مونا اسکندری متولد 9 اردیبهشت سال 1361 داستان نویس همدانی دارای مدرک کارشناسی الهیات و برگزیده بیش از چهل رتبه ی بین المللی ، کشوری و استانی در زمینه های مختلف ادبی دارد که از مهمترین آن می توان کسب عنوان برگزیده در بخش داستان کوتاه نوجوان چهارمین جشنواره داستان انقلاب اشاره کرد . «عشق هرگز نمیمیرد»، «اشک جمعه» ، ««پنجره ای نزدیک سقف» و « زنی از تبار الوند» از جمله کتاب های او به حساب می آید. نویسنده ای که بحران ها و موقعیت های خاص او را مصمم تر کرده است. با هم پاسخ های اسکندری را می خوانیم:
مونا اسکندری را چقدر میشناسید؟ اگر قرار باشد او را در یک جمله معرفی کنید، آن جمله کدام است؟
من مونا اسکندری را در بحران ها بهتر می توانم بشناسم. هرچند خیلی از واکنش هایش قابل پیش بینی نیست. سعی می کند به همه کمک کند. دستگیر همه باشد. از اینکه کسی از دست او ناراحت باشد حسابی روزش را خراب می کند. شاید برای همین خیلی وقت ها از چیزهایی که دوست دارد می گذرد.او تنهایی را دوست دارد در جمع بودن را هم. از آدم های عمیق هیچ گاه سیر نمی شود. خاطرات کودکیش را دوست دارد و برای ذوق نویسندگی و تخیلش، شاکر پدرش است. اگر بخواهم مونا اسکندری را در یک جمله معرفی کنم خواهم گفت: دنیایش کمی با دیگران متفاوت است.
چه شد که از دنیای الهيات وارد حوزه نوشتن شدید؟ اولین تجربه جدی نوشتن شما کدام اثر بوده است؟
از کودکی داستان ها در ذهنم رژه می رفتند و من که هنوز خواندن و نوشتن نمی دانستم آنها را نقاشی می کردم. دفتر نقاشی ام که خیلی زود تمام می شد یک کتاب داستان مصور بود. بعدها قدرت نوشتن در انشاهایم گل کرد. دوران راهنمایی بودم که با نامی مستعار در نشریات دانشجویی می نوشتم خودم که دانشجو شدم همه جوره قلم می زدم. خبر، نثر ادبی،کاریکاتور و داستان. به صورت جدی داستان را از دانشگاه و بعد آن باشرکت در جشنواره ها و استفاده از کارگاههایی که دبیرخانه جشنواره ها برگزار می کردند پی گرفتم. الهیات به نوشته های من بعد دیگری داد. اولین تجربه نوشتن، مجموعه داستانی بود که بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس همدان در سال ۸۴ بانی نشرش شد. صدها فیش خاطره بهم دادند تا بازنویسی کنم. اما آنها به مجموعه داستانی به نام «پنجره¬ای نزدیک سقف» تبدیل شد. اولین کتابم بود.
فضای مجازی چه فرصتها و تهديدهایی برای یک نويسنده دارد؟ شما تجربه نوشتن در این فضا را داريد؟
بله. من چندین صفحه داشتم که به لطف آزادی بیان در اینستاگرام حذف شد. فضای مجازی چاقوی دو لبه ای است که هم می تواند فرصتی برای تبادل اندیشه باشد و هم فرصت سوزی کند. از جهتی تاثیرات مثبت منفی روی افراد خواهد گذاشت.
داستاننویسی آموزش دادنی هست؟ شما آموزش دیدهاید؟ استادان شما چه کسانی بودهاند؟ آموزش هم دادهاید؟
نویسندگی استعدادی است که باید آن را با تکنیک مسلح کرد. برای دریافت آن باید آموزش دید تا با سرعت بیشتری به مقصد رسید. متاسفانه به صورت آکادمیک آموزش کمی دیده ام و بیشتر آزمون و خطا کرده ام. کتب آموزشی خوانده ام و بزرگ ترین استادم را نقد می دانم مدتی مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و نوشتن خلاق و داستان نویسی را آموزش داده ام و به صورت فردی اگر کسی سوال یا راهنمایی بخواهد با کمال میل پاسخ خواهم داد. اما در مجموع از آموزش دادن فراری هستم. به تازگی برای رمان نوجوانی که مشغول نگارشش بودم در کلاس رمان نوجوان استاد شاه آبادی شرکت کردم تا به دانشم اضافه شود و از تجارب ایشان بهره ببرم.
