فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است.
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت.
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی میو خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و مینوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
شرح لغت: کاشانه: خانه کوچک / از واسطه: شبه حرف اضافه به معنی بی سبب /آب خرابات: آب مکیده به استعاره مقصود شراب و همچنین آتش میخانه است.
تفسیر عرفانی:
آتشی که از غم محبوب داشتم، سینه ام را به آتش کشید و این آتش در خانه بود که کاشانه ام را سوزاند. در واقع حافظ معتقد است هر شخص در ضمیر خود طالب لقای معضوق حقیقی ست و به سبب جدا افتادن از معشوق و دوری از او، وجودش از آتش عشق به او خواهد سوخت.
تعبیر غزل:
تقدیر تو چنین است که تو با مرادت همنشین خواهی شد؛ پس در جهت رضایت خاطر وی بکوش. سعی کن از موقعیتی که به دست آمده کمال بهره را ببری.