«حسین» میترسد حرف بزند. میگوید اگر صاحبکارش بو ببرد با خبرنگاری حرف زده، پوستش را غلفتی ميکند! او از روزهای جهنمیاش در کارگاه پرسکاری در یکی از مناطق حاشیهای تهران میگوید. از کارگاهی که هیچ بازرس ادارهکاری راهش به آنجا نیفتاده است. حسین از تنبیه