hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟»؛ یک فیلم وودی آلنی برای نسلی مهجور

نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟»؛ یک فیلم وودی آلنی برای نسلی مهجور

«چرا گریه نمی‌کنی؟» مشخصاً فیلم بخشی از متولدان دهه چهل، پنجاه و شصت ایرانی است که به طور ویژه یا کارگر فرهنگ و هنر هستند یا مصرف‌کننده.

در سینمای جهان ژانری وجود دارد به نام ژانر وودی آلن. چه بسیار فیلمسازان امریکایی که سعی کرده‌اند فیلم وودی آلنی بسازند و در مواردی هم موفق بوده‌اند؛ مثلاً نوا بامباک («فرانسیس‌ها» (Frances Ha) و «داستان ازدواج» (Marriage Story) را از او می‌شناسیم) یک نمونه موفق و شناخته‌شده از میان کارگردانانی است که آشکارا وودی آلن را سرمشق سبک فیلمسازی خود قرار داده‌اند و کارهایشان در عین وودی آلنی بودن امضای خودشان را هم دارد.

اما ویژگی‌های مشترک‌شان با سینمای وودی آلن را می‌توان به‌راحتی برشمرد؛ شکل قصه‌گویی، دوربین راحت و مستندگونه، نامتعارف بودن و پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و روابط‌ میان‌شان، حتی رنگ فیلتر روی تصویر و مکان که در اکثر مواقع نیویورک است. «چرا گریه نمی‌کنی؟» علیرضا معتمدی هم در همین ژانر قرار می‌گیرد.

البته نسخه ایرانی‌/تهرانی‌اش که قصه‌اش اگرچه به جز تهران در یزد و اصفهان هم اتفاق می‌افتد، اساساً زیر شاخه فیلم‌های پایتختی قرار می‌گیرد. فیلم‌هایی که آدم‌ها و فرهنگ کلان‌شهر مدرن را که مدینه فاضله‌اش نیویورک است، به نمایش می‌گذارند. نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» را در این مطلب می‌خوانید.

هشدار: در نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

اما «چرا گریه نمی‌کنی؟» علیرضا معتمدی چه خصیصه‌هایی دارد که آن را به یک فیلم وودی آلنی نزدیک می‌کند؟ فیلم همچون آن سینمایی که به سینمای وودی آلن معروف است، در ژانر کمدی سیاه عاشقانه قرار می‌گیرد. قصه علی (علیرضا معتمدی) یک روزنامه‌نگار ورزشی را دنبال می‌کند که برادر جوانش را از دست داده است.

فیلم دلیل مرگ را واضح به ما نمی‌گوید. بیشتر روی واکنش علی نسبت به مرگ برادرش متمرکز است که از اساس رانه قصه است؛ اینکه علی با وجود اندوه فراوانی که دارد نمی‌تواند گریه کند.

علی به طور کلی رویکرد سیاهی نسبت به زندگی دارد و حالا مرگ برادرش نگاه او به جهان را سیاه‌تر کرده است. از افکار و روحیه‌اش برای یک تراپیست حرف می‌زند و قصه‌اش را هم این لابه‌لا برای ما تعریف می‌کند. تا همین جا با سه خصیصه آشکار فیلم وودی آلنی روبه‌رو هستیم.

نویسنده‌ای که کمی خل وضع و صد البته بدبین و منفی‌نگر است و برایش دلیل هم دارد. نقش نویسنده را خود کارگردان بازی می‌کند و البته قصه را هم خودش نوشته است. فیلم از طریق گفت‌وگو با روان‌درمانگری که ما هرگز نمی‌بینیم، روایت می‌شود؛ و این‌ها نکات مثبت دومین فیلم بلند علیرضا معتمدی در مقام کارگردان/نویسنده/بازیگر است.

117

خبر ساخت فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» با عکسی از بازیگران ستاره منتشر شد و مورد توجه قرار گرفت. طبعاً کنار هم قرار گرفتن مانی حقیقی، باران کوثری، هانیه توسلی و بازیگر جوان فرشته حسینی در فیلم کارگردانی که با فیلم بلند اولش «رضا» امیدوارکننده ظاهر شد، خبرساز می‌شود. این هم یک خصیصه وودی آلنی دیگر.

در فیلم‌های وودی آلن، البته کمدی‌های قدیمی‌ترش، زمانی که هنوز خودش می‌توانست نقش شخصیت‌های اولش را بازی کند، همیشه خودش نقش شخصیت اصلی را بازی می‌کند که اغلب مرد است و پریشان‌احوال و سیاه‌بین، با یک سری ستاره در نقش‌های فرعی که گاهی خیلی کوتاه روی پرده ظاهر می‌شوند.

در «چرا گریه نمی‌کنی؟» هم همین است. علی مصفا در یکی از بهترین سکانس‌های فیلم حضوری بسیار کوتاه دارد؛ همین‌طور امیرحسین فتحی که در پایان فیلم باز هم در سکانسی خوب در نقش برادر از دست‌رفته علی ظاهر می‌شود و هیچ دیالوگی ندارد. هر دو بازیگر حقیقتاً انتخاب خوبی برای نقش‌هایشان هستند.

همه بازیگران به‌درستی برای نقش‌هایشان انتخاب شده‌اند و حتی به نظر می‌رسد نقش‌هایشان شباهاتی به شخصیت‌های خودشان دست‌کم نسلی که از آن می‌آیند، داشته باشند. فیلم به همین خاطر بسیار شخصی به نظر می‌رسد.

شخصی نه فقط از آن لحاظ که به زندگی نویسنده‌اش مربوط است، از این نظر که قصه خصوصی نگفته نسلی را روایت می‌کند که نادیده گرفته شده و می‌شود. چه در زندگی خصوصی و چه بر پرده سینما. به همین خاطر همدلی این بازیگران ستاره را برانگیخته است. مشخصاً تک‌تک بازیگران فیلم بر این باور بوده‌اند که بهتر است این فیلم ساخته شود و درست فکر کرده‌اند.‌

به گفته کارگردان تمام بازیگران دستمزدی به‌مراتب کمتر از دستمزد معمولشان دریافت کرده‌اند و بازیگرانی مثل مصفا و فتحی که حضور کوتاه‌تری داشته‌اند، اصلاً دستمزدی دریافت نکرده‌اند. این هم یکی دیگر از خصیصه‌های فیلم‌های وودی آلنی؛ فیلم‌های کم‌هزینه.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» یک سری حواشی طبق معمول سینمای ایران بیرونی داشت و بحث پول‌های مشکوک هم در زمان نمایش فیلم در جشنواره فیلم فجر مطرح شده بود. این هم حکایت تازه سینمایی است که عده‌ای دوست ندارند تبدیل به صنعت شود.

شاید در سینمایی سالم‌تر فیلم معتمدی راحت‌ روی پرده می‌رفت و فروش گیشه داشت. اما هرچه بخش نمایش فیلم که مهم‌ترین بخش یک اثر سینمایی است -چون بدون عرضه درست صلاً کالای فرهنگی هنری چه معنایی دارد، بحث‌برانگیز و پرحاشیه بود- خود فیلم اتفاقاً بسیار سرراست و صادق است.

این خودش می‌تواند یکی از دلایل عدم اکران عمومی فیلم باشد. فیلم ممیزی‌های زیادی را رد می‌کند که بعضی خبرگزاری‌های اصولگرا در زمان نمایش آن در جشنواره به آن‌ها واکنش نشان دادند. طبیعی است که چنین کنند.

یک عده اندکی مخاطب جدی و پیگیر سینما که هنوز از آن ناامید نشده‌اند و دلشان می‌خواهد به جز سینمای جهان، فیلم خوب ایرانی، اقلاً غیرسطحی و بامحتوا، ببینند، فیلم علیرضا معتمدی را خواهند دید و کمی امیدوار خواهند شد.

نیت این دسته از مخاطبان با نیت عوامل و بازیگران فیلم یکی است. آن دسته که مخاطب سینمای بند تنبانی هستند احتمالاً چند دقیقه اول فیلم را تاب خواهند آورد و بعد حوصله‌شان سر خواهد رفت. چون اگرچه فیلم معتمدی کمدی است اما طنزش هر کسی را نمی‌خنداند.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» مشخصاً فیلم بخشی از متولدان دهه چهل، پنجاه و شصت ایرانی است که به طور ویژه یا کارگر فرهنگ و هنر هستند یا مصرف‌کننده. اگرچه یک دهه هفتادی را هم به خود راه داده‌اند. با تمرکز بر زیست ساکنان تهران یا هر آنکه از شهرهای دیگر خودش را دقیقاً به خاطر همین فرهنگ و هنر و آزادی «مشروط» به تهران رسانده‌ است.

فیلمِ خود معتمدی و اطرافیانش و زندگی‌هایی که تجربه کرده است. معتمدی برای هر دهه هم یک نماینده در فیلم گذاشته است. مانی حقیقی نماینده نسل دهه چهلی‌هاست که به واسطه گذراندن جوانی اول در دوران شکوفایی فرهنگی اقتصادی ایران و حمل باورهای سنتی بار خود را بسته‌اند و توانسته‌اند صاحب خانه و کسب و کار و خانواده شوند، بنابراین ناامیدی و سردرگمی نسل‌های بعدی خود به طور ویژه متولدان دهه پنجاه و شصت را ندارند.

در عین حال، به خاطر تجربه بیشتر در زندگی نقش آن دوست عاقل‌تر و رندتر را ایفا می‌کنند. چنین شخصیت‌هایی را معمولاً در فیلم‌های وودی آلن هم می‌بینیم. علیرضا معتمدی، باران کوثری و هانیه توسلی از نسل هزاره‌اند و فرزندان انقلاب. هر یک از شخصیت‌هایی که این سه نفر نقششان را بازی می‌کنند، نماینده تفکر و سبک زندگی خاصی از نسل هزاره‌اند.

یکی، شخصیت مرد، از دنیا ناامید است و علاقه‌ و انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارد، مگر آنکه عشق آن هم نه عشق یک هم‌نسلی، از نسلی تازه نجاتش دهد که سیاهی‌ها و ناامیدی‌های نسل پیشین خود را ندارد و نگاه روشن‌تری و مثبت‌تری و البته غیرواقعی تری به زندگی دارد.

یکی از زن‌ها (هانیه توسلی) عمه‌ای که ازدواج نکرده، در ظاهر مدرن است اما انگیزه ادامه زندگی را در باورهای مذهبی‌ یافته و نسخه‌اش را برای برادرزاده‌اش هم می‌پیچد. چه بسیار نمونه‌های این چنینی زنان متولد دهه پنجاه و اوایل شصت که در جامعه و اطرافمان دیده‌ایم.

زن دیگر، همسر غایب علیرضا که باران کوثری نقشش را بازی می‌کند، کمی جوان‌تر از بقیه است و دقیقاً به خاطر سن و دوره‌ای که در آن بزرگ شده است، بر خلاف شخصیت عمه، سنت جوابگوی نیازها و آرزوهایش نیست.

بنابراین، یک شکل مرسوم زندگی میان جوانان نسل هزاره را انتخاب کرده است. زندگی فارغ از قیود غرق در عرفان و کویر با رنگ موی نامتعارف و تتو و پیرسینگ و یک کاروان که کافه‌ای سیار است. اجتماعی که دغدغه فرهنگی سیاسی هم دارد، احتمالاً عضو جنبش سبز بوده و شاید هنوز در اعتراضات مدنی شرکت کند یا قصه‌اش را بنویسد.

این جمعیت نه چندان اندک ایران بعد از انقلاب برای فرار از رنج‌ها و دردهایش زندگی آزادانه را انتخاب می‌کند و رهایی را در عرفان و بودا و هیپی‌گری پیدا می‌کند.

118

شخصیت علی هم از همین نسل است اما ناامیدتر و پوچگراتر از آن است که بتواند جایی میان گروه هر یک از این شخصیت‌ها، معنا و انگیزه زندگی را پیدا کند. از اساس به گفته خودش در پی معنا در هیچ چیز نیست و اگر هم به دنبال راه‌حلی برای دردهایش است که اینجا مشخصاً از دست دادن برادر و عدم توانایی برای گریه و سوگواری است، آن را نزد زنان قصه‌اش پیدا نمی‌کند. نه عمه‌ دلسوزی که نگران اوست و برای آنکه گریه‌اش را دربیاورد او را به نوحه‌خوانی و روضه می‌برد.

واکنش علی به جای گریه کردن در تصویر خوبی که فیلمساز از این موقعیت ساخته است، از حال رفتن است. و نه زن ظاهراً سابق اما هنوز طلاق‌نگرفته‌ای که او را به سبک زندگی خودش دعوت می‌کند.

زندگی در لحظه و حرکت و طبیعت، کنار آتش و شروه‌خوانی (اینکه علی حتی تلفظ درست شروه را هم بلد نیست از بی‌میلی و مخالفتش با این سبک زندگی نشئت می‌گیرد) و در مواجهه‌های تصادفی با غریبه‌های مطلق که در همان برخورد اول انگار سال‌هاست آدم را می‌شناسند و گاهی به لحاظ ظاهری مثل سیبی هستند که از وسط با تو نصف شده‌اند اما در دو جهان کاملاً متفاوت سیر می‌کنند.

علی هیچ‌کدام این‌ها را نمی‌خواهد. شاید بتواند کنار دختر جوان متولد دهه هفتادی دوام بیاورد که روان‌رنجوری نسل‌های پیشین خود را ندارد و هنوز آن‌قدر جوان است که امید به تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن دارد؛ حتی با مردی که با او اختلاف سنی دارد و آشکارا علاقه‌ای به شراکت در هیچ‌یک از آرزوهای او ندارد.

البته تا جایی که بتواند دوام بیاورد. نسل این دختر با اینکه لباس پوست گاوی و پلنگی به تن می‌کند، دوست ندارد گوشت حیوانات را بخورد. یکی از بخش‌های کنایه‌آمیز و بامزه فیلم سکانس‌های مربوط به گاوداری است که علی به همراه دوستان دوست‌دختر جوانش، فیلم «گاو» داریوش مهرجویی را تماشا می‌کنند و بعد جلو گاوها جوجه‌کباب می‌‎خورند. دیالوگ و موقعیت بامزه از زبان فرشته حسینی: «دوست ندارم جلو گاوها جوجه بخورم.»

تراپیست هم که اینجا تنها بهانه‌ای برای روایت قصه علی است، درست است که عاقلانه‌ترین و مدرن‌ترین راه برای درمان روح رنجیده است اما چاره کار علی نیست.

تنها کسی که شاید بتواند تلنگری به او بزند یا کمکش کند، دوست عاقل و بالغش است که او هم برایش نسخه تشکیل خانواده تجویز می‌کند، در راهکارهای سریع مردانه برای تسکین درد (رفتن به شیره‌کش‌خانه) همراهی‌اش می‌کند و در نهایت، در ادای دینی آشکار به فیلم «طعم گیلاس» عباس کیارستمی -فیلمسازی که به جز مهرجویی آشکارا سرلوحه معتمدی بوده است- به او کمک می‌کند تا برای ریختن ترسش از مرگ در گوری بخوابد، در حالی که خودش بالای سرش قرآن می‌خواند. تصویر و موقعیت جالب زمانی اتفاق می‌افتد که شب به صبح رسیده، علی از گور بیرون می‌آید و دوستش را می‌بیند که توی ماشینش خوابیده است.

فیلم از این تصاویر و موقعیت‎‌های کنایی زیاد دارد و این هم یکی از نکات مثبت دیگر فیلم است که آن را تبدیل به یک کمدی سیاه خوب می‌کند. اساساً کمدی سیاه ژانر خوبی برای سینمای ایران است که کمتر کسی توانایی و شهامت قدم گذاشتن به آن را داشته است.

اگر داریوش مهرجویی را جزو اولین فیلمسازان مهمی بدانیم که اولین نمونه‌های خوب و موفق کمدی سیاه در سینمای ایران بعد از انقلاب را در کارنامه‌اش دارد، مثل «اجاره‌نشین‌ها»، فیلمسازانی همچون حمید نعمت‌الله و عبدالرضا کاهانی از نسل‌های بعدی دنباله‌رو راه او بوده‌اند. و حالا علیرضا معتمدی هم با «چرا گریه نمی‌کنی؟» نشان داده است که به همان سینما علاقه دارد. اساساً کمدی سیاه ژانر خوبی برای سینمای قصه‌گو و دغدغه‌مند ایران است.

چراکه اینجا یک سری حرف‌ها و قصه‌ها را فقط می‌توان در قالب چنین ژانری از طریق سینما بازتاب داد. به هیچ وجه نمی‌توان با این حرف‌ها کمدی محض ساخت و قطعاً نمی‌توان کمدی بند تنبانی ساخت. مرز باریکی است که اگر فیلمساز کمی فقط کمی از آن رد شود، به دام ابتذال و لودگی می‌افتد و این حرف‌ها شوخی‌بردار نیستند.

از این لحاظ «چرا گریه نمی‌کنی؟» بیشتر به سینمای مهرجویی و بعد نعمت‌الله نزدیک می‌شود و از کاهانی فاصله می‌گیرد. کاهانی بیشتر به سمت سینمایی می‌رود که موقعیت کمدی ابسورد خلق کند که لزوماً حرف خاصی هم نمی‌خواهند بزنند. با اینکه گاهی حرفی هم برای گفتن دارند.

اما معتمدی با خلق شخصیتی با موضع خنثی، شخصیتی که همچون نقل قول معروف وودی آلن در فیلم «آنی هال» دوست ندارد عضو باشگاهی باشد که او را به عضویت می‌پذیرند، خودش را در موقعیتی قرار می‌دهد که بتواند هم گروه‌های مختلف جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند و دغدغه‌اش را دارد، به تصویر بکشد هم نگاه اگزیستانسیالستی‌اش به زندگی را نشانمان دهد و در عین حال با همه‌چیز شوخی کند.

او پیرو استادانش قصد دارد به ما بگوید که در عین ابسورد بودن زندگی دقیقاً به خاطر زنده و در جریان بودن زندگی باید در هر حال به آن ادامه داد. چرا که  با اینکه «ریه‌های لذت پر از اکسیژن مرگ است» و همه‌چیز در این حیات رو به‌ زوال است، از خاک حتی در گور گیاهی می‌روید و «تا شقایق هست زندگی باید کرد». نه خودکشی چاره کار است و نه گوشه‌گیری و دوری از آدم‌ها و ناامیدی از عشق.

119

کار هوشمندانه‌ای که معتمدی در پایان فیلمش می‌کند این است که اعلام می‌کند پایان خوش قصه‌اش و متحول شدن شخصیتش تنها بر پرده سینما اتفاق می‌افتد. این در هماهنگی کامل با لحن و فضای فیلمی است که بر ابسورد بودنش تأکید دارد. اگر جز این بود و نشان داده می‌شد که شخصیت اصلی واقعاً متحول شده و در آخر به عشق و زندگی امید پیدا کرده است، با منطق فیلم جور در نمی‌آمد.

این ارجاع به خیالی و سینما بودن آنچه در حال تماشایش هستیم، نشان از خودآگاهی قصه‌گو نسبت به وضعیت وجودی‌اش در جهان و به طور کلی وضعیت انسان در جهان دارد. انسانی که مجبور است با وجود تمام سیاهی‌ها و ابهامات زندگی به هر جا که امید می‌تواند زنده بماند، چنگ بیندازد.

شوخی کردن با این نتیجه منطقی برگ برنده فیلم معتمدی و امضای اوست که البته تکنیک تازه‌ای در قصه‌گویی سینمایی نیست اما چون استفاده خوب و درستی از آن شده، «چرا گریه نمی‌کنی؟» را تبدیل به اثر منحصربه‌فردی می‌کند. در «من دیه‌گو مارادونا هستم» بهرام توکلی هم از همین تکنیک قصه‌گویی استفاده شده که درست کار می‌کند.

از سویی، به همان اندازه که شوخی با وجه عاشقانه قصه بر ابسورد بودن زندگی و چنگ انداختن ناگزیر به سناریوهای خیالی برای تاب آوردن زندگی تأکید دارد، نشان دادن برادر از دست رفته در سکانسی خوب از رقص دو برادر با ترانه‌ای از آلبوم «گاهی وقتا» شهریار مسرور (نماد دیگری از نسلی مهجور مانده) تأکیدی بر مطلق‌ترین، پایدارترین و اندوهبارترین مفهوم زندگی یعنی مرگ است.

شاید بتوان زندگی را با ساختن تصاویری موهوم ساخت و تن دادن به سناریوهای تشکیل خانواده، کار و موقعیت اجتماعی و هدف تاب آورد اما یک چیز را هرگز با نمی‌توان تغییر داد، دردی که هیچ مرهمی ندارد، و آن مرگ است. اندوه ابدی انسان از جادوانه نبودن در کنه وجودش هست اما در سطح چاره‌ای جز باور به امید ندارد و چه بهتر که این امید را در عشق و تشکیل یک زندگی دیگر پیدا کند.

حداقل ادایش را درآورد؛ چاره دیگری هم ندارد. این همان کاری است که فیلمسازان بزرگی مثل وودی آلن، مهرجویی و کیارستمی در فیلم‌هایشان کرده‌اند، علیرضا داوودنژاد مشخصاً با قصه‌گویی مستندنما این کار را می‌کند، نعمت‌الله هم در «بی‌پولی» به این جنس سینما نزدیک شده است و ردپای همه‌شان را در «چرا گریه نمی‌کنی؟» علیرضا معتمدی می‌بینیم.

از استفاده از تصنیف قمر در سکانس شیره‌کش‌خانه و آن طراحی لباس و صحنه گرفته تا ارجاعات مستقیم به فیلم‌های مهرجویی و کیارستمی تا همین ترانه شهریار مسرور که شاید معتمدی اولین بار کار او را در فیلم‌های داوودنژاد شنیده باشد.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» از معدود فیلم‌های خوب و محترم سال‌های اخیر سینمای بحران‌زده و ورشکسته ایران است. در ژانر خودش در دسته بهترین فیلم‌های کمدی سیاه قرار می‌گیرد. تدوین خوب فیلم از کسل‌کنندکی ریتم و روایت جلوگیری می‌کند.

هر جا احساس می‌کنی سکانسی دارد بیش از حد طولانی می‌شود (سکانس‌های باران کوثری به عنوان مثال) تدوینگر در جای درست کات می‌زند. فیلم شاید ماندگاری فیلمی مثل «اجاره‌نشین‌ها» را نداشته باشد اما اگر در زمان درست و به شکل بهتری اکران می‌شد، احتمالاً به اندازه «بی‌پولی» یا حتی «اسب حیوان نجیبی است» مورد استقبال واقع می‌شد.

آن‌قدر بازیگر معروف دارد که بتواند مخاطبان را به سالن‌های سینما بکشاند. در این شرایط بدیهی است که مخاطب خاص خودش را خواهد داشت. البته اگر این مخاطب خاص هنوز امیدی به سینمای ایران داشته باشد و پیگیر اکران‌های آنلاین هم باشد. شاید اگر فیلم در سینما اکران می‌شد، زیر سایه سنگین فیلم‌های کمدی بندتنبانی جایی برای خود پیدا می‌کرد. اما سرنوشت محتوم هر فیلم غیرسخیف این دوره، آن‌ها را محکوم به شکست می‌کند.

تهیه‌کننده آشکارا دغدغه گیشه را ندارد و کارگردان هم فیلمش را پیش از جشنواره فیلم فجر در جشنواره‌های خارجی به نمایش گذاشت تا اصلاً طبق قوانین اکران اصلاً اجازه حضور در جشنواره فجر را نداشته باشد. اما تهیه‌کننده فیلم بر خلاف میل کارگردان و بازیگران که با نمایش فیلمشان در جشنواره مخالف بودند و در آن شرکت نکردند، فیلم را در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآورد و بعد با فاصله‌ای دو ساله بدون اکران عمومی، آن را از فیلم‌نت پخش کرد.

و بدین ترتیب «چرا گریه نمی‌کنی؟» به نمونه دیگر از فرار مالیاتی تبدیل شد که نه آورده مالی برای تهیه‌کننده‌اش مهم است، نه طبیعتاً تأثیرگذاری. یک معامله درون‌سیستمی است که برای امثال علیرضا معتمدی فقط فرصتی برای کار کردن به وجود می‌آورد و در نهایت، نفله می‌شود.

سناریوی تکراری سال‌های اخیر سینمای ایران که هم فیلمساز را خسته می‌کند هم مخاطب را. این هم از اقبال کارگردان دهه پنجاهی باذوقی مثل علیرضا معتمدی (و هم‌نسلانش) است که دوره فیلمسازی‌شان مصادف با سیاه‌ترین و تلخ‌ترین دوره سینمای ایران شده است.

سینمایی که دکان فیلم‌های سطحی و سخیف شده و جایی برای سینما به معنای واقعی کلمه ندارد. بماند که خود مقوله سینما رفتن هم که به دلایلی آشکار معضلی جهانی هم هست، بحران سینمای ایران را عمیق‌تر و پیچیده‌تر کرده است. کسی علاقه و توانایی حل آن را هم ندارد.

120

اما همین که علیرضا معتمدی در چنین شرایطی فرصت را مغتنم شمرده و فیلمش را ساخته است، مهر تأییدی بر پیام هرچند آگاهانه شعاری فیلم می‌زند. فیلمساز در عین ناامیدی فیلمش را می‌سازد و قصه ناامیدی‌ وجودی در عمق و سرخوردگی با دلیل در سطح را می‌گوید. و این کار را به کمک بعضی همکاران همچو خودش دغدغه‌مند می‌کند. به همین خاطر است که شیمی بین معتمدی و تقریباً تمام بازیگران فیلم خوب و درست از آب درآمده است. همه بازیگران درک درستی از نقش‌ها و فضای قصه داشته‌اند.

مانی حقیقی را پیش از این در نسخه‌ جدی‌تر همین نقش دیده‌ایم. باران کوثری را هم در نقش‌های مشابه دیده‌ایم. همین درک نیروی پیش‌برنده قصه در لحظاتی است که فیلم از ریتم می‌افتد، قصه خاصی ندارد و صرفاً مبتنی بر دیالوگ‌های میان شخصیت‌ها پیش می‌رود که از اساس مشخصه فیلم‌های این ژانر است.

شاید فقط به بازی فرشته حسینی بتوان ایراد گرفت که البته ویژگی‌های ظاهری و طرز حرف زدنش او را به نماینده مناسبی برای هم‌نسلانش تبدیل کرده اما شاید برای نزدیک‌تر شدن به نقش و واقعی‌تر شدنش نیاز به تجربه بیشتری داشته باشد. علیرضا معتمدی تقریباً مثل یک نابازیگر رفتار می‌کند. بازی نمی‌کند.

بیشتر به نظر می‌آید خودش باشد. او همچون وودی آلن آن شمایل خودمعترف را انتخاب کرده که بهترین شکل روایت فیلمی شخصی است. معتمدی تا حدی موفق شده است نسخه‌ای از شخصیت‌های بدبین و تارک الدنیای وودی آلن بسازد که مال خودش باشد، نه لزوماً تقلیدی.

آن وجه عصبی تند تند حرف‌بزن شخصیت مرد وودی آلنی را برداشته و کمی به شخصیت‌های سینمای برادران کوهن یا به طور کلی، شخصیت‌های بی‌تفاوت خنثی پوچگرای ژانر کمدی سیاه نزدیک‌تر کرده و طبعاً چاشنی خودش را هم به این ترکیب اضافه کرده است. به همین خاطر موفق می‌شود با خلق یک شخصیت اورجینال که نزدیک‌ شدن به او کار بسیار سختی است، ما را با خودش همراه کند.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» آن شیکی و شاید بتوان گفت تجمل فروتنانه سینمای وودی آلن و داریوش مهرجویی را ندارد. این را از طراحی صحنه و لباسش می‌توان فهمید که احتمالاً انتخابی عامدانه است و بیانگر شرایط ظاهری داخلی و خارجی ایران امروز. این انتقادی است که به فیلم‌های نعمت‌الله هم کرده‌اند.

چرا باید کمدی سیاه را در فضایی چرک و سیاه با زیرپیراهنی و زیرشلواری تن مردان نشان داد؟ تفاوت این سینما با سینمای مهرجویی در این است که او از نسلی می‌آمد که هنوز رگه‌های اصالت را می‌شد در پوشش و ظاهر مردمان و محل زندگی‌شان پیدا کرد. این مهم امروز از دست رفته است.

تلاش برای ساخت جهانی مشابه آن جهان بر پرده سینما یا با محتوای قصه‌ای مثل قصه معتمدی جور درنمی‌آید، یا متظاهرانه جلوه می‌کند یا دروغین و غیرواقعی. معتمدی دارد در فیلمش شوخی می‌کند اما با یک حقیقت شوخی می‌کند. نه چیزی که وجود ندارد. خودش طراح صحنه بوده و انتخاب چنین فضایی برای روایت این قصه در واقع تلاش برای دور ماندن از هر آنچه ممکن است فیلم را ادایی کند، بوده است.

۴
خوب

نکات مثبت

  • شخصیت‌پردازی خوب
  • خلق موقعیت‌های طنز و ابسورد قوی
  • قصه‌گویی سرراست و صادقانه
  • بازی‌های قابل قبول
  • تدوین و پایان‌بندی خوب
  • استفاده درست و بجا از ارجاعات سینمایی و هنری
  • نزدیک شدن به گروه‌های مختلف اجتماعی

نکات منفی

  • سکانس‌های طولانی کویر
  • بازی فرشته حسینی

شلختگی‌ای که در طراحی لباس وجود دارد هم به نظر عامدانه می‌رسد. هر یک از این شخصیت‌ها با توجه به اجتماعی که نماینده آن هستند، پوشش خاص خود را دارند که فیلمساز با انتخاب‌های گلدرشت سعی بر تفکیک آن‌ها از هم داشته است.

در سینمای ایران معدود فیلمسازانی این فرصت، تمایل و توانایی را پیدا کرده‌اند که به لایه‌های درونی زندگی خصوصی جامعه جوان و مدرن بپردازند.

یا اگر کرده‌اند بیشتر با نگاه قضاوتگر و سرزنشگر کرده‌اند نه اینکه فقط راوی قصه این نسل باشند. یا ممیزی و سانسور این کار را چنان برایشان سخت می‌کند که عطایش را به لقایش می‌بخشند.

چون مجبورند به چیزهایی تن بدهند که کار روایت قصه این بخش مهم و پرجمعیت اما مهجورمانده اجتماع را دشوار می‌کند. اینکه علیرضا معتمدی موفق شده در چنین شرایطی چنین فیلمی بسازد، اتفاق خوب و مبارکی است. فیلم تجربی او با سینمای مبتنی بر قصه‌ای که مخاطب ایرانی دوست دارد، فاصله دارد.

فیلمساز لزومی نمی‌بیند جواب سؤال‌های ما را بدهد و تاریخچه‌ای کامل از روابط با شخصیت‌ها در اختیارمان بگذارد. مثلاً وضعیت رابطه‌اش با همسرش را برای ما مشخص نمی‌کند. اما با فضای صمیمی‌ای که ایجاد کرده، کاری کرده که ما هم با شخصیت‌ها احساس نزدیکی کنیم. انگار که این آدم‌ها را می‌شناسیم.

همه این‌ها «چرا گریه نمی‌کنی؟» را به فیلم قابل اعتنایی تبدیل می‌کند. با اینکه با توجه به وضعیت فعلی سینمای ایران نمی‌دانیم آن‌طور که شایسته آن است قدر خواهد دید یا هر آنچه در این دوره از سینمای ایران تولید می‌شود، محکوم به بیرون افتادن و ثبت نشدن در تاریخ است؟ جواب این سؤال را آینده به ما خواهد داد.

شناسنامه فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» (Won’t You Cry)

نویسنده و کارگردان: علیرضا معتمدی
بازیگران: علیرضا معتمدی، مانی حقیقی، باران کوثری، هانیه توسلی، فرشته حسینی، لیندا کیانی، نهال دشتی، امیرحسین فتحی و علی مصفا
امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۲ از ۱۰
محصول: ۱۴۰۱
خلاصه داستان: علی یک روزنامه‌نگار ورزشی است که برادرش را به تازگی از دست داده و انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارد. اما یک مشکل بزرگ هم دارد، با وجود اندوه بسیار نمی‌تواند گریه کند.

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-200564

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام