نادر شهریوری (صدقی)
بعضی از شغلها همواره رواج دارند، یکی از آنها خبرچینی است. خبرچینی در آغاز «حرفه» به حساب نمیآمد و بیشتر کاری معمول میان صاحبان قدرت بود. پادشاهان میکوشیدند با استخدام عاملهای انسانی بهعنوان خبرچین از وقایع پیرامون خود اطلاع حاصل کنند. این اطلاع ممکن بود از کشورهای همجوار باشد یا در داخل از گروههای رقیبی باشد که سودای قدرت در سر دارند، جالب آنکه پادشاهان بیشتر از گروهبندیهای رقیب در داخل هراس داشتند و آن را نیروی جدی برای تاج و تخت خود به حساب میآوردند. گروههای رقیب در داخل جز فرزندان، برادران و خویشان نزدیک پادشاه نبودند که میکوشیدند در موقعیتی مناسب شاه را از میان برداشته و خود زمام امور کشور را به دست گیرند. مثل کلادیوس که با ریختن زهر داخل گوش برادرش -پادشاه دانمارک- او را میکشد و سپس با گروترود همسر پادشاه -مادر هملت- ازدواج میکند. بعدها کلادیوس میکوشد تا با استخدام خبرچین هملت، رقیب خود را به قتل برساند اما هوشیاری هملت مانع از موفقیت کلادیوس شد. بعدها و خیلی بعدها با رشد جمعیت، گسترش شهرها و به تبع آن پیشرفت اقتصاد و تشکیل دولتهای استعمارگر، مستقل یا مستعمره و در پی آن رقابتهای ناگزیر میان قدرتها و بهطورکلی اتفاقات غیرقابل پیشبینی «جاسوسی»، «خبرچینی» بهمثابه یک حرفه شکلی جدیتر، پیچیدهتر و حیاتیتر به خود گرفت تا بدان اندازه که به آن «ستون پنجم» لقب داده بودند.
«ستون پنجم» عبارتی قابلتأمل و به لحاظ تبارشناسی عبارتی کاملا متأخر است و سابقه آن به جنگهای داخلی اسپانیا در زمان ژنرال فرانکو در سالهای (۱۹۳۶ -1939) بازمیگردد، آنهم هنگامی که در کوران جنگ یکی از سران ارتش و از نزدیکان فرانکو به مادرید نزدیک میشود و برای جمهوریخواهان حاکم بر مادرید که مخالف فرانکو بودند، پیام میفرستد که «من با چهار ستون سرباز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سمت مادرید پیش میآیم اما شما روی چهار ستون من حساب نکنید، چون ستون مهمتری دارم که در میان شماست ولی به نفع من فعالیت میکند و اسم آن ستون که به نفع من جاسوسی میکند ستون پنجم است».
جنگ جهانی دوم که بعد از جنگهای داخلی اسپانیا رخ داد، صحنه نبرد میان کشورهای جهان بود. دولتهای جهان در دو جبهه متخاصم، متفقین و متحدین، در نبرد رو در رو -هوایی، زمینی و دریایی- با یکدیگر در جنگ بودند اما این تنها نبرد میان آنها نبود بلکه همزمان و بهطور زیرپوستی نبرد دیگری نیز میان سازمانهای جاسوسی متخاصم در جریان بود. بخشی از اسناد، خاطرات، فیلمها و بعدها داستانهای بهجامانده از آن دوره بیانگر اهمیت تعیینکننده این نوع فعالیتها است. «لحظات هفدهگانه بهاران» اثر یولیان سیمونوف ازجمله رمانهایی است که به مسئله جاسوسی در بحبوحه جنگ میپردازد و موقعیت «خبرچینی» در سطح بسیار بالا را توصیف میکند. اشترلیتس، شخصیت اصلی رمان عامل نفوذی در سرویس امنیتی ارتش آلمان نازی در حقیقت جاسوس روسیه است، او که در ارتش آلمان بهعنوان سرهنگ نظامی-امنیتی مشغول به کار است، بنا بر موقعیتی که دارد به اطلاعات سِری و بسیار مهم دسترسی دارد، اطلاعاتی که میتواند بهیکباره مسیر جنگ را تغییر دهد. در اینجا اشترلیتس گرچه یک شخص بیشتر نیست اما اهمیت او به اندازه یک ستون نظامی یا چنانکه گفته شد ستون پنجم است. درک موقعیت اشترلیتس و بهطورکلی درک جاسوسی، به یک تعبیر درک موقعیتهای اگزیستانسیالیستی است. ایدههای اگزیستانسیالیستی بهتر میتواند موقعیتهای یک خبرچین یا جاسوس را تشریح کند.
زندگی اشترلیتس بهعنوان جاسوس اگرچه بهتدریج و بعد بهکلی از زندگی روزمره فاصله میگیرد اما در هیچ شرایطی هم نمیتواند رابطه خود با زندگی روزانه را قطع کند، چون زندگی معمول یا همان روزانه همواره پوششی است که خبرچین یا جاسوس و حرفههای مشابه آن میتوانند خود را پنهان کنند تا امور مربوط به جاسوسی عادی جلوه کند. آنها در همه حال تنهایی و انزوای پراضطراب را تجربه میکنند که لازمه چنین حرفهای است. این حرفه از دیالکتیکی خاصی پیروی میکند: جاسوسها تنهایند به خاطر اینکه لازمه این حرفه تنهایی است اما در همان حال تنها نیستند چون تنها نبودن و زندگی عادی روزمره تنها پوشش ضروری برای چنین حرفهای است. درعینحال آنچه لازمه چنین سبکی از زیستن است، هوشیاری دائمی، تحرک زیاد و بیشتر از همه سوءظن به دیگران و بهخصوص افراد نزدیک است، آنهم جاسوسانی که خود را در هر لحظه مانند اشترلیتس که خود را در معرض اموری پیشبینیناپذیر میبینند که میتواند بهیکباره به نابودی آنها منتهی شود. به این سان یک خبرچین چه در سطحی پایین و چه در سطحی بالا مانند اشترلیتس و حتی سرویسهای مقابلشان -پلیس و سرویسهای ضد جاسوسی همواره در موقعیتی وجودی و خاص به سر میبرند که میتوان از آن به موقعیتی اگزیستانسیالیستی نام برد. مقصود از موقعیت اگزیستانسیالیستی موقعیتی متزلزل، خطرناک و غیرقابل پیشبینی است که هر نوع تصمیم و انتخاب فرد میتواند سرنوشت او را رقم بزند.
گراهام گرین ازجمله نویسندگانی است که دغدغۀ نوشتن چنین داستانها و موقعیتهای مشابه را داشت، داستانهای او اگرچه بیشتر پلیسی-معماییاند اما آنها نیز بهنوبه خود موقعیتهای اگزیستانسیالیستی را تجربه میکنند؛ موقعیتهایی که گرین از آن بهعنوان «موقعیتهای ناخواسته» تعبیر میکند. «موقعیتهای ناخواسته» جهان داستانی گراهام گرین و حتی زندگی شخصی او را شکل میدهد. «کنسول افتخاری» ازجمله مشهورترین داستانهای گراهام گرین و رمان مورد علاقه او است. ماجرا چنانکه گفته شد به موقعیت ناخواسته و آدمی ناخواسته به نام ادواردو برمیگردد، چریکها در یکی از شهرهای آرژانتین نقشه ربودن سفیر آمریکا را طراحی میکنند، آنها ادواردو و یکی از سه انگلیسی ساکن را در جریان کار قرار میدهند اما گروگانگیرها در بحبوحه کار دچار اشتباهی غیرقابل پیشبینی میشوند و بهجای سفیر آمریکا، چارلی کنسول افتخاری انگلستان را که اتفاقا دوست صمیمی ادواردو است، به گروگان میگیرند. ادواردو در موقعیتی غیرقابل پیشبینی قرار میگیرد، موقعیتی که نمیتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد و ناگزیر میبایستی دست به انتخابی بزند که در سرنوشت او مؤثر است. گرین در «کنسول افتخاری» به بسیاری موارد ازجمله تأثیر دوران کودکی در ناخودآگاه فردی توجه نشان میدهد اما این را نیز فراموش نمیکند که آدمها مخصوصا آنها که در موقعیت ویژه یا ناخواسته هستند، همواره در معرض تغییر و تحولات و امور پیشبینیناپذیر قرار میگیرند. در اگزیستانسیالیسم آدمی نمیتواند اعمال خود را بر پایه وجدان، فطرت یا هر امر پیشبینی دیگری بنا کند. چنانکه اشترلیتس نمیتوانست چندان که مرسوم است اخلاقی عمل کند، زیرا موقعیتهای ناخواسته هر ایده از پیشتعیینشدهای را به حالت تعلیق درمیآورد، او تنها ناگزیر است به اتخاذ تصمیماتی دست بزند که تا قبل از آن تصوری از آن در ذهن نداشت و این میتواند به ماهیت جاسوسی برگردد.
منبع: sharghdaily-906087