جدیدترین عکس پروفایل شاخ
امروز در نهایتِ قباحت، بدون اِبایی از دریده خطاب شدن، به مادرم گفتم:«حاضرم ناامیدانه، تمام انسانهای زندهی روی این کُرهی غمگین را چشم بسته ببوسم،تا شاید به احتمال یک در هفت ملیارد، در آخر "او" را بوسیده باشم.»
مادرم اما گفت:«مرد ها از زنانی که هفت ملیارد نفر را بوسیده باشند، هیچ خوششان نمیآید!»
بدحال و بی حواس، سرگردان و سرگشته، در را پشت سرم بستم و در حالی که بغضم از گلو رسیده بود به پشت چشمهایم، یک نفس عمیق کشیدم و توی ظرف اسید پرت شدم! امید کوچکی که ته قلبم جان داشت، مثل آتش بی قوّتی زیر خاکستر که چند ساعت پیش بابا، رویش جوجهها را کباب کرد و حالا گربهی چشم سفیدی بی خبر از همه جا، روی آن شاشید!
میبینی؟ دلتنگیات محزون و مجنونم کرده. روحم وا مانده و جسمم از تو جا مانده!
بیزارم از چهارشنبههایی که برایت نامه مینویسم، آخر اگر اینجا بودی به جای نوشتن کلماتی که حاصل نفس نفس زدنهایم است، در آغوشت نفس میکشیدم.