آنجا بود. روی تخت بیمارستان؛ نفس میکشید اما با دستگاه؛ او تنها امید پدر بود. تنها کسی که از آن تصادف تلخ برایش مانده بود. تنها عضو خانوادهاش؛ اما حالا باید از او هم خداحافظی میکرد. همسر و پسرش را در یک لحظه از دست داده بود. سارا تنها کسی بود که میتوانست امید زندگیاش باشد، اما حالا سارا هم باید میرفت. نفسکشیدنهای مصنوعیاش را باید قطع میکردند. لحظه خداحافظی پدر با دخترش رسیده بود. با دختر نوجوانی که میتوانست عصای دست پدر باشد. سعید دخترکش را بغل کشید. بوسید. دخترکی که حتی به او نگاه هم نمیکرد. برای همیشه با او وداع کرد و تصمیم سخت زندگیاش را گرفت. حالا که تمام خانوادهاش را از دست داده بود، دلش نمیخواست سارا را هم بهطور کامل از دست بدهد. اعضای بدنش را بخشید تا شاید نیمهای از سارا در بدن فرد دیگر زنده بماند. این تنها تسکین روحش بود. سعید با بخشیدن اعضای بدن دخترش، ٣نفر را از مرگ نجات داد، اما خودش برای همیشه تنها ماند. این مرد میانسال که چند روز پیش در یک تصادف خانوادهاش را از دست داد، در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» ماجرای آن روز را روایت کرد:
دخترتان چندسال داشت؟
١٨ساله بود.
درس میخواند؟
پشت کنکوری بود. درسش خیلی خوب بود و میدانستم میتواند رتبه خوبی در کنکور به دست بیاورد. همیشه به تواناییهای دخترم اطمینان داشتم.
چی شد که او دچار مرگ مغزی شد؟
همه چیز از آن جمعه وحشتناک شروع شد. جمعهای که تا ابد برای من یادآور وحشتناکترین روز عمرم خواهد بود. آن روز با خانوادهام راهی ارومیه شدیم. میخواستیم برای تفریح به گناوه برویم. من صندلی جلو نشسته بودم. پسرم دانیال هم پشت فرمان بود. سارا هم در صندلی عقب روی پای مادرش دراز کشیده بود. هنوز نخوابیده بود، ولی میخواست بخوابد. ناگهان خودروی کامیونت ایسوزو به سمت خودروی ما با سرعت آمد. تصادف وحشتناکی بود. کامیونت با سرعت بالایی از جاده منحرف شد و با ما برخورد کرد. در همان چند لحظه همسر و پسرم را درجا از دست دادم، اما دخترم زنده بود و نفس میکشید. او را به بیمارستان رساندیم، ولی بعد از دو روز اعلام کردند که دچار مرگ مغزی شده است.
خودتان در این تصادف آسیبی ندیدید؟
نه. من فقط چند خراش برداشتم. من سمت راست خودرو بودم و کامیونت با سمت چپ خودرو که همسر و پسرم نشسته بودند برخورد کرده بود. سارا هم پشت سر من بود، اما سرش را روی پای مادرش گذاشته بود. برای همین او هم به این روز افتاد. اگر او نخوابیده بود، مثل من سالم میماند.
خودروی کامیونت چرا از جاده منحرف شد؟
پلیس به دنبالش بود. راننده با سرعت زیاد فرار میکرد و پلیس هم به دنبالش بود. پیش از تصادف این صحنه را دیدم. نمیدانم چه جرمی مرتکب شده بودند، فقط پلیس را دیدم که دستور ایست میداد. ناگهان صدای وحشتناکی آمد. پلیس میگوید لاستیک خودروی کامیونت ترکیده بود، برای همین کامیونت از جاده منحرف شد و با خودروی ما برخورد کرد.
خودروی شما چه بود؟
سمند .
بعد از اینکه سارا را به بیمارستان رساندید، متوجه شدید دچار مرگ مغزی شده است؟
نه. او زنده بود. بعد از دو روز تلاش پزشکان درنهایت اعلام کردند او دچار مرگ مغزی شده است و دیگر هیچ امیدی به بازگشتش وجود ندارد.
چی شد که اعضای بدنش را اهدا کردید؟
خیلی سخت بود. تصمیم خیلی بزرگی در زندگیام بود، اما سارا را از دست داده بودم. پزشکان قطع امید کرده بودند. با خودم گفتم حداقل اعضای بدنش را اهدا کنم تا شاید نیمی از سارا زنده باشد. نمیخواستم او را برای همیشه از دست بدهم. با این حال دلم راضی نمیشد دستگاهها را از او جدا کنند. وقتی دخترم را میدیدم که دارد با دستگاه نفس میکشد، قلبم به درد میآمد. احساس میکردم با این کار دارم او را میکشم، ولی اطرافیانم با من صحبت کردند و درنهایت تصمیمم را گرفتم. با خودم گفتم با اینکار هم دخترم زنده میماند و هم چندنفر را از مرگ نجات میدهم.
چند عضو بدن سارا را اهدا کردید؟
دو کلیه و یک کبدش را اهدا کردیم، ولی امکان انتقال قلبش وجود نداشت، وگرنه قلبش را هم اهدا میکردیم.
موضوع تصادف را از طریق پلیس پیگیری کردید؟
در این مدت حال خوبی نداشتم. اصلا به این موضوعات فکر نکردم. فقط میدانم که پلیس راهنمایی و رانندگی، کامیونت را مقصر اعلام کرده. اینکه او چه جرمی داشته و چرا پلیس دنبالش بوده است را نمیدانم و پیگیری هم نکردم.
پسرتان چندسال داشت؟
او ٢٢ساله بود. لیسانس برق داشت و میخواست تحصیلاتش را ادامه دهد. فرزندان من هردو پشتکار خوبی داشتند و میدانم اگر زنده میماندند، حتما فرد موفقی در جامعه میشدند.
فقط همین دو فرزند را داشتید؟
بله. تمام خانوادهام را از دست دادهام و نمیدانم از این به بعد چطور باید بدون آنها زندگی کنم.
شغل شما چیست؟
من در کارخانه سیمان کار میکنم و محل زندگیمان هم در اهواز است، ولی به دلیل اینکه بختیاری هستیم، خانوادهام را در مسجد سلیمان دفن کردیم.