در افغانستان نشر میکند دست به انتحار ادبی زده است. خواننده مهاجر در ایران را برای رسیدن به خواننده احتمالی در افغانستان زیر پای نگذارید. نه در افغانستان، نه در اروپا این شمار خواننده برای اثر ادبی نویسنده فارسینویس افغانستان نمیشناسم؛ افزون بر این هر کتاب چاپشده در ایران میتواند به افغانستان برود، اما هر کتاب چاپ افغانستان نمیتواند به ایران بیاید. مهمترین دلیل انتحارهای ادبی نویسندگان مهاجر سخت بودن شرایط چاپ و نشر کتاب در ایران و آسان بودن شرایط در افغانستان و جاهای دیگر است. از نظارت سخت و محکم اداره ارشاد برای دادن مجوز به محتوای کتابها در ایران که بگذریم، شرایط و ضوابط درونی ناشران ایرانی برای همکاری و چاپ کتاب خودش یک قصه یوسف و زلیخاست. یکسوی این قصه به پدرخواندههای ادبی و جزیرههای قدرت در ادبیات ایران میرسد و سوی دیگرش به اقتصاد ناشر و نویسنده ختم میشود. آنچه از نویسندگان فارسینویس افغانستان در ایران منتشر میشود باید در طراز نویسندگان ایرانی باشد تا خوانده شود، پس این را بیشتر میپسندم. اینکه این بین ممکن است اتفاقهای گمراهکنندهای هم باشد بماند برای وقت دیگر. آنچه نویسندگان مهاجر افغانستان در کشورهای اروپایی و امریکایی به زبان غیرفارسی مینویسند خودشان دو دستهاند: کارهایی که نسبتا قدرتمندند و در ادبیات انگلیسیزبان و غربی دیده و استقبال میشوند، کارهایی که قدرتمند نیستند و خوانده نمیشوند. باید اقرار کنم سازوکارهای ادبی در غرب کارهای دسته اول را خیلی خوب معرفی و منتشر میکند تا جایی که مترجمان ایرانی ناگزیر میشوند آنها را به زبان فارسی ترجمه کنند. من نوشتن به زبان فارسی و انتشار در جامعه فارسیزبان را اصل میشمرم؛ چون باور دارم روایت بر شانههای زبان سوار میشود و زبان خودش جزئی از روایت و رکن اثر ادبی است.
رابطه شما با فضای مجازی چهطور است؟ نویسندگی برای این فضا را چهقدر تجربه کردهاید؟ چه فرصتهایی با این فضا در اختیار نویسنده قرار میگیرد؟
نزدیک به دو دهه است که در فضای مجازی هستم و تجربههای مختلفی از وبلاگنویسی تا داشتن وبسایت تخصصی و شخصی دارم. فضای مجازی شما را وارد دهکده جهانی مارشال مکلوهان میکند و فاصلههای جغرافیایی را برایتان بیمعنا میسازد. فضای مجازی فرصت میدهد که استبداد پدرخواندههای ادبی و جزیرههای قدرت را بشکنید و خوانندگان خود را پیدا کنید و با خواستهها، نگاهها و سخنان آنها آشنا شوید. فضای مجازی بیشتر از آن که جایی برای ارائه اثر باشد، جایگاه شناساندن نویسنده به خوانندگان و ارتباط با آنهاست.
