ساعت ۱۲ شب است که راه میافتیم. تاریکی عمیقی است و اکثر جمعیت دو میلیونی شهر خوابیدهاند. تا رسیدن به ارزنون راهی نیست، شاید پنج دقیقه با ماشین شخصی و ۱۰ دقیقه با اتوبوس از مرکز شهر میتوانی از اینجا سر دربیاوری؛ محلهای در دل حاشیه با مردمانی که زیر پای
بارها و بارها آنها را در کوچه و خیابانهای شهر سرگردان دیدهایم با لباسهای وصلهدار، موهای ژولیده و کیسههای بازیافتی که بر دوش میکشند اما در زمستان رد دود به جا مانده از آتشهای شبانه و تکه پارههای مقوا و رختخوابهای کهنه در زیر پلها، به رهگذران تلنگر