مقام کبابی رو به من کمترین کردند و درحالیکه گویا میخواستند خبر مهمی را به من بدهند گفتند: خوب بشنو! این در حالی است که من همیشه حرفهای ایشان را خوب، خوب میشنوم. بلکه حفظ میشوم و در پایان هر شب خلاصه کار را ارائه میدهم و گاهی خودشان شگفتزده میشوند. بااینوجود من آن شب هم گفتم: به چشم خوب گوش میکنم و ایشان گفتند: در بخشی از کتاب هفت روز آخر میخوانیم: هوا روشن شده است که کار تمام میشود. آخرین ایفا، کنار دژبانی دستهمان پیادهام میکند. خردوخمیر هستم. تمام بدنم درد میکند. وقتی کار میکردم هیچچیز نمیفهمیدم، اما حالا که بدنم سرد شده است، بهشدت درد میکشم. انگار دندههایم را خرد کردهاند. نگهبان دژبانی برای خودش بالای تپه وِل میگردد. اشارهوار سلام و علیکی میکنیم و میگذرم. با خودم میگویم: «عیبی ندارد، عوضش حالا میگیرم و تا لنگ ظهر میخوابم.». اما شانس نمیآورم. آمادهباش میدهند. فرمانده نیرو دارد میآید بازدید. میآید و کاش نمیآمد. ظاهرا دستور جابهجایی داده است.
باید اینهمه وسایل و سنگرها را بار کنیم و برویم به یک جای دیگر و چه مکافاتی است جابهجایی! خدا نصیب گرگ بیابان نکند. شب میشود. همه در تب عملیات هستند. هم نگهبانها را بیشتر کردهاند و هم ساعت نگهبانی را. چیز عجیبی در هوا موج میزند. چیزی که فقط حسکردنی است و بس. چیزی که به بیان نمیآید و نمیتوانیاش گفت و بعد گفتند خوب شنیدی؟! و من به ایشان یعنی مقام کبابی گفتم این متن از کتاب هفت روز آخر است. مقام ایشان با این که تعجب کرده بودند به روی خودشان نیاوردند؛ ولی بنده برای اثبات حرفم اطلاعات زیر را از این کتاب خدمت ایشان اعلام داشتم. خوب است شما هم این اطلاعات را داشته باشید. داشتن اطلاعات شرط مهم موفقیت در هر کاری است حتی در کبابی! بگذریم. کتاب هفت روز آخر، مجموعهای است از یادداشتها و خاطرات محمدرضا بایرامی از هفت روز پایانی جنگ که در آن خستگی و نگرانی از اتمام جنگ، پذیرفتن قطعنامه و ایستادگی مردان آماده نبرد بهخوبی روایت شده است.
این اثر یکی از جذابترین و عمیقترین آثاری دانست که روزهای پایانی جنگ در آن به تصویر کشیده شده است. هفت روز آخر برنده بهترین خاطره «ادب پایداری» نیز شده است. بایرامی در این کتاب فضایی کاملا مبنی بر حقیقت را پیش چشم مخاطب گشوده و او را با خود به اعماق داستان برده و در زیروبم ماجراها و توصیف جزئیات با خود شریک کرده است. نویسنده بهعنوان شخصی که ناظر بر همه وقایع است، به بیان ماجرا پرداخته است. کتاب حاضر روایتی است که در محدوده مرز عراق اتفاق افتاده و داستان یک گردان، خاکریز، سنگر و همه کسانی است که جانبرکف در مسیر دفاع از خاک سرزمین خود هر شرایطی را متحمل میشوند. گریز از تانکها و بعد از آن قرارگرفتن در محاصره، فرار از محاصره، پا گذاشتن در دشتی بیآب و یک روز پیادهروی و عطش و نیز تلاش برای عبور از بیابان و زنده ماندن از اتفاقات نفسگیر این کتاب خواندنی است. در اینجا مقام کبابی گفتند که الحق کبابی ما یک کبابی فرهنگی است و من دیگر حرفی ندارم.
فرار از محاصره
مقام کبابی رو به من کمترین کردند و درحالیکه گویا میخواستند خبر مهمی را به من بدهند گفتند: خوب بشنو! این در حالی است که من همیشه حرفهای ایشان را خوب، خوب میشنوم.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران