پایتخت، ناگفتههای مردمی است از جنس و زبان خودشان، مردمی که در تسلسل کمبودها، به زعم خود زندگی را کم نیاوردند و با کمیها ساختند و میسازند، شادند و شادی را سرلوحه خویش ساختهاند. پایتخت، زبان اقوام ایرانی است در قفا که هر لحظهاش روایت زندگی جاری و ساری روزمرهای است که سادگی را با خود حمل میکند بدون آنکه شکایتی از سر خشم بیان کند، هرچند انباشته از خودداریهاست.
پایتخت، تقابل اندیشه و رؤیای پیچیده نیست که برعکس، بیانگر واقعیتهای امروز جامعهای است زیر پوست توأمان شهری و روستایی.
پایتخت، تبلور باور و خیال صادقانهای است که بوق و کرنا ندارد، جار ندارد، سیاست ندارد و خود واقعی است.
پایتخت را باید دید و درک کرد، درک مردمانی که در لایههای گوناگون، زندگی را خوشبینانه به جلو میبرند، سوار بر مرکبی میشوند به مقصدی نامعلوم، غافل از آنکه شاید هیچ در انتظارشان نباشد و نیست و انتظارشان تنها در حد همان شهابسنگی است که به اشتباه بر خانهای فرود آمده و شهابوار در آسمان زندگیشان در گذر است.
پایتخت، جریان رویدادهایی است در حد عبور از حداقلهای زندگی که امروزه در لایههای نهان و پنهان جامعه نهادینه شده و فرصت ابراز ندارد!
پایتخت، روایتگر مردمی است در کلنی سادهزیستی و سادهانگاری به امید فردایی بهتر که هر آنچه در چنته ندارند را آرزو میکنند، افق را در ارزش سنگی میدانند با تغییر تعبیرها:
از مس گشتن پشیمان گشتهایم/ مرحمت فرموده ما را طلا کنید!
نقی در این سریال شلاق آگاهی است بر پیکر ناقواره بهتاش که ناقوارگی جامعه را با تمام ابعادش به رخ میکشد تا جایی که این پسر گزنده روستا هم گزندگی سخنان مردی که به ظاهر نماینده طیف عظیمی از جامعه است را تاب نمیآورد و در خود غلیان میکند.
پایتخت، غلیان رگهایی است در شاهرگ جامعهای که هرچند تظاهر به خویشتنداری و آرامش میکنند اما در درون با تمام سادهانگارانههای روستایی مملو از دردند.
پایتخت، رونمایی از نسخهای درماننیافته از درد جامعهای است که هر سال به بهانه سرگرمی، تلنگری بر ناداشتههاست.
پایتخت، تنها سریالی نمایشی نیست که سریالی است از فرهنگ جامعهای با باورها و اعتقادات خاص خود که هرچند روزمرگی را به رخ میکشد اما نقشی در پیامهای به دل ننشسته سیاست و سیاستورزی دارد.
مفاهیم دولت و شمشیر و... گویا نام رمزی است برای پیام به دولتمردانی که بسیاری از آنان زاییده همین دیار و همین سبک از زندگیاند ولی به صورتی کاملا تغییریافته و شاید اینچنین پیامی را نایافته!
زیر پوست پایتخت، مردمانی زندگی میکنند که اگر زخم پایشان را التیام نبخشند، در سکانسهای بعدی -چه زندگی و چه نمایشی -انبوه دردها در کمین آنان خواهد بود!
هر نقشی در پایتخت، برآمده از ذات سیاست، اقتصاد و فرهنگ ملتی است که در شبانهروز، گرد سفرهای دغدغهمند طلب روزی میکنند و نقش حیوان در این نمایش به صورت موازی مظهر طبیعت درندگی است که نیاز به دستور ندارد و نقش خود را ایفا میکند!
پایتخت از ملیتهای دیگر هم به عاریه نقش گرفته تا در سکانسی ناهماهنگ اشتراک فرهنگی را به نمایش گذارد که بیشتر بر اساس خیالپردازی در تأمین منافع در آن سوی مرزهاست!
پایتخت را اگر به تماشا نشستهاید، پیامهای آن را نادیده نگیرید که انعکاس سرریز بسیاری از نارسیدههاست!
با این همه پایتخت، عصارهای از روزمرگی و روزماندگی است که کمتر نقشی در دریافت آمال و آرزوها دارد و بیشتر بر پایه نمایش لحظههای زودگذر به ظاهر خوش است!
منبع: sharghdaily-995385