به گزارش روز یکشنبه ایرنا، دیدار روز گذشته رهبر معظم انقلاب با خانواده سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی دقایقی بدیع داشت؛ از جمله در لحظاتی از این دیدار که رهبر معظم انقلاب با ذکر خاطرهای از کتاب یکی از همرزمان شهید، بغض در گلویشان شکست و در یاد سردار دلها به نحو کمسابقهای گریستند.
آن خاطره از کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» نقل شد که حجتالاسلام علی شیرازی خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقتش با شهید حاجقاسم سلیمانی را در آن بازگو کرده است؛ دوستیای که از سال 1361 در حمیدیه اهواز آغاز شد. آن زمان سردار قاسم سلیمانی از جایگاه فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاجقاسم به دلش نشست. فروردین ۶۵ آن دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاجقاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علیشیرازی سپرد. همراهی آن دو پس از جنگ نیز ادامه داشت و در سال ۱۳۹۰ به خواست سردار سلیمانی، علیشیرازی مسئول نمایندگی ولیفقیه در نیروی قدس شد و هشتسال از پرفراز و نشیبترین روزهای جبهه مقاومت را با حاجقاسم همراه ماند.
داستانی که با عنوان «عموی بچهها» در کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» منتشر شده، خاطرهای بود که رهبر معظم انقلاب در سخنانشان به آن اشاره داشتند و خلاصهای از آن را نقل کردند. «عموی بچهها» حکایت دلبستگی سردار دلها به خانواده شهداست؛ شهدایی که همچون برادران و پسرانش بودند و حالا حاج قاسم از هر فرصتی برای سرزدن و رسیدگی به خانوادههایشان استفاده میکرد.
در بخشی از این روایت که مورد اشاره رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفت، آمده است: «مهدی مغفوری، فرمانده سپاه کرمان بود. آمد جبهه و در عملیات کربلای چهار شهید شد. از فرماندهان عارف کرمان بود. سه فرزند داشت: فاطمه، مریم و مصطفی. همسر فاطمه، علی تهامی (فرزند شهید تهامی) است؛ عقدشان را رهبر معظم انقلاب در سفری که به کرمان داشتند، خواندند. فاطمه خانم، دو بچه دارد: حسین و زینب».
حاج قاسم در نامهای به فاطمه خانم این طور نوشته است:«دخترم و گلم که محبت دخترانهات، خستگی را از من میزداید! فاطمهام، خداوند را سپاسگزارم که همسری همچون علی که نزدیک به علی است و بوی شهید از او استشمام میشود را به همراهی دو فرزند بسیار خوب عاطفی عزیز به تو عزیز دخترم عطا فرموده است. فاطمه، دختر خوبم، همیشه به دعا و محبت مادرانهات نیازمندم. دخترم، مرا در همه حالات ارتباط با خداوند سبحان، به خاطر بسپار. نیازمند دعای تو هستم؛ نه، من همه امیدم، به دعای تو دختر عزیزم است. فاطمهام، سعی کن همانند فاطمه به علی خدمت کنی و همانند علی و فاطمه، حسین و زینب را بپرورانید». شوهر فاطمه خانم، علی تهامی، خلبان است. آن روزی که حاج قاسم به خانهشان رفته. علی پرواز داشته و خانه نبوده، حاج قاسم گوشه همان نامه مینویسد: «جای علی خالی».
در ادامه این روایت آمده است: «زینب، دختر فاطمه خانم، مریض شد و به عمل جراحی احتیاج پیدا کرد. حاج قاسم، همین که با خبر شد زینب را برای عمل به بیمارستان بردهاند، با حسین پورجعفری به بیمارستان رفت. سپس با همه مشغله کاری ایستاد تا زینب را عمل کنند. عمل جراحی با موفقیت تمام میشود. فاطمه خانم به حاج قاسم میگوید:«حالا که خیالتان راحت شد، بروید به کارتان برسید» که حاج قاسم میگوید:«من، بابایت را به جای خودم فرستادم؛ حالا به جای او اینجا هستم.»! آن قدر میماند تا زینب به هوش میآید؛ یعنی برای نوه شهید مغفوری هم پدر بزرگی میکند.
وقتی مهدی مغفوری شهید شد، فاطمه سه سال داشت. همه بچههای ما، آن زمان، در همین سن و سال بودند. حاج قاسم برای همه این بچهها عمویی مهربان بود. با بچهها گرم میگرفت. دخترم فاطمه، از بچگی، حاج قاسم را دوست داشت. حاج قاسم هم با او صمیمی بود. اگر به تهران میآمد، مشتاق بود هر طور شده، حاج قاسم را ببیند. حاج قاسم، او را عمو صدا میکرد؛ او هم عمو میگفت.
حجتالاسلام شیرازی در ادامه این خاطره افزوده است: «یک روز خانه فاطمه بودیم. فاطمه، دفترچهاش را به حاج قاسم داد و از او خواست چیزی برایش بنویسد. همان جا دفترچه را گرفت و برایش نوشت: «برادرزاده عزیزم، فاطمه خانم عزیز! عموجان، من که از خود چیزی ندارم که برای تو بنویسم؛ اما بزرگان ما تأکید زیادی بر رابطه خودشناسی و اثر آن بر عبودیت و توجه به مبدأ هستی خداوند سبحان میکنند. خودشناسی یعنی چه؟ خودشناسی یعنی فقر خود را دیدن در مقابل عظمت استغنای الهی. خودشناسی یعنی کوچکی خود را در مقابل عظمت بزرگی خداوند دیدن. خودشناسی یعنی نیاز پیوسته خود را در مقابل هستی بخش بینیاز دیدن. دخترم، هرکس خدا را بشناسد، به او رغبت خاص پیدا میکند؛ خصوصاً در عبادات و از گناه و معصیت دوری میکند. کسی که عظمت خداوند را دید و شناخت، پاک دامنی و زهد پیدا میکند و معرفت به خداوند سبحان، موجب تسلیم و رضای انسان میشود. معرفت به خداوند موجب بینیازی از دیگران میشود. از خداوند میخواهم به دختر متدین و خوب و محجبه قابل افتخار، توفیق توجه به خدا و معرفت به خداوند سبحان بدهد. عمویت و ملتمس دعایت، قاسم سلیمانی 10/1/1394».
او در ادامه یادآور شده است: «سردار سلیمانی، عاشق بچههای شهدا بود. با بچههای شهدا زندگی میکرد. با آنها غذا میخورد و نشست و برخاست میکرد. گاهی با بچههای شهدا به کوه یا به زیارت امام زادههای تهران میرفت. تماس فرزندان شهدا با سردار سلیمانی، خیلی راحت برقرار میشد. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچههای شهدا با او تماس میگرفتند، حرف میزدند و مشکلاتشان را میگفتند. حتی روز پنجشنبهای که فردایش شهید شد، این تماسها برقرار بود. وقتی به خانه شهید میرفت، بچه شهید احساس میکرد پدرش آمده؛ احساس میکرد گم شدهاش را پیدا کرده است».