داستاننویسی آیا آموزشدادنی است؟ شما چه دورههای آموزش داستاننویسی دارید؟ آموزش داستان به نوجوانان چه کمکی به نویسنده شدن آنها میکند؟
آیا دویدن دشوارتر است یا داستاننویسی؟! کودک وقتی راهرفتن یاد میگیرد اولین شوقش دویدن است. همه ما از کودکی میدویم و دویدن را یاد داریم، اما آیا میتوانیم بگوییم یک دوندهایم؟ آیا میتوانیم بدون آموزشهای حرفهای و تمرینهای تخصصی شانهبهشانه یک دونده حرفهای بدویم؟ وقتی برای دویدن چنین شرایطی است، چهطور میشود کسانی فکر کنند داستاننویسی به آموزش تخصصی ضرورت ندارد؟! من داستاننویسی را یک هنر میبینم و هر هنری اصول و ساختارهایی دارد که باید بیاموزیم. مهم نیست این آموختن در کارگاه و از تجربههای معلم داستاننویسی باشد، یا در کنج کتابخانه و بین کتابهای نویسندگان بزرگ. آموختن است، اما معلم اگر معلم باشد راه رسیدن را برای هنرجو هموار و رسیدن را برایش آسانتر میکند. من آموزش داستاننویسی را در سه سطح تعریف میکنم: سطح مقدماتی، متوسطه و پیشرفته. در سطح مقدماتی هنرجو را با دنیای داستان و مراحل خلق داستان آشنا میکنم و به یک برنامه خوانش داستان میرسانم. در سطح متوسطه او را با شگردها، جنبشها و ژانرهای داستانی آشنا میکنم تا راهش را پیدا کند. در سطح پیشرفته به مهارتورزی میپردازم و او را برای خلق داستان در طراز نشریههای تخصصی داستان و کتاب همراهی میکنم. آموزش داستاننویسی به کودکان و نوجوانان چشمانداز فکری و اندیشهای آنها را رشد میدهد. آنها را به یک خودباوری خوشایند میرساند و زمینهساز کامیابی آنها در نویسندگی به هنگام بزرگسالی است. قرار نیست هر کودک یا نوجوانی که داستاننویسی یاد گرفت حتما نویسنده شود، اما قرار است اگر خواست نویسنده شود راه را بداند.
دوست دارید شما را یک داستاننویس بشناسند یا نمایشنامهنویس یا منتقد؟ درباره فعالیتهای خود در حوزه نمایشنامه و نقد هم توضیح میدهید؟
باورهای نادرستی در جامعه ادبی ما شکلگرفته که مثل موریانه استخوانهای ادبیات را میجود. باور خیلیها این است که هرکه یک کتاب داستان نوشت منتقد است و میتواند کارشناس ادبی و منتقد باشد. همین میشود که یکجاهایی چنان ناجوانمردانه یک اثر ادبی را تخریب میکنند که نویسندهاش با نوشتن خداحافظی میکند. یکجاهایی همچنان چاپلوسانه یک اثر کمجان را تمجید میکنند که نویسندهاش فکر میکند شاهکار ادبی آفریده، جایی که شما بهسلامت عقلی منتقد و نویسنده کتاب باهم شک میکنید. این وضعیت من را به دانش نقد ادبی کشاند. سالهاست که میخوانم و میاندیشم و اگر لازم باشد نقد و نکتههایم را میگویم و مینویسم. نمایشنامه را هم از وقتی شروع کردم که دیدم نمایشنامهنویسی افغانستان بسیار کمجان است. جالب است بدانید در دنیای نمایش و تئاتر افغانستان همه دوست دارند کارگردان یا بازیگر باشند و کمتر کسانی یافت میشوند که نمایشنامه بنویسند. انبوه بازیگران و کمبود نمایشنامهنویس داریم. از شما میپرسم: چند نمایشنامهنویس افغانستانی میشناسید؟ میتوانید برایم دو کتاب نمایشنامه از نویسندگان افغانستان نام ببرید که در ایران چاپ شده باشد؟! نه فقط شما که حتی بازیگران و کارگردانان افغانستانی و مهاجر تئاتر در ایران هم شاید بهسختی پاسخ بگویند. داستان، نمایشنامه و نقد مینویسم و داستاننویسی آموزش میدهم، اما خوشتر دارم یک معلم ادبی و نویسندگی گفته شوم تا یک داستاننویس، نمایشنامهنویس، پژوهشگر یا منتقد.