ثبت تاریخ شفاهی و بازنویسی زندگينامهها چه نسبتی با داستان و داستان نویسی دارد؟
اگر بگوییم هر دوی این ها یکی هست ، قطعا اینطور نیست برای اینکه ابزار داستان و داستاننویسی تخیل هم هست اما در تاریخ شفاهی و بازنویسی زندگی نامه ها و پرداخت خاطره اجازه ورود تخیل آنقدری که می تواند نیست و اساس و پایه اصلی تاریخ شفاهی و خاطره نگاری واقعیت، استناد و پژوهش است و تمام اتفاقات باید بر محوریت واقعیت باشد؛ حال آنکه نویسنده ایی که با داستان آشنا است، می تواند در بیان و در شیوه روایت، در انتخاب روایت و زاویه دید موثر واقع شود حال آن که نویسندهای که از داستان چیزی نمی داند، محدود می شود و کارهای موفقی ارائه نمی دهد. آن چه که ما می بینیم در عرصه تاریخ شفاهی، آثار موفقی که مخاطبین خوبی را از آن خود کرده، نویسندگانی هستند که با داستان آشنا هستند. آنها توانستند روایت ها را در بستری از کلمات جاری و ساری کنند. گونهای فضاسازی کنند و حتی در مصاحبه، سوالاتی از راوی بپرسند که به روایت داستان شان کمک کند.
عشق هرگز نمیمیرد چگونه متولد شد؟
بعد از نگارش کتاب زنی از تبار الوند خاطرات خانم دبا، خیلی طرف کتاب های تاریخ شفاهی و تاریخ نگاری نمی رفتم به لحاظ اینکه می دانستم این کار پروژه بسیار سنگین و سختی است و زحمت نادیده ی نویسنده آن قدر زیاد هست که همیشه خستگی کتاب همراه نویسنده است. بعد از اینکه کتاب خاطره نگاری تمام شد تازه باید پاسخگوی مردم باشد و پاسخگویی راوی و اطرافیانش باشد. من طرفش نمی رفتم شوهرخاله ام شهید خوش لفظ آن موقع ها اواخر عمرشان بود و حال مساعدی نداشتند و عوارض مجروحیت-شان در سال هایی که در دفاع مقدس حضور داشتند اذیتشان می کرد و مشغول درمان بودند. هر از گاهی که من را می دیدند می گفتند کار دستت چه داری و شما این وظیفه را داری که از این قلم استفاده کنی و این راوی ها عمرشان می گذرد و یکی یکی دارند از این دنیا می روند و می گفتند اگر مشکل انتشارات داری به من بسپار، اگر کاری نیاز است بگو من انجام بدهم تا این که ایشان به شهادت رسیدند و شب چهلم که مراسمی برای ایشان بود، من خانم سلگی را مجدد دیدم ؛ایشان گفتند که کتاب من پس چه شد؟ یک خاطره برای مان تعریف کردند و این خاطره من را خیلی جذب کرد. من همان جا به ایشان قول دادم در اولین فرصت خدمتشان برسم و احساس می کردم که در مراسم شهید خوش لفظ این اتفاق افتاده و قطعا حکمتی در آن است. این قرار بین من خانم سلگی بسته شد. مصاحبه ها را شروع کردم، کار پژوهشی کار خیلی سختی بود. برای این که خانم سلگی به واسطه اتفاقاتی که برای ایشان افتاده بود و بیماری که از سر گذرانده بودند؛ خیلی خاطرات را به صورت مرتب و پشت سر هم به یاد نمی آوردند. گفتار و روایت ایشان شبیه پازل به هم ریخته بود که باید خودم گلیم را از آب بیرون می کشیدم و آنها را با تاریخ ها می سنجیدم. تقریبا مصاحبهها تمام شده بود که من متوجه یک بیماری ام شدم .به سرطان سینه ای که متاستاز داده بود، مبتلا شده بودم و به قولی دست دراز کرده بود به اندام های دیگر و استخوان هایم را درگیر کرده بود تقریبا تمام استخوان های بدن ستون فقرات، شانه راست، دنده ها، لگن و ران چپم همه درگیر شده بود و خوب درد مضاعفی داشتم. شیمی درمانی که می کردم، همش فکر می کردم که اگر عمرم به دنیا نباشد؛ این همه زحمت برای مصاحبه ها کشیده ام و این امانت دستم مانده است و در ذهنم دنبال نویسنده ای می گشتم که این مصاحبه ها را به او بدهم. خانواده ی شهید سلگی که بین مان رفاقت و دوستی عمیقی تری حاکم شده بود خیلی نگرانم بودند، به خصوص شهید سلگی و هراز گاهی زنگ میزدند، حال ما را می پرسیدند و می گفتند که نگران کتاب نباش ما سلامتی تو را می خواهیم تا اینکه دوران شیمی درمانیم که تمام شد، بلافاصله پشت میز نشستم تا نوشتن کتاب را آغاز کنم اما دیدم از مصاحبه-ها چیزی به خاطر نمی آورم و مجددا شروع به مصاحبه گرفتن کردم گرچه همه را ضبط کرده بودم اما بالاخره نویسنده نیاز دارد که آن حافظه کوتاه مدتش هم به کمکش بیاید و در نوشتن بتواند آن تصویرهایی که در هنگام روایت در ذهنش ساخته شده را پیاده کند. بنابر این دوباره مصاحبه ها گرفته شد و پژوهش آغاز شد. ثبت هر واقعه نیازمند استناد بود. من برای اینکه مطمئن بشوم که حادثه همان است که روایت شده از شاهدان عینی هم مصاحبه می گرفتم؛ حالا در هر کجای ایران که بودند، تماس تلفنی انجام می شد گاهی اوقات در تاریخ شهادت فردی که اسمش در کتاب آمده نیازمند به این بودم که مردم نهاوند کمکم کنند و خدا را شکر این لطف و مهر را داشتند که همراه نویسنده باشند. هر اسم شهیدی که در کتاب آمده است، تاریخ شهادت دارد و متن کوچکی در حد توان در مورد آن زیرنویس شده است. توانستم یک کتاب خاطره نگاری پژوهش محور ارائه بکنم؛ به خصوص که خواهرم خیلی کمک شایانی به من کرد، برای اینکه ایشان ضمن این که قبلا هیئت علمی دانشگاه بودند، مجوز تدریس دفاع مقدس را داشتند و آن ریزبینی و آن علمی نگاه کردن خیلی خیلی به کمک من آمد و گاهی موقع ها ایرادات من را در بعضی از تاریخ هایی که ثبت شده بود، رفع کردند و همه اینها محبت هایی بود که خداوند سر راه من قرار داد. کتاب عشق هرگز نمی میرد تمام شد و من آن را تحویل خانواده شهید سلگی دادم تا نظرات خودشان را بگویند. شهید سلگی کتاب را خواندند و اثر آماده ی تحویل به ناشر شد. تا اینکه فروردین ماه ۱۳۹۹ به شهادت رسیدند و بر اثر عوارض شیمیایی و مشکلات جسمی که داشتن از بین ما رفتند و کتاب فصل جدیدی خورد و تقریظ کتاب آب هرگز نمی میرد، مواجهه خانواده شهید سلگی با رهبری، همچنین قصه شهادت سردار در انتهای کتاب اضافه شد. چاپ آن را سوره مهر انجام داد، خدا را شکر کتاب در اسفند ۱۴۰۰ بیرون آمد.
کار برای نوجوانان چه فرقی با کار برای دیگر سنها دارد؟
کار برای نوجوان کار کمی مشکل است ما با قشری مواجه هستیم که نه کودک است و نه بزرگسال و هم کودک است و هم بزرگسال و خوب قشر بسیار حساس و سخت نویسی است به لحاظ اینکه اگر نویسنده با این قشر آشنا نباشد خیلی ره به جایی نمی برد. بخصوص که فاصله نسل ها با همدیگر به لحاظ فرهنگی و اعتقادی و ایدئولوژی خیلی خیلی زیاد شده است و برای درک نوجوانان امروز نویسنده خیلی باید تلاش بکند. ضمن اینکه نوجوانان ما کتاب خوان های حرفه ای هستند، آدم های رک و راست و منتقدی که مو را از ماست می کشند و این میطلبد که نویسنده توانا باشد و دلسوزانه و مادرانه و پدرانه قلم بردارد چه بسا که کتاب و نوشته آن بر روان نوجوانان اثراتی بگذارد. ممکن است موجب رشد آن شود یا از تعالی آن بکاهد.
اشک جمعه برای چه گروهي نوشته شده؟ مخاطبان چقدر با این اثر ارتباط برقرار کردهاند؟
اشک جمعه کتابی است که به ظاهر برای بزرگسال نوشته شده است اما به نظر من برای مخاطب نوجوان هم قابل استفاده است چون من بیشتر برای نوجوان کار کردهام، سعی کردهام نثر خودم را نثری انتخاب کنم که خیلی سخت خوان نباشد و مخاطبین برای ارتباط برقرار کردن با کتاب و رسیدن به اهدافم دچار چالش نشود. اشک جمعه به لحاظ مخاطبین عام که کتاب را در دست گرفته اند بسیار شیرین و لذت بخش بوده است. من بازتاب های بسیار بسیار خوبی گرفته ام از خوانندگانی که حتی نمی شناختم. در طاقچه به صورت کتاب الکترونیکی هست و من آنجا کامنت هایی را که خواندم احساس خوبی به من دست داد. اگرچه که اولین رمانم بود و قطعا ناپختگی هایی دارد اما هنوز هم که هنوز است و چندین سال از چاپ این کتاب می گذرد و من گاهی به آن ناخنکی می زنم و باز هم میخوانم، لذت کافی و وافی را می برم.
جوایز ادبی را چطور ارزیابی میکنید؟ مهمترین آسیب این جوایز چیست؟
آنها انگیزه و هدف های کوتاه مدتی هستند که باعث می شود نویسنده دست به قلم شود و موضوعات متفاوتی که شاید با آنها سنخیتی هم ندارد را امتحان کند. ایجاد ایده و سوژه یابی و ترغیب به اینکه قلم خودش را به رقابت بگذارد و تلاش کند پویا باشد. این خیلی حسن خوبی است؛ این که نویسندگان خوب شناخته شوند، این که ما بدانیم چند مرده حلاجیم. اما از آفت های مهم و بزرگترین آسیبی که این جوایز دارد این است که بعضی از این جوایز در سالهای اخیر سفارشی شدهاند؛ یعنی شما در بهت و ناباوری احساس می کنید، جایزه به آن کسی که مستحقش است، نرسیده است و یا اینکه معیار می شود برای خوب یا بد بودن، یا این که اگر کتابی این جایزه را کسب نکرد این اثر، اثر ارزشمندی نیست. این خیلی بد است. ضمن این که قرار بر این بوده است که جوایز ادبی باعث شوند که نخبگان ما در عرصه های هنر و عرصه های ادب معرفی و شاخص شوند و برای سفارش کار ارگان ها، ناشرین و سازمان ها افراد راحت تر بتوانند ممتازها را بشناسند و به آنها اعتماد بکنند؛ اما این اتفاق نمیافتد ما بعد از جشنواره ها احساس میکنیم که هنرمند به حال خودش رها می شود و دیگر کاری با او ندارند تا سال بعد که فراخوان داده بشود و ما هنوز نتوانستیم تکلیف خودمان را به عنوان مجریان امر هنر و ادب با جشنواره ها و هنرمندان روشن بکنیم و تکلیف خود این جشنواره ها با اهدافی که دارند، نامشخص و مبهم است.
الگوی مطالعاتی شما چیست؟ چه الگويي مطالعاتی به نوجوانان پیشنهاد می کنید؟
نویسنده وظیفه دارد که در همه رشته ها ورود پیدا کند، برای این که به آن نیازمند می شود به خصوص در حوزه روانشناسی. اگر بخواهد در حوزه ادبیات نوجوان ورود پیدا کند، لاجرم باید روان کودک و نوجوان را بشناسد و مخاطبین خودش را بشناسند و کانون نگاه آنها را بداند و برای آنها قلم بزند و برای همین نیازمند آن است که کتاب های متفاوتی بخواند. هرچقدر که دانش و اطلاعات عمومی نویسنده بالا باشد؛ تمام این ها به کمک او خواهد آمد و در بیان آن داستان و روایت می تواند کمکش کند باعث میشود که روند داستان بهتر پیش برود.
دلیل کم خواندن کتاب در بین مردم و به خصوص نوجوانان چیست؟ سهم نویسندگان در اين ميان چقدر است؟
من خیلی موافق این نیستم که نوجوانان ما کم کتاب می خوانند. وقتی نگاه کنیم به ناشرین می بینیم که رویکردشان به رمان نوجوان متفاوت شده و کار نوجوان می خواهند. این نشان میدهد که فروش خوبی دارند. وقتی یک رصد کلی می کنم نوجوانان اطرافم را می بینم که با کتاب یک پیمان دوستی می بندند و خب این رضایت بخش است اما اینکه بگوییم چرا مردم ما کم کتاب می خوانند به نظر من یکی از عامل های مهم فرهنگ ما است. ما فرهنگ کتابخوانی مان هنوز جا نیفتاده است؛ وقتی که افراد خانواده کنار همدیگر جمع می شوند، افراد فامیل کنار هم جمع می شوند، شاید بیشتر کلیپ های گوشی ها و کلیپ های موجود در فضای مجازی را به هم نشان می دهند تا اینکه درباره کتابی صحبت کنند ضمن اینکه ما گرانی کاغذ را هم نباید نادیده بگیریم و کمی خرید این محصول فرهنگی برای خانوادهای که دارد تلاش می کند ملزومات زندگی را فراهم کند، سخت می آید؛ اما باید به این موضوع اذعان کنیم کسی که کتابخوان باشد، همیشه می تواند کتاب بخرد حتی اگرشده با سختی .
زادبوم شما چه اندازه در کارهای شما حضور دارد؟
من متولد همدان هستم بعد دهه شصتی هستم و قطعا تجارب من در کودکی و زندگی و اتفاقاتی که برای خانواده ام پیشامد و شرایط جنگی و بمب باران ها و اتفاقات در داستان های من سهم مهمی دارد. برای هر نویسندهای به نظر من زندگی شخصی و آن اتفاقاتی که اطراف و پیرامونش رخ داده، چه اتفاقاتی که در جامعه بود و چه بحران هایی که در آن کشور رخ داده او را متاثر خواهند کرد و نمی شود از آن فرار کرد.
قهرمانان داستانهای شما تا چه اندازه در شهر و در اطراف شما دیده می-شوند؟
من سعی کردهام که شخصیت های داستانی ام واقعی باشند و گاهی موقع ها حتی از نام های واقعی هم استفاده کردهام. از کودکی یاد گرفتهام که خیلی در جزئیات اطرافیان و بازتاب کنش ها و واکنش های آنها ریز بشوم و تیپ های شخصیتی افراد در ذهنم ماندگار است. وقتی که یک فرد را بخواهم توصیف کنم، شاهد عینی و مشابه هایش در ذهنم شکل می گیرد می توانم آن را در ذهنم بازسازی کنم و به آن ویژگی هایی را اضافه یا کم کنم؛ اما می دانم که خیلی افرادی که دور و برم زندگی می کنند و در شهر و کشورم هم هستند، در ساخت شخصیت ها و قهرمان های داستانم تاثیر دارند و اثرشان قابل انکار نیست.
