مجتبی رحمانیان
«سمفونی مردگان» نوشته عباس معروفی در سال 1368 (١٩٨٩) برای اولین بار به چاپ رسید. این رمان داستان خانواده ششنفره اورخانی را در شهر اردبیل و پس از جنگ جهانی دوم روایت میکند. «سمفونی مردگان» در دسته ادبیات مدرنیستی قرار دارد که به دنیای درون بیش از جهان بیرون اعتبار میبخشد و همه چیز در جهان عینی را متأثر از حالات، افکار، احساسات و در یک کلام، جهان ذهنی میداند. حسین پاینده عنوان «ادبیات ذهنیتمبنا» را برای چنین داستانهایی انتخاب کرده است. در این نوع داستانها، راوی نامطمئن و آشفتهفکر «به جای روایتکردن رویدادهای جهان پیرامونش، دائما خاطرات محو، گنگ و درعینحال مشوشکننده خودش را در ذهن مرور میکند که به دشواری میتوان گفت انسجامی در داستان به وجود میآورد. این خاطرات اغلب بهطور غیرارادی از برهههای مختلفی از زندگی شخصیت اصلی به افکار او راه مییابند» (نظریه و نقد ادبی، پاینده، ١٣٩٦)؛ و این درست همان تعریفی است که از تکنیک روایی «سیلان ذهن» سراغ داریم. از طرفی «سمفونی مردگان»، به دلیل پرداختن به حیات روانی و روایت معطوف به شخصیت، زمینهای مناسب برای نقد از دیدگاه روانکاوانه است. در این مقاله به این مسئله پرداخته میشود که عباس معروفی چگونه با استفاده از تکنیک «سیلان ذهن» در رمان «سمفونی مردگان»، حیات روانی شخصیتها را به تصویر کشیده است.
بر اساس استعاره «کوه یخ» در نظریه روانکاوی که زیگموند فروید برای نخستین بار آن را مطرح کرد، انسان یک «منِ» واحد نیست و از درون از دو پاره «آگاه» و «ناخودآگاه» تشکیل شده است. درونمایه انشقاق و گسست، در واقع از همان ابتدا با انتخاب هوشمندانه معروفی در نحوه فصلبندی و شیوه روایتگری داستان رخ مینمایاند. داستان در چهار موومان (فصل) روایت میشود. موومان در موسیقی به هر یک از بخشهای یک اثر مفصل و بزرگ مثل سمفونی گفته میشود. در اجراها بین موومانها، اندکی سکوت برقرار میشود، بنابراین از همان ابتدا، حتی در فصلبندی رمان هم شکاف برای خواننده تداعی میشود. موومان اول را اورهان (پسر کوچکتر) روایت میکند. راوی سومشخص در موومان دوم به گذشتههای دور میرود و از اوضاع کودکی آنها میگوید و بهنوعی به تحلیل شخصیتها میپردازد. موومان سوم را سورملینا (معشوقه آیدین) روایت میکند؛ اما نه از زاویه دید خود، بلکه در ذهن آیدین مینشیند و از دید او، اما زبان خودش اوضاع را روایت میکند. راوی موومان چهارم، آیدین (برادر بزرگتر) است. نویسنده با بهرهگیری از «سیلان ذهن» در این روایتگریها، خط روایی مستقیم را میشکند و «پیرنگ غیرخطی» میآفریند. وقتی زمان خطی است، نظم برقرار است و اینگونه به نظر میرسد که شخصیت بر ذهن و دنیای خود تسلط دارد، اما با درهمشکستن این خط، آشفتگی، بینظمی و شکاف نمایان میشود. «سمفونی مردگان» فاقد انسجام روایی است چون دنبالکردن آغاز، میانه و پایان روایت برای خواننده بسیار دشوار است و این نبود انسجام با گسستگی روان شخصیتهای داستان بسیار همخوان است. نکته مهم دیگر این است که خودِ موومان اول نیز به دو بخش تقسیم شده و بخش اول را در ابتدای رمان و بخش دوم را در انتهای رمان میبینیم که شاهدی دیگر بر این مدعاست.
اورهان، فرزند محبوب پدر است چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه شبیه او است. اورهانِ چاق و قدکوتاه، یک طرف بینیاش شکسته و باد کرده است. او نمیتواند عاشق شود و بچه داشته باشد. رابطه مادر با او زیاد خوب نیست و از لطف و محبت مادر بهرهای ندارد. بخش عمده عشق مادر، از کودکی وقف آیدین میشده، باقیمانده آن هم به آیدا (تنها دختر) و یوسف (بزرگترین برادر) میرسیده است. مادر، حتی آیدین را «آیدینِ من» خطاب میکند؛ نکتهای که بارها اورهان در روایت خود و با به یاد آوردن خاطراتش به آن اشاره میکند و خشم و حسادت او را برمیانگیزد. تأکید بسیار روی وقتهایی که مادر سراغ آیدین را میگرفته و اورهان بهناچار به دنبال آیدین میرفته، در روایات اورهان وجود دارد و بارها به این اتفاق برمیگردد. اورهان به ظاهرِ آیدین و اینکه دخترها از او خوششان میآید هم غبطه میخورد، بنابراین سعی میکند از قدرت پدر استفاده کند تا احساس ضعف و نداشتن عزتنفس درونیاش را بپوشاند. اورهان برای جبران این روانزخم (تروما) در حجره پدر کار میکند تا مورد توجه او قرار بگیرد. باوجوداین به علاقه ناخودآگاه خودش و پدر به آیدین هم اشاره میکند و اینکه چگونه پدر آیدین را تحسین میکرده و اورهان نمیتوانسته مثل او باشد و همین امر باعث میشود به فکر حذف آیدین بیفتد. حتی به جایی میرسد که به آیدین مغز چلچله میدهد تا او را دیوانه کند و در نهایت هم به فکر کشتن او میافتد. اتفاقات دیگری مثل شکست در رابطهاش با آذر و مرگ اعضای خانواده هم به اورهان آسیب میزند و او را دچار فروپاشی روانی میکند. بعد از این حوادث دیگر حتی تحمل خانه را هم ندارد و میگوید: «تو هم اگر بودی، مادر، جانت به لب میرسید. پا در خانهای نمیگذاشتی که آب حوضش سبز شده، سیخهای کاج کف حیاط را پوشانده، سرما پشت پنجرههای خاکگرفته اتاقها مانده... آجرهای هفت و هشت بالای دیوارها یکییکی میافتند، انگار که ساختمان سرما خورده باشد، کسی جارو نمیزند، میهمان نمیآید، لالههای مردنگی سردر خانه شکستهاند... صدای نفس لمبر میخورد...». لحن ناامیدانه اورهان در این صحنه، با بهکارگیری عبارتها و واژههایی مثل «جان به لب رسیدن»، «سیخ»، «سرما» و ایماژهایی مانند «حوضی با آب سبز و خزهبسته» و «چراغهای شکسته» بهخوبی به نمایش گذاشته میشود و در ایجاد حالوهوای متناسب با دنیای درون و حیات روانی او بسیار مؤثر است. نکته درخور توجه این است که معروفی این جملهها را در موومان اول و بخشهای ابتدایی رمان قرار داده است. سپس سوار بر بالهای «سیلان ذهن» و با رفتوبرگشتهای متعدد به گذشته و حال، به پرسشهای شکلگرفته در ذهن خواننده پاسخ میدهد. یعنی به صورت خطی علت اتفاقها را پشت هم نمیچیند تا به معلول برسد، بلکه ابتدا پریشانحالی اورهان را تشریح میکند و سپس جایی که مخاطب انتظارش را ندارد، به اورهان برمیگردد و اتفاقاتی را شرح میدهد که احوالات او را در زمان حال منطقی جلوه میدهد.
روایت آیدین هم از این قاعده مستثنا نیست. او روشنفکر و شاعری است که برخلاف فضای سنتی حاکم بر جامعه و انتظار پدر برای ادامهدادن حرفه اجدادی، راه خودش را انتخاب میکند. درس و کتاب و روزنامه میخواند و حتی خودش هم دستی بر قلم دارد و شعر مینویسد. آیدین نظامهای ارزشی خودش را دارد و از عرفها و ارزشهای خانواده اورخانی تبعیت نمیکند. بههمیندلیل شکاف عمیقی میان او و خانواده وجود دارد تا جایی که کتابها و شعرهایش را میسوزانند. روانزخمهای او نیز با بهکارگیری «سیلان ذهن» از طرف سورملینا و خودش روایت میشود. سورملینا از آشفتگی ذهن او میگوید، همانگونه که متن رمان در آن قسمت آشفته، پراکنده و بههمریخته است و از موضوعی به موضوعی دیگر میپرد یا از زمانی به زمانی دیگر. سورملینا بهعنوان راوی به شعری از آیدین اشاره میکند که گواه فروپاشی روانی شاعر است: «مرا به آسمانی با چهل خورشید تشبیه کرده بود. خودش را به شبی که ماه ندارد. مرا به یک درخت پرشاخوبرگ که سایه دارد، خودش را به درختی که ریشهاش پوسیده. مرا به قله سبلان، خودش را به ویرانههایی که هیچگاه میهمان نداشته، ویرانههای همیشه شب. حالا هم بدتر از ویرانه». آیدین خودش میگوید: «دنیا پوچ و بیارزش است. هیچ ارزشی ندارد». شکستن. زمان و بیانِ بدون ترتیب و وقفه سرگذشتِ آیدین از طرف راویان مختلف، باعث برقراری ارتباط میان او و مخاطب میشود و این ارتباط و همذاتپنداری، با روایت خود آیدین به اوج میرسد. جایی که آشفتگی روانِ او در متن و ساختار جملات هم دیده میشود. بههمریختگی و فروپاشی روان آیدین با تکنیک «سیلان ذهن» و پرش از سوژهای به سوژه دیگر به زیبایی به تصویر کشیده شده است. استفاده از عبارتهای کوتاه، جملههای ناقص و بهکارگیری نشانههای تعلیق مانند سهنقطه، انتخاب خوب نویسنده برای بازنمایی افکار آشفته و بیحسابوکتابی است که مثل سیل به ذهن شخصیت سرازیر شدهاند. «سمفونی مردگان» مجالی برای شنیدن صدای خشمهای فروخورده، آرزوهای به ثمر نرسیده، امیال و اعتقادات خلاف عرف و اخلاق و در نهایت خاطرههای اضطرابآور شخصیتهای آن است که به بخش تاریک روانشان -ناخودآگاه- واپسرانی1 شده است و مطابق با نظریه روانکاوی، به شکلهای مختلف ازجمله رؤیا، انواع کنشپریشیها،2 تداعیهای ذهنی٣ و خیالبافی به سطح آگاهی بازمیگردد. عباس معروفی با انتخاب تکنیک «سیلان ذهن» که شکلی از بازنمایی فرایندهای ذهنی و افکار و احساسات شخصیتهاست، در حقیقت توجه خود را بیش از پیرنگ به عنصر شخصیت معطوف کرده است و با بهکارگیری هنرمندانه دو نوع راوی (اولشخص و سومشخص) و درهمآمیختن صدای آنها، نوعی بیواسطگی روایی را رقم زده است که امکان دسترسی مستقیم و بدون سانسورِ خواننده به حیات روانی شخصیتها را فراهم میآورد.
1. Repression
2. Parapraxis
3. Free Associaion
منابع:
1. «نظریه و نقد ادبی؛ درسنامهای میانرشتهای»، حسین پاینده، انتشارات سمت، چاپ اول (1397).
2. «تحلیلهای روانشناختی در هنر و ادبیات»، محمد صنعتی، نشر مرکز، چاپ نهم (1400).
3. «نظریههای رمان: از رئالیسم تا پسامدرنیسم»، دیوید لاج، دیوید دیچز، ایان وات و دیگران، ترجمه حسین پاینده، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم (1399).
4. «سمفونی مردگان»، عباس معروفی، انتشارات ققنوس، چاپ چهاردهم (1388).
5. http://hosseinpayandeh.blogfa.com/post/307
شکست زمان
عباس معروفی، نویسنده معاصر، شهریور 1401 در غربت از دنیا رفت. این نویسنده از سال 60 کار ادبی خود را آغاز کرد و اواخر همین دهه رمان معروفش، «سمفونی مردگان» را نوشت که با آن به شهرت رسید. معروفی روزهای نوشتن این رمان را چنین توصیف میکند: «سمفونی مردگان به شیوه جریان سیال ذهن روایت شده است. فروپاشی خانواده در فروپاشی زمان ذهنی اورهان اورخانی یا راوی رمان، دوربین فیلمبرداری، جای زاویه دید قرار میگیرد؛ آنهم دوربینی که مرکب است. هنگامی که دوربین بیرونی اورهان را روایت میکند، زمان حال رمان شکل میگیرد. با روایت سومشخص. اما بیواسطه این دوربین با دوربین درونی اورهان عوض میشود که زمان داستانی مثل آکاردئون، لایهلایه طی طریق میکند و با روایت اولشخص، 43 سال زندگی را دور میزند تا جایی که در موومان دوم، دوربین فاصله اساسی میگیرد و از اورهان جدا میشود. نزدیک به آیدین میایستد. در موومان سوم دوربین باز هم بیشتر فاصله میگیرد. از ذهن سورملینا در ذهن آیدین جاری میشود، دو ذهنی، ترکیبی از زمان حال آیدین و خاطرات سورملینا. در موومان چهارم یک روز سوجی (آیدین) زنجیرشده به نردههای ایوان، از ذهن آیدین، بیانیه رمان صادر میشود. و بعد در موومان یکم، قسمت دوم، باز هم دوربینهای مرکب، مثل آغاز، زمان دراماتیک را بیان میکنند: یک نگاه از بیرون، سومشخص، نگاه دیگر از درون، اولشخص. مهمترین وجه تکنیکی رمان شکست زمان و بازی با آن است. یا شاید هم فرم موسیقایی آن. و من اطمینان دارم که با فرم قرن نوزدهمی هرگز نمیشد رمان را نوشت. برای من البته مهم این بود که شب به شب پیش میرفتم و نمیدانستم پایان کار به کجا میکشد، تا اینکه اورهان تبولرز کرد و در شورآبی غرق شد. جوری که انگار مردی در آب خود را دار زده است. فکر میکنم ساعت چهار صبح بود که خودنویس را روی میز گذاشتم و بعد یک لحظه دیدم دارم وسط اتاق میرقصم».
منبع: sharghdaily-942843