شهریارِ ايران
ترکیب این دو، شاعر را از محافل ادبی و دانشکدهها و مجلات ادبی بیرون میبرد و برای یک ملت به یکنماد تبدیل میکند؛ از اینرو شهریار از شعرای ملی ایران است. به معنای شاعری که یک ملت او را میشناسد و دوستش دارد و بخشی از مفاهیم مطلوب خود را در شعر شهریار جاری میبیند. شاعر ملی الزاما نباید مانند فردوسی شاعر قهرمانی، پیروزی و شاهان باشد. همانطور که سعدی بهطور مشخص و معین چیزی درباره ایرانیت نمینویسد اما تمام مفاهیم و فضای شعر و نثر او ایرانی و ایرانشهری است. سعدی را می توان شاعر آداب ایرانی، حکمت ایرانی و عشق ایرانی لقب داد. شهریار نیز شاعر حس و عشق ایرانی معاصر است. هرچند با این وجود در شعر استاد شهریار گاه ملیگرایی به اوج می رسد؛ چنانکه می فرماید: «ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری/ لیک اگر ایران نگوید لال باد از وی زبان» یا «اختلاف لهجه ملیّت نزاید بهر کس/ ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان» اینها در اوج شعر ملی معاصر است اما در نهایت ایشان شاعری سنتی است که نمیتواند با تحولات مدرن دوره پهلوی همپا شود. یا نمیخواهد که به گردونه تحولات نو بیفتد. شهریار نماد ایرانیانی است که سنت باشکوهی دارند اما در عشق و زندگی امروز با معیارهای مادی و مدرن شکست میخورند.
زبان فارسی، نخستین دلیل ملیبودن شهریار
نخستین دلیل برای ملیبودن شهریار بهرهگیری او از زبان ملی است. او سرایش شعر را با زبان فارسی آغاز کرد و همواره یک شاعر فارسی بوده است. شهریار پس از بازگشت به تبریز در سال32 خورشیدی بر اثر اصرار مادرش و ارتباط با برخی شعرای ترکزبان شعر ترکی هم سرود. برخی از این شعرها شاهکارهای بینظیری است اما شهریار برخلاف برخی از افراد و جریانها، هیچگاه از شعر ترکی بهعنوان نماد هویت یا دستاویزی برای کسب موقعیت یا محبوبیت بهره نبرد. اساسا هویت برای شهریار ایرانی و نه منطقهای است. در شعر دختر ترسا میفرماید: «متاب از روزن ای ماه شبافروزم چه اصراری/ که شمع کشتهام بینی و زندان غم افزایم/ به تبریز است این زندان که در تهران نخواهی یافت/ غروب صبح تودیع و غروب شام یلدا را» این نوع سخن گفتن در باره تبریز نشان میدهد که شهریار به دنبال هویتسازی از تبریز نیست. حتی در هنگام ورود به تبریز در سال32 و در مجلس بزرگداشت باشکوه خود شعر فارسی «پر میزند مرغ دلم با یاد آذربایجان/ خوش باد وقت مردم آذربایجان» را میخواند نه شعری ترکی. در این شعر یک بیت درخشانتر هم وجود دارد: «تا باشد آذربایجان پیوند ایران است و بس/ این گفت با صوتی رسا فریاد آذربایجان» این نگاه تا آخر عمر استاد ادامه دارد. در مراسم تجلیل از شهریار در سال48 در سالن شیروخورشید تبریز، با حضور زنده یاد استاد دکتر منوچهر مرتضوی، شهریار در غزلی میخواند: «باز یاران گوهر تحسین نثارم میکنند/ من نیم شایان تحسین شرمسارم میکنند/ دامنی گل کاشتم در باغ شعر پارسی/ گلبنانش گل بهصد دامن نثارم میکنند» یعنی خودشان به روشنی خود را شاعر فارسی میدانند.فراتر از زبان(فارسی و ترکی) مفاهیم و محتوای شعر شهریار ایرانی است. بهعبارت بهتر فضای شعر شهریار حتی در شعرهای ترکی او سرشار از نشانههای ایرانی است. استفاده از واژه «حتی» در این جمله نه نشانه تعجب من که برای زدودن سوءاستفادههایی است که از شعر و زبان ترکی در این دوره میشود. جای تعجب ندارد که شاعر ایرانی دو زبانه در هر دو زبان اندیشه خود را متجلی کند و از ابزار زبان برای ساختن فضاهای شعری خود بهره ببرد اما برخی افراد صرف زبان را نشانه هویت میدانند. این نادرستترین برداشت و درک از شعر و ادبیات است. شهریار اگر به زبان دیگری هم شعر میسرود همین مفاهیم ایرانی را بازگو میکرد. از مفاهیم فرهنگی و اندیشه سایر ملتها و قومها در شعر شهریار نشانهای وجود ندارد. او همواره در طول زندگی خود یکشاعر ایرانی شیعه بوده است. امروز متاسفانه در جریان غالب جعل و تحریف، شهریار را یکشاعر ترک قلمداد میکنند. او هیچ تناسبی با ادبیات ترک نداشته است. برخی برای اصرار بر اينكه او تنها تركي شعر ميگفته است حتی گاه شعرهایی به زبان او میسازند و در فضای بیصاحب مجازی پخش میکنند. این تحریفها ممکن است در آینده چهره مخدوشی از استاد شهریار بسازد. لازم است خانواده و دوستداران او در مقابل این جریان بایستند. مثلا استاد دو شعر دارند که در آنها سفرهای خیالی به شوروی و ترکیه کردهاند. هر دو سرشار از نشانههای ایرانی. در قصیده سفر به شوروی میگوید: «ما از دیار عشق و گل و بلبل آمدیم/ با تحفه تحیت و با صیحه سلام» سپس ادامه میدهد: «از بارگاه سعدی و حافظ برآمدیم/ آورده با تولستوی و لرمانتوف این پیام» در شعر سفر به ترکیه این نشانهها به اوج میرسد. میفرماید: «کشور ملت هم کیش و جوار ایران» یعنی دو ملت که دین مشترک دارند و همسایه هم هستند. نمیگوید یکی هستیم. دو ملتیم اما دین مشترک داریم. در بیت دیگری این دو ملتبودن را درخشانتر میفرماید: «هیچم از غربت و بیگانگی احساسی نیست/ گویی از کشور خود پا ننهادیم به در» یعنی ما کشوری داریم و آنها هم کشوری اما اشتراکها چنان است که گویی از کشور خود بیرون نرفتهام. این حس را هر کس به استانبول رفته باشد دارد. روشن است که مایههای فرهنگی دو کشور یکی است و به ایرانشهر برمیگردد. حتی با وجود پانترکسیم قوی هنوز نتوانستهاند این زیربنای فرهنگی ترکیه را نابود کنند. یا در بیتهای دیگر دوباره بر دو ملت جدا اما همراه تاکید میکند: «مارش ترکیه و ایران همهجا دوشبهدوش/ مینوازند به شانی و شکوهی در خور/ گوئیا ملت ترکیه و ایران آنروز/ دو برادر که در آغوش هم آرد سر و بر» در یک بیت این تفاوت را با تاکید بر دوستان ایرانی خود برجستهتر میسازد. او همه ایرانیان را یکسو مینهد و میگوید: «از پس عارف و لاهوتی و عشقی من نیز/ چارمینم که به ترکیه گرفتیم مقر» اما در سالهای اخیر یکشعر به زبان ترکی با این عنوان در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود که سرشار از نشانههای پانترکیستی است و آن را شعر شهریار مینامند. افزون بر اینکه اندیشه شهریار فراتر از قومگرایی بوده است. این جعلها نشان میدهد دست قومگرایان سخت خالی است و برای درستکردن پیشینه فرهنگی نیاز دارند تا شهریار شاعر ملی ایران را به خود منتسب کنند.
نبود ریشههای قومیتی در اشعار شهریار
شهریار جلد نخست حیدربابا را در سال32 و جلد دوم آن را در سال45 چاپ میکند. در این دو کتاب و همچنین اولین غزل ترکی استاد در سال42 با مطلع «چوخلار اینجیک دی که سن اونلارا ناز ایله میسن» که بسیار لطیف و معروف است هیچ نشانهای از مساله هویت قومی دیده نمیشود. افزون بر مایه و واژگان فارسی مانند چهارشنبهسوری یا شخیدن و صدها نمونه دیگر این شعرها سرشار از حسهای لطیف روستایی، زندگی ساده، انسانیت و نوستالژی است. شاعری چون شهریار که حدود 33سال در تهران با بزرگان ادب و اندیشه و هنر ایران زندگی کرده بود، میتوانست آننگاه ژرف انسانی را به زندگی ساده روستایی بکند و از آن شاهکاری چون حیدربابا خلق کند. شاید اگر آن تجربه زندگی شهری و آن مکاشفهها نبود نگاه شهریار به زندگی روستایی چنین لطیف و اثر بخش نمیشد و نهایتا یک روایت ساده و کلیشهای از روستا به دست میآمد.
فرهنگ و تمدن ایرانشهری در اشعار شهریار
شاید در برابر ادعای ایرانیبودن شعر و اندیشه شهریار این پرسش مطرح شود که آیا استاد شهریار در شعر خود تاکیدی بر ایرانیت کرده است؟ پاسخ مثبت است. دو نکته در این بین لازم است گفته شود؛ نخست اینکه در دوره زندگی شهریار مسائل ملی بدیهی تلقی میشده است. در آن زمان مانند اکنون جریانهای تحریفگر و تفرقهاندازِ قومگرایی در ایران مطرح نشده بودند و ایران و ایراندوستی نفی نمیشد. بنابراین لازم نبود ایشان هر روز و هرشب درباره مسالهای بدیهی حرف بزند. افزون بر این شهریار شاعر اجتماعی و سیاسی نیست. ایرانی بودن شعر شهریار را باید از درون تلميحات شعری او و واژگان و معانی شعرش یافت. در این جستوجو نخستین دستاورد ارادت استاد شهریار به حافظ است. میفرماید: «ثناخوان توام تا زندهام اما یقین دارم که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ» این مضمون بارها در شهر شهریار تکرار میشود. ارادت به حافظ تا آخر عمر با شهریار است. در شعر به نام «خطی به خون شباب» که از آخرین شعرهای استاد است مصرع «اگر شرابخوری جرعهای فشان بر خاک» را میآورد. در شعرهای «در حافظیه شیراز» و «در آرامگاه حافظ» و «خداحافظ حافظ» که در سال46 در شیراز سروده است این ارادت و این پیوند به اوج میرسد. همچنین تلمیحات ایرانی از فرهنگ و تمدن ایرانشهری به ویژه از شاهنامه فردوسی در شهر شهریار فراوان است. در همان شعر آخر عمر خطی به خون شباب که شعری درباره مرگ است با این مطلع «به خاک ما گذری کن چو گل گریبان چاک/ که بی توبا دل صد چاک میرویم به خاک» هم اشارهای ایرانی وجود دارد. میفرماید: «ز تخت و تاج فریدون چه حکمتی به از این/ که کاوه داد دل خود ستاند از ضحاک» صدها از این اشاره ها در شعر شهریار هست. در پاسخ به نامه معشوقهاش در سال47 مینویسد: «روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت/ نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری» یا در بیت معروف و ضربالمثل شده میفرماید: «نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟» در شعری برای خانم زنده یاد استاد صبا، پس از درگذشت صبا، مینویسد: «نه ایرج بهجای بماند نه سلم و تور/ دیگر به تخت و تاج فریدون چه می کنی؟» یا «بفر دولت داد است کز گردون امان دادند/ ستون تخت جمشید و رواق طاق کسری را» یا در غزل «غزال و غزل» میفرماید: «غم به رویین تنی جام میانداخت سپر/ غم مگو عربده با رستم زالی کردیم» در شعر ترکی شهریار نیز مفاهیم و نشانههای ایرانی غالب است. سهندیه یکشاهکار بیبدیل است. اگر این شعر را برای کسی که هیچچیزی از زبان ترکی نمیداند، بخوانید به وجد میآید. این شعر اساسا موسیقی است و تصویرگری بی نظیری است. باران، سیل، ابر، حرکتهای ابر، چوپانها، درهها و.... سهندیه انسان را بهمعنی واقعی بانشاط میکند. یک امید درونی و بسیار روشن در این شعر وجود دارد. یکنوع اعتماد به طبیعت، شکوه طبیعت. طبیعت پناهگاه امنی میشود برای انسان و همه اینها بدون ذرهای ابتذال و واپسگرایی. یا از آن نوع «ننه من غریبم»هایی که میخواهد از شهر فرار کند اما بلافاصله به کافه میرود. این شعر هم حافظ دارد و دماوند. اساسا معانی و موسیقی این شعر را فارغ از زبان در کنار بهترین آثار ادبی ایران قرار می دهد.
تاثیر شهریار از شاهنامه
روشن است کسی که شاهنامه نخوانده باشد، در فرهنگ ایران مطالعه گسترده نداشته باشد و به این فرهنگ علاقه نداشته باشد نمی تواند این مفاهیم را در شعر خود با این ظرافت و زیبایی بیاورد. برخی شخصیتها و مفاهیم باستانی ایران در شهر شهریار دوباره زاده می شود و زندگی دیگری پیدا می کند. مثلا آتشکده بارها و بارها در شعر استاد شهریار به کار رفته است. به نظر من یکی از بهترین آنها اشعاری است که استاد درباره زنده یاد استاد ابوالحسن صبا گفته است: «تو که آتشکده عشق و محبت بودی/ چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی» یا در شعری، که به اشعار ملی فردوسی نزدیک است، میفرماید: «فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد/ در ایران خوان یغما دید تازی و ترکتازی کرد/ وطنخواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندی/ به جز در سینهها آتشکده خاموش شد چندی» در خرداد سال49 در سالن شیر و خورشید ارومیه استاد شعر رضايیه را میخواند. در این شعر مفاهیم ایرانی به اوج میرسد. در ابتدا می فرماید: «معنی دهقان ایران قدیمند این گروه» میدانیم که دهقانها نهتنها طبقه مهم اجتماعی و اقتصادی ایران باستان و هزاره پس از حمله عربها بودهاند بلکه این طبقه نقش مهمی در تداوم فرهنگ ایرانشهری داشته است. فردوسی یکی از دهقانان بود. در ادامه این شعر استاد شهریار به تفاوت مردمان ارومیه میپردازد. «و آنچه در این خطه کرد و آسوری و ارمنی است/ جمله ایران نژادند و ایرانیتبار/ با اقلیتها خلافی نیست در ایران از آنک/ مهد عرفان است و اقلیم محبت این دیار» اینبیتها نیاز به توضیح ندارد. یک تفکر ملی ناب است. در پایان هم میفرماید: «نوع خود را محترم می دار و با عشق وطن/ هر که اینجا زاده و پرورده ایرانی شمار»
رویکرد شهریار به ادبای ایرانی
این اشارهها فقط به دوره باستان و شاهنامه نیست. میفرماید: «صفای دوستی شهریار و همکاران/ حدیث شیخ بهایی و میرداماد است» این اشاره نماد پیوندی است که در میان ایرانیان وجود دارد. شهریار هیچگاه از این اشارهها به دیگر قومها و شخصیتهای آنان نمیکند. پیوند شهریار با شاعران و نویسندگان ایرانی هیچگاه قطع نمیشود. جای تعجب هم ندارد. او یک شاعر ایرانی است. اگر حافظ و فردوسی در شعر قدیم مونس همیشگی او هستند و اگر از شیخ بهایی و میرداماد سخن میگوید در زندگی خودنیز با هر چه شاعر و نویسنده درجه اول است همنشین و رفیق است. یکی از آنها زنده یاد نیما یوشیج است. یکی از زیباترین غزلهای شهریار آن است که درباره نیما یوشیج گفته است: «نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم» در این غزل همدلی و هم سرنوشتی موج می زند. نشانه وحدت است. یک همدلی ایرانی. در سوگ نیما هم مینویسد: «رفت آن کو پدر شعر نوین ما بود» دوباره بر ما به عنوان فارس زبانها تاکید میکنند. در بیت دیگری میگوید: «سینمای ادبیات نوین ما را/ صحنهپرداز درخشندهترین سیما بود» و در بیت دیگر «من به گهواره حافظ که چو طفل نازم/ خواب افسانه ربود و عجبم رویا بود» بهنظر میرسد همین یکبیت برای نشاندادن تداوم فرهنگ ایرانی و جایگاه استاد شهریار در آن کافی است. شهریار نه تنها حق بزرگان را ادا می کند بلکه از طرف آنها نیز به عنوان شاعری یگانه و بزرگ پذیرفته میشود. متاسفم که این سخنان را به زبان میآورم اما عدهای که شب و روز فریاد میزنند که آذربایجانیها تحقیر میشوند. آن دسته از افرادی که چنین سخنانی را میگویند باید قدری مطالعه کنند و ببینند که چگونه یکشاعر جوان تبریزی به کمک استعداد خود در مهمترین جمعهای پایتخت آنهم در صدر مجلس مینشیند. دوستان شهریار مهمترین آدمهای زمان هستند. استادان بزرگ و تکرارنشدنی مانند صبا، بهار، عارف قزوینی، ایرج میرزا و دیگران. معروف است که ایرجمیرزا به شهریار میگوید: «شما از ماها نیستید. در ردیف حافظ بزرگ هستید». دهها تایید از این نوع وجود دارد. اساسا انسانهای فرهیخته ایرانی کاری به مفاهیم سخیف نژادی و قومی ندارند. فرهنگ ایرانی فراتر از این موضوعات است. زندگی شهریار در تهران یکی از سندهای این ادعاست. ایشان در تهران به عنوان یک شاعر جوان ایرانی پذیرفتهشده بودند. حتی گفته میشود زندهیاد عارف قزوینی، شاعر وطن پرست، تا مدتها نمیدانسته که شهریار آذربایجانی است.
بررسی اصالت شعر تورکون دیلی
افزون بر شعرهای جعلی که به استاد منتسب میکنند شعری به نام «تورکون دیلی»(زبان ترک) در مجموعه آثار ایشان وجود دارد که به قبله قومگرایان تبدیل شده است. این شعر، حتی اگر از خود استاد باشد، با دیگر آثار ایشان همپا و متناسب نیست. نخست آن که نفی خود شاعر است. میفرماید: «تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته کلی دیل اولماز» یعنی مثل زبان ترکی زبانی دوستداشتنی وجود ندارد. این را به عنوان یک احساس محلی میتوان پذیرفت اما از یک شاعر بزرگ که بیشتر اشعارش فارسی است پذیرفتنی است؟ از این که درگذریم چگونه میتوانیم بپذیریم شاعری که شبوروز حافظ میخواند و خود را پیرو او میداند بگوید: «فارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش» یعنی شاعر فارس بیشتر حرفهایش را از ما برده است. افزون بر نفی خود شاعر باید گفت که این تقسیمبندیها در شان شاعری بزرگ چون شهریار نیست. مشکلات معنایی این شعر به همینجا ختم نمیشود. در این شعر فولکلور ادبیات دانسته شده است! این ادعا از شهریار فرهیخته بسیار بعید است. لحن بقیه شعرهم چندان وزین و سنگین نیست. عباراتی مثل «زیرزیبیل»(آتآشغال) یا «مس سن، آبالام، هر ساری کؤینک قیزیل اولماز»(مس هستی، بچهجان، هر پیراهن زردی طلا نیست) یا «چوخ قیسسا بوی اولسان اولیسان جن کیمی شئیطان»(اگر قدت کوتاه باشد مثل جن هستی) یا «یا چوق دا اوزون اولما کی اوزوندا عاغیل اولماز»(خیلی هم بلند نباش که بلند عقل ندارد) در شعر شهریار، همانند همه شعرا، گاه بیتهای ضعیف دیده میشود اما این شعر که ادعا میشود در سال48 سروده شده است، بهطور کلی ضعیف است. آیا ممکن است شهریار شوخی کرده باشد و در محفلی آن را به زبان آورده باشد و یکی نوشته باشد؟ از شاعر سهندیه یا حیدربابا یا علی ای همای رحمت چنین شعری بعید است.
عشق ایرانی
نکته جالبی که در زندگی استاد شهریار وجود دارد عشق ایشان است که آن را عشق ایرانی مینامم. شهریار عاشق دختری بوده است که آن دختر به زور و قلدری زن حاکم مازندران میشود. در اینجا هیچ نوع جنگوستیز از سوی شهریار وجود ندارد. از آننوع جنگهایی که در داستانهای عاشقانه غربی میبینیم؛ با پایان تراژیک. هیچتلاش طاقتفرسایی هم در بین نیست. شهریار معشوق را مایملک خود نمیداند. برای به چنگآوردن او دست به شمشیر نمیبرد. حتی سعی نمیکند با او فرار کند. او سرنوشت را می پذیرد؛ حتی اگر به قیمت رنجی ابدی باشد. این نوع برخورد با مساله یک روش ایرانی است. در داستان های عاشقانه دیگر ملتها یا عاشق کشته می شود یا معشوق خودکشی می کند یا هر دو از بین میروند و بالاخره عشق با خون پیوند میخورد. با دانستن تمام نکات فوق میتوان به قطعیت گفت که شهریار یک شاعر ملی بوده که دل در طلب میهن خویش داشته است و با هیچگزارهای نمیتوان او را منتسب به قومگرایی دانست.