اگر در آن مهمانی شوم قدم نگذاشته بودم اکنون به جرم سرقت در پشت میلههای بازداشتگاه نبودم ...
به گزارش روزنامه خراسان ،جوان۳۳ساله ای که هنگام دستبرد به خودروهای پارک شده درحاشیه خیابان ،توسط نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده بود با بیان این که شرکت دریک مهمانی شوم مسیر زندگی ام را تغییر داد درباره سرگذشت خود گفت:پدرم یک کارگر ساده بودکه درکارخانه تولید کیک وکلوچه کار می کرد اما او درزمان شیوع ویروس کرونا به این بیماری وحشتناک دچار شد وجان خود را از دست دادو دراین شرایط مادرم با همان حقوق بازنشستگی پدرم مارا زیر بال و پرخودش گرفت تا این که همه خواهر وبرادرانم سر وسامان گرفتند وبه دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما من که عاشق پدرم بودم بعد از مرگ او دچار افسردگی و تالمات روحی شدم به طوری که حال وحوصله هیچ کاری را نداشتم.دراین وضعیت برادر بزرگ ترم شغلی برای من دریک شرکت پخش وبسته بندی مواد غذایی پیدا کرد ومن به اعتبار او استخدام شدم.آن زمان۲۶سال بیشتر نداشتم و از درآمدم راضی بودم.دریکی ازهمین روزها به پیشنهاد همکارم دریک مهمانی دورهمی مختلط شرکت کردم.آن جا بود که نگاهم به چهره«گلناز»خیره ماند . چشم هایش رهایم نمی کرد و تازه فهمیدم که دلباخته آن دختر شده ام. بدون آن که شناختی ازآن دختر داشته باشم شماره تلفنش را از همکارم گرفتم و مدتی با او ارتباط تلفنی داشتم .هر روزکه می گذشت بیشتر عاشق می شدم تا این که بالاخره موضوع را با مادرم درمیان گذاشتم و از او خواستم «گلناز»را برایم خواستگاری کند! ولی مادرم نه تنها پاسخی نداد، بلکه چندروز بعد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد .با وجود این من نمی توانستم آن دختر را فراموش کنم. به همین خاطرآن قدر اصرارکردم که به ناچار مادرم موافقت کرد و این گونه من و «گلناز»ازدواج کردیم اما هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که متوجه رفتارهای عجیب و متناقض همسرم شدم.یک روز وقتی به طور ناگهانی و زودتر از همیشه به خانه بازگشتم با صحنه ای باورنکردنی روبهرو شدم.«گلناز»بساط موادمخدر را پهن کرده و درحال استعمال «شیشه»بود. از شدت حیرت و عصبانیت در چارچوب در خشکم زد! نمی دانستم چه کنم! دقایقی بعد مشاجره سختی بین ما شروع شد ولی«گلناز»اشک ریزان فقط التماس می کرد.او می گفت:ازحدود۲سال قبل به مواد مخدر آلوده شده و آن شب مهمانی هم فقط برای خوشگذرانی درآن مجلس حضور داشت، چون از نظر روحی وروانی به هم ریخته بود!
خلاصه «گلناز»حرف می زد و من فقط مات و مبهوت به او می نگریستم. من او را دوست داشتم و حالا نمی توانستم با این وضعیت کنار بیایم. خیلی اصرار کردم که او را در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کنم ولی «گلناز»قبول نکرد . چند ماه از این ماجرا گذشت و من زمانی به خود آمدم که من هم در کنار همسرم به مصرف مواد مخدر آلوده شده بودم . عشق زیاد به همسرم مرا نیز به سوی افیونی کشیده بود که حالا هر دو نفرمان معتاد بودیم. خانواده هایمان ماجرا را فهمیدند. من از محل کارم اخراج شدم و برادرم نیز اعتبار و آبروی خودش را از دست داد. دیگر برای تامین مخارج زندگی هم مشکل داشتم و کسی به من کمک نمی کرد. در همین حال سراغ یکی از خرده فروشان مواد افیونی رفتم و روزگار سیاهم را با او در میان گذاشتم.آن روز او پیشنهاد داد برای رهایی از این وضعیت ،چاره ای جز سرقت ندارم! او گفت:تو فقط محتویات داخل خودروها را سرقت کن! فروش اموال سرقتی با من! این گونه بود که من دستبرد به خودروها را شروع کردم و «اصغرموادفروش»هم اموال را به مالخران می فروخت و به من «شیشه» می داد اما ای کاش ...
با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)بررسی های تخصصی افسران دایره تجسس برای کشف سرقت های این سارق جوان آغاز شد.
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر
منبع: etemadonline-711786