کار برای نویسنده شهرستانی چه تفاوتهایی با نویسندگان مرکز دارد؟
نویسندگان شهرستانی با وجود این که امکانات کمی دارند به لحاظ اینکه رویدادهای مهم ادبی در شهرشان اتفاق نمیافتد، نقدهای خوبی در شهرشان برگزار نمی شود، امکانات خوبی نسبت به پایتخت و مرکز ندارد. ؛ شاید چندین برابر یک نویسنده تهرانی و تهران نشین تلاش می کنند تا دیده شوند. بیشتر فعالیت های فرهنگی ما و رویدادهای ادبی ما در تهران رخ می دهد و وقتی که متوجه بشوند که شما شهرستان هستید و با آنها کیلومترها فاصله دارید به راحتی شما را کنار خواهند زد. بارها شده که به رودیدادهای ادبی و یا حتی برنامه های صدا و سیما دعوت شدم و آنقدر شرایط زمان تصمیم گیری و رفت و آمد کم بوده است که نتوانستم به آن برنامه برسم و آن برنامه و رویداد باعث شده که دفعات بعد نیز دعوتم نکردند. ضمن اینکه حضور نویسندگان پایتخت نشین در سازمان ها و ارگان ها باعث می شود، کتاب هایشان نیز بهتر دیده شود ما باید خیلی تلاش بکنیم برای کتاب مان اتفاقات خوبی بیفتد. یک نویسنده که در شهرهای مختلفی غیر از تهران زندگی می کند، باید برای دیده شدن و برای این که نتیجه کارش را ببینند، باید بیشتر تلاش کند.
تصویر و روایت شما از زن چه تفاوتی با تصویر و روایت دیگران دارد؟ زنان شما چه جایگاهی در داستان دارند؟
زنان آن قدر متفاوت هستند که در هر بخشی از هر کتابی که روایت آن ها را می خوانم برای من قابل تصور است و این گونه نبوده است که داستان هایی بخوانم که در مورد زنان نوشته بشود که خیلی با ذهن من تطابق نداشته و دور از ذهن بوده باشند. زنانی که در داستان های من وجود دارد، خاکستری هستند، ممکن است خطا بکنند و ممکن است قهرمان پرور باشند و یا خودشان قهرمان زندگی خودشان باشند اما مجموعهای از کم و کاستی ها هستند. سعی کردهام که زنان داستانم واقعی به نظر برسند. همانطور که گفتم من از شخصیت های واقعی سوژه یابی می کنم و تیپ می سازم شخصیتهای داستانیم را از آنها برداشت می کنم بنابراین قهرمان داستانهایم افرادی هستند که واقعی تر هستند.
نقش زنان را در ادبیات داستانی چگونه می بینید؟
ما زنان بسیاری داریم که استعداد نویسندگی دارند اما نویسنده نمی شوند؛ برای اینکه اولا خودشان را جدی نمی گیرند دوما زندگی روزمره اجازه نمی دهد، سوما اینکه شرایط برای آنها مهیا نیست اما برای آقایان به نظر من برعکس است وقتی یک آقایی از سرکار به منزل می آید همه چیز مهیا است تا ایشان آرامش داشته باشد و حتی به احترام حضور او محیط ساکت می شود تا ایشان به فعالیتی که دوست دارند، بپردازند و برای یک خانم برعکس است. یک خانم باید بدود تا آرامش خانواده مهیا شود و همیشه آخر خودش است. اگر خانمی هنرمند می شود و خانمی ادیب و نویسنده و موفق می شود موضوع این است که یک، از خودش زده است و دو، چندین برابر دیگران تلاش کرده، سه، ممکن است خانواده از حقوق خودش تا حدی گذشته است تا بتواند آن زن به موفقیت خودش برسد ما نویسندگان خیلی خوبی داریم که ممکن است در خلق اثر با مشکل مواجه شده باشند اما وقتی اثری را بیرون می دهند اثرگذار است و کارهای موفقی را بیرون دادهاند و در همان تعداد محدود هم موثر بوده اند.
و سخن آخر
نویسنده های ما کمی دارند از موضوعات روزشان عقب میافتند و دچار کند نویسی شده اند نقش هنرمند به خاطر این است که بتواند گامی جلوتر از مردم داشته باشد و چراغی روشن کند تا مردم تا راهنمای مردم باشند. اگر نویسنده از اتفاقات جا بمانند نمی تواند این نقش خودش را به سرانجام برساند و وظیفه اش را ادا کند که آن چراغ راه باشد. ما در این سالهای اخیر جامانده ایم چه در مسائل اجتماعی چه در مسائل سیاسی.