«رُکترین کتاب ممکن» نوشته شوتاب گنگوار
کتابی برای خلاص شدن از چرندیات ذهن
رویداد ایران:اگر میخواهید ذهنتان از چرندیات رها شود حتما کتاب «رُکترین کتاب ممکن» نوشته شوتاب گنگوار با ترجمه سیدحسن رضوی را که انتشارات میلکان چاپ کرده است، بخواهید.
نویسنده هندی در کتابش ما را با خود واقعیمان روبهرو میکند و سعی میکند با استفاده از لحن تند، کلمات بیادبانه، طنز و طعنه خواننده را به خودش بیاورد و او را وادار کند که به جنبههای مختلف زندگیاش از منظری دیگر نگاه کند به همین خاطر این کتاب کمی برایمان عجیب است و خیلی شباهتی به دیگر کتابهای خودیاری ندارد.
در معرفی ناشر از کتاب میخوانیم: «رُکترین کتاب ممکن، راهنمایی نیروبخش، سهلخوان و سرگرمکننده است. با خواندن آن مجبور میشوید در هر چیزی که تا حالا یاد گرفتهاید، بازبینی کنید. البته قرار نیست به شما درس بدهد. نوشته شده تا شما را به فکر وادارد؛ برای همین، زبانی تند و چنین عنوانی و رویکردی سختگیرانه دارد.
رکترین کتاب ممکن مجموعهای از دیدگاههاست. صرفاً درباره یک مسئله کوفتی نیست. اساساً هدفش این است که ذهنتان را از تمام چرندیاتی آزاد کنید که نادانسته خودتان را بهشان وابسته کردهاید و از آنها رنج میبرید. این چرندیات از طرز فکر درباره خوشحالی گرفته تا آدمهای زندگیتان را شامل میشود. این کتاب به هیچچیز رحم نمیکند! از آنجا که این کتاب قرار است شما را آزاد کند، درباره خیلی از مسائل زندگیتان صحبت میکند. هرجا که با حرفی مخالف بودید، با جزئیات بنویسید چرا و چه منطقی پشت مخالفتتان وجود دارد و وقتی دارید منطقتان را میخوانید، دعا کنید که مثلاً ننوشته باشید: مخالفم؛ چون احساس خوبی درباره آن ندارم.»
این کتاب حاصل تجربههای نویسنده است و هیچ یافته علمی یا تحقیقی برای پشتیبانی از آن ارائه نشده. البته که سالها تجربه زندگی در کشوری مانند هند که با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکند، شوتاب را برای نوشتن چنین کتابی آماده کرده. همچنین او به افراد زیادی مشاوره میدهد و به مشکلات رایج انسانها واقف است. شوتاب گنگور میخواهد که آدمها با واقعیت خشن آشنا شوند و چشمشان را به روی حقیقت باز کنند.
گنگوار، رماننویس، سخنران و مشاور حل مسئله است و بیش از دومیلیون دنبالکننده در یوتیوب دارد. او در اینستاگرام مسائلی را که مردم برایش میفرستند، حل میکند و تا جایی که بتواند درباره آنها ویدئو میسازد. وی این کار را هدف زندگیاش میداند که واقعاً به زندگیاش معنا میبخشد.
شوتاب گنگوار، نویسنده کتاب «رکترین کتاب ممکن»
«رکترین کتاب ممکن» شانزده فصل دارد که عنوانهای جالبی دارد: تو محصولی/ خودت میدانی که میخواهی خاص باشی/ عدمپذیرش با ما چه میکند؟/ آدمها عجیباند/ آیا شکست گند میزند به حالت؟/ پیداکردن عشق اعصاب آدم را خرد میکند/ چگونه «خودِ» تو میمیرد؟/ گور بابای خوشحالی/ رضایت را انتخاب کن، نه خوشحالی را/ گور بابای خوشحالکردن دیگران/ تو کشوری/ گور بابای قهرمانانت/ تحسین کن؛ هرگز دنبال نکن/ کثافتهای اینترنتی/ یاد بگیر چگونه فکر کنی/ چند چیز ساده که هرگز نباید فراموش کنی.
در بخشی از کتاب می خوانیم: «سؤال این است: پدر و مادرها قبل از بچهدارشدن، چقدر درباره بچه فکر میکنند؟ اگر انگیزه اصلیشان این است: «بچه ریزهمیزه و بامزهست و زندگیمون رو عوض میکنه»، این اصلاً انگیزه خوبی نیست. احتمال زیادی وجود دارد که ابله دیگری به این سیاره اضافه کنند. بچه که خودش هِر را از بِر تشخیص نمیدهد! اگر بچهها نتوانند فکر کنند، یک نفر پیدا میشود که از این فرصت استفاده کند و آنها را پیروِ خودش کند. آن یک نفر احتمالاً بهاندازه پدر و مادر برای بچه تره خرد نمیکند. متأسفانه در بیشتر مواقع همین اتفاق میافتد و مردم از محیط و والدین و هوش احساسی رشدنکرده خودشان ایدههای بنجل یاد میگیرند و با همین وضعیت وارد جهان میشوند. اما چیزی وجود دارد بهاسم انگیزه مسئولانه که شبیه به این است: «ما داریم یک انسان میسازیم. آیا از نظر روانی، صلاحیت و آمادگی ساختن یک انسان رو داریم که مسئولیتش فقط و فقط به عهده ماست؟ اگه نه، آیا حالا باید افکار، ادراک و دیدگاهمون رو ارتقا بدیم و چند مخزن دانش بسازیم که بهوقتش به کمک کنجکاویهای انسان کوچک بیاد و توی رشد کلی شخصیتش تأثیر بذاره؟» «انگیزه مسئولانه» یعنی والدین بفهمند زمانی که اساس شخصیت بچه شکل میگیرد، آنها قویترین تأثیر را دارند و اینکه برای آمادهکردن بچه، والدین اول باید خودشان را آماده کنند. متأسفانه والدین این سیاره خیلی به این موضوع اهمیت نمیدهند. در بسیاری مواقع مردم فکر میکنند لازم نیست چیزی یاد بگیرند؛ چون فرض میکنند همهچیز را بلدند. این فرضیه خطرناک، ریشه در فقدان ترسناک خودآگاهی دارد. آنها از همین رو فکر میکنند صلاحیت یاددادن همه آموزههای دنیا به فرزندشان را دارند. حقیقت این است: بیشتر والدین زندگیشان را سروسامان ندادهاند؛ چون وقتی بچه بودند، کسی به آنها یاد نداده بود چگونه فکر کنند. بهعبارت دیگر، آنها فیلسوف نیستند.»