hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > ای خاک چند لیلا در آغوش داری؟

ای خاک چند لیلا در آغوش داری؟

هرکس که می‌خواهد از لیلا حرف بزند، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد مهربانی بی‌دریغ و انسان‌دوستی اوست. مادرِ یکی از دانش‌آموزان مدرسه رهپویان که لیلا الوندی سرایدار آن بود، می‌گوید: «هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم؛ صبح‌ها که پسرم را به مدرسه می‌بردم، خانم الوندی جلو می‌آمد و و با ناز و نوازش پسرم را تحویل می‌گرفت».

پردیس ربیعی: هرکس که می‌خواهد از لیلا حرف بزند، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد مهربانی بی‌دریغ و انسان‌دوستی اوست. مادرِ یکی از دانش‌آموزان مدرسه رهپویان که لیلا الوندی سرایدار آن بود، می‌گوید: «هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم؛ صبح‌ها که پسرم را به مدرسه می‌بردم، خانم الوندی جلو می‌آمد و و با ناز و نوازش پسرم را تحویل می‌گرفت».

لیلا الوندی زن ۳۸ساله‌ای بود که به دست همسرش در شهریور سال گذشته (۱۴۰۲) کاردآجین شد و جان باخت. زحمت‌کشی و پرانرژی بودن او شهره عام و خاص بود. همه نزدیکان و اطرافیان مدرسه او را با همین خصایص می‌شناختند. زنی که همواره در حال دلداری‌دادن دیگران بود و به همگان نوید آینده‌ای خوش می‌داد؛ اما دل خودش از زندگی‌ای که داشت خون بود. یکی از اطرافیان وی در حالی که سعی می‌کند بغض خود را فروبخورد از او می‌گوید:

«پاک‌ترین زنی بود که به عمرم دیده بودم. مهربان، خوش‌قلب و فوق‌العاده تلاشگر. او سرایدار مدرسه بود، اما از آنجا که شوهرش، میثم، به خاطر اعتیاد یا در کمپ بود یا بی‌کار، مجبور شده بود در کنار سرایداری، گلدوزی و سوزن‌دوزی لباس‌های مجلسی، ساخت عروسک پارچه‌ای و خرید خوراکی برای بوفه مدرسه را نیز انجام دهد تا شاید امورشان بگذرد».

گریه امانش نمی‌دهد:

«میثم معتاد بود. چندین بار به کمپ ترک اعتیاد رفته بود، اما هر بار، مجددا شروع به مصرف می‌کرد. لیلا تمام هم و غمش را گذاشته بود برای ترک‌کردن میثم. از رفتن به مشاوره گرفته تا شرکت در کلاس‌هایی که آموزش می‌داد با فرد معتادی که در حال ترک است چگونه باید برخورد کرد. با همان اندک پولی که جمع می‌کرد، در مسیر ترک اعتیاد همراه میثم بود. اما آخر سر هم به دست همان میثم کشته شد. لیلا داشت آشپزی می‌کرد و هم‌زمان از شوهرش گله می‌کرد که دست از کارهای اشتباهش بردارد. آخر فقط بحث اعتیاد نبود. میثم بارها و بارها به لیلا خیانت کرده بود. لیلا با همه اینها کنار آمده بود به‌جز یک مورد: لیلا متوجه شده بود که میثم به دخترکی ۱۷ساله که دوست فرزند دخترشان بود پیام‌هایی غیراخلاقی فرستاده بود.

لیلا هر بار که متوجه خیانت همسرش شده بود، لب گزیده بود و سکوت کرده بود. می‌خواست بماند و به زندگی‌اش سر و سامان دهد. نمی‌خواست فرزندانش آواره شوند. لیلا همیشه در حال تلاش بود برای ساختن یک زندگی بهتر. هیچ‌وقت دم برنیاورد که چقدر زندگی‌اش سخت می‌گذرد؛ جز همان ماه‌های آخر زندگی‌اش. وقت‌هایی که بساط گلدوزی و عروسک‌سازی پهن می‌کرد، تا می‌فهمید شوهرش نزدیک خانه است، وسایلش را جمع می‌کرد تا مبادا میثم بفهمد یک آب‌باریکه‌ای هم هست و آن را از چنگش دربیاورد و خرج مواد کند. ابایی نداشت از اینکه نزدیکانش جز میثم بفهمند. بقیه هم می‌دانستند و به او می‌گفتند این کارها فایده‌ای ندارد. لیلا هم برای اینکه کسی نفهمد از لحاظ مالی در تنگناست و کسی از روی ترحم کمکش نکند، می‌گفت این کارها برای این است که حوصله‌ام در خانه سر نرود. همین گلدوزی و سوزن‌دوزی و عروسک‌سازی بر سلامت جسمانی‌اش تأثیر گذاشت. سوی چشمانش کم شد و دستانش همیشه پر از رد سوزن بود. درد گردن هم امانش را بریده بود. با این‌همه بند‌بند وجودش سرشار از امید به آینده بود. ماه‌های آخر زندگی‌اش درددل کرده بود و جاهایی از بدنش را که رد ضرب و شتم شوهرش بر جا مانده بود نشان داده بود و گفته بود از این زندگی خسته شده‌ام.

بارها و بارها خیانت دیده بود. حتی زمانی که میثم بیرون از کمپ بود، لیلا فهمید که با زنی ارتباط دارد و او به میثم پول می‌دهد تا مواد مخدر تهیه و مصرف کند. روز واقعه لیلا در حال آشپزی بود و داشت از زندگی و همسرش گلایه می‌کرد. می‌گفت طاقتم دیگر طاق شده و نمی‌توانم اعتیاد و خیانت و پیام‌های غیراخلاقی میثم به دختربچه ۱۷ساله را تحمل کنم و طلاق می‌خواهم.

همین که حرف از طلاق به میان آمد خون جلوی چشم‌های میثم را گرفت. جر و بحث شروع شد و میثم شروع کرد به کتک‌زدن لیلا. لیلا که از آن‌همه سختی به ستوه آمده بود فریاد می‌زد و می‌گفت طلاق می‌خواهم، دیگر خسته شده‌ام. دعوا شدت گرفت و میثم با چاقو به سمت لیلا حمله‌ور شد. در حیاط مدرسه با چاقو به دنبال لیلا می‌دوید و لیلا فریاد می‌زد و کمک می‌خواست. آخر میثم لیلا را گیر انداخت و با چاقو چندین ضربه عمیق به تن لیلا وارد کرد. در چشم‌به‌هم‌زدنی زمین غرق خون شد. دختر میثم و لیلا همان لحظات ابتدایی دعوا به پلیس زنگ زده بود، فروشنده سوپرمارکت محله هم. اما تا پلیس و آمبولانس رسید کار از کار گذشته بود و لیلا تمام کرده بود».

 

منبع: sharghdaily-925711